eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.2هزار دنبال‌کننده
136.8هزار عکس
167.7هزار ویدیو
237 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم." ● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟ 📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع) 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان ●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰ ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
● در بهار ۱۳۵۸ خبری می‌رسد که عده‌ای ضد انقلاب در ارتفاعات « گهواره » در غرب تجمع کرده‌اند و قصد حمله به اسلام‌آباد را دارند. ● تیم آتشی مرکب از سه فروند هیلکوپتر کبری و یک فروند هیلکوپتر نجات به سمت منطقه موردنظر حرکتی می‌کنند. رهبری تیم آتش را شهید کشوری به عهده داشت. در حین عملیات ناگهان صدای شیرودی می‌آید که «آخ سوختم، آخ» همه هراسان از اینکه شیرودی را زدند، می خواستند منطقه را ترک کنند که صدای خنده شیرودی همه را میخکوب می‌کند. او در جواب سوالات خلبانان می گوید: «هیچی نشده، ناراحت نباشید، یه گلوله خورد بالای سرم و افتاد توی لباسم. خیلی داغه نمی‌تونم راحت بشینم.» عملیات با انهدام انبار مهمات و کشتن اشرار به پایان رسید. در بازگشت شهید کشوری به شیرودی می گوید: «راستی حالت چطوره، اون گلوله چی شد.» ● شیرودی می گوید: «فکر کنم دیگه غیب شده باشه.» کشوری می گوید: «پیدایش کند، یادگاری خوبیه» که شیرودی با خنده می گوید: «اگه می خواستم گلوله‌هایی را که به طرفم شلیک شده برای یادگاری جمع کنم، تا الان حداقل یه وانت گلوله باید داشته باشم.» 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۴/۱۰/۲۵ تنکابن ، مازندران ●شهادت : ۱۳۶۰/۲/۸ دشت‌ذهاب ، کرمانشاه ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
📨 🟣شهید مدافع‌حرم احسان فتحی اسمِ منُ بنویس شهید احسان فتحی یکی از برنامه‌های هیأت‌مان در جمعه‌شبها دیدار با خانواده شهداست و گاهی هم احسان با ما در این برنامه همراه می‌شد. یک رسمی برای خودمان گذاشتیم که وقتی به منازل شهدا می‌رویم، نام دوستانی را که همراه‌مان می‌آیند، به عنوان یادگار در دفتری که برای این کار اختصاص داده‌ایم، ثبت کنیم. وقتی که خبر شهادت احسان را شنیدیم، اولین چیزی که به ذهن من آمد، این بود که به دفتر یاد شده رجوع کنم تا ببینم آخرین باری که احسان همراه ما منزل شهید آمده، کِی بوده. هنگامی که به دفتر نگاه کردم و فهرست اسامی را دیدم، چیزی به چشمم خورد که مرا شوکه کرد. گفتم شاید اشتباهی صورت گرفته. آخرین جمعه‌ای که احسان همراه‌مان منزل شهید آمده، ۲۲ آبان‌ماه۹۴ بود؛ درست سه‌چهار روز قبل از اینکه به سوریه اعزام شود. در آن تاریخ به منزل شهید فرشاد محمدی رفته بودیم. اسم احسان هم جزو آخرین نفرات لیست بود و نوشته شده بود: «شهید احسان فتحی» خیلی تعجب کردم. بلافاصله با یکی از دوستانی که مسئول نوشتن اسامی بود، تماس گرفتم. گفتم: «جریان چیست؟ چرا جلوی اسم احسان، کلمه "شهید" را نوشته‌ای؟» گفت:«موقعی که اسامی بچه‌ها را می‌نوشتم، به اسم احسان که رسیدم، چندبار خودش تأکید کرد و گفت احمد اگه می‌خوای اسم منو بنویسی، باید بنویسی "شهید احسان فتحی"» 🎙راوے: دوست شهید به‌مناسبت سالروز ولادت هدیه به روح مطهر شهید صلوات   اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
آقا سيد كاسب و مغازه دار بود و از قديم در ميان مغازه داران اعتبار خاصي داشت. گوني گوني پول به جبهه مي آورد تا نيازهاي رزمنده ها را از اين طريق برطرف كند. به جنگ هاي نامنظم اعتقاد داشت و هميشه بر اين باور بود كه نبايد بين اجراي يك عمليات تا عمليات بعدي هشت ماه فاصله باشد و هميشه مي گفت: «ما آن قدر بايد حمله كنيم تا نيروهاي دشمن خسته شوند. نبايد به آنها فرصت بدهيم تا جان بگيرند و تجديد قوا كنند.» . نيروهاي فدائيان اسلام تحت فرماندهي شهيد هاشمي دائما در حال جنگيدن با دشمن بودند و بعضي مواقع در يك شب در سه محور به عمليات مي رفتيم. به طوركلي ما هر هفته حداقل پنج بار شبيخون مي زديم تا نيروهاي عراقي را با حملات پي درپي خسته كنيم، به همين دليل آقا سيد مجتبي را ممنوع الجبهه كرده بودند. خیلی در کارهایش ابتکار داشت. یکی از همرزمانش تعریف می کرد قرار بود براي آزادي ميدان تير آبادان عملياتي انجام دهند، اين ميدان، مساحت زيادي داشت و عراق از آنجا جاده هاي ارتباطي شهر آبادان را با خمپاره مورد هدف قرار مي داد. چندين ماه بود كه سيد مجتبي براي آزادي اين منطقه نقشه مي كشيد و هر شب به عراقي ها شبيخون مي زدند. يكي از شب ها 300 نفر عراقي را كشتند و 400 نفر را اسير كردند و بيش از 10 تانك را منهدم ساختند، اما سيد مجتبي آرام نمي شد و هر روز يك نقشه جديد مي كشيد تا زمينه را براي حمله نهايي آماده كند. به همين علت 10 الي 12 عدد بشكه 220 ليتري نفت تهيه كرد و آنها را به فاصله چند متر از يكديگر چيد و به همرزمانش گفت: «با ميله هاي آهني يا چوب، محكم روي آنها بكوبيد.» در تاريكي شب صداي وحشتناكي ايجاد شد و عراقي ها شروع كردند به شليك توپ و خمپاره و به اندازه يك انبار مهمات، منطقه را بي هدف آتشباران كردند. 📎فرماندهٔ جنگهای نامنظم و فرماندهٔ گروه فداییان اسلام در جنگ 🌷 ولادت : ۱۳۱۹/۸/۱۹ تهران شهادت : ۱۳۶۴/۲/۲۸ ترور توسط منافقین، تهران ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
💌 🟢شهید مدافع‌حرم صمد فاتح نژاد جانبازِ جامانده از قافله شهدا حاج صمد علاقه‌ی خاصی به شهدا و مراسم شهدا داشت. با توجّه به وضعیت جسمانی‌اش که جانباز قطع نخاعی بود، تا خبر یا دعوتی برای مراسم شهدا می‌رسید، حتماً حضور پیدا می‌کرد. در تشییع شهدا حتما سهمیه گل از تابوت شهید داشت؛ از روی ویلچر دستش به بالای تابوت نمی‌رسید ولی حتما اشاره می‌کرد که گل من رو بکَن و بده! چندروزی با گل شهید خوشحال بود و عشق‌بازی می‌کرد. خدا رو چه دیدی شاید حکمت شهادت در همین بود و بابی برای شهیدشدن است! یکبار پرسیدم:«صمدجان! قبل از جانبازی هم گل برمی‌داشتی؟» جوابش برام جالب بود. گفت: «»بله برمی‌داشتم ولی نَه مثل تو! من کلّی گل از تابوت می‌کندم و نگه می‌داشتم؛ نَه یک شاخه نسیه و نیم‌قواره که تو می‌کَنی میدی.» راستش را بخواهید داشتیم از مراسم تشییع برمی‌گشتیم و یه گل نصفه‌نیمه بیشتر نتونستم بکَنَم! خیلی شلوغ بود. به‌مناسبت سالروز ولادت هدیه به روح مطهر شهید صلوات  اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌕شهید مدافع‌حرم مهدی دهقان نذر عجیب وقتی که مهدی به چهارسالگی می‌رسد، دچار فلج اطفال می‌شود. پدر و مادرم او را در تهران و کاشان پیش دکترهای زیادی می‌برند اما بی‌نتیجه می‌ماند. آخرین پزشک می‌گوید شاید خودبه‌خود خوب شود و به نوعی جواب‌شان می‌کند. آن موقع مادرم مرا باردار بود. به امام رضا علیه‌السلام متوسّل می‌شود و می‌گوید اگر مهدی شفا پیدا کرد، نام مرا رضا می‌گذارد. بعد هم نذر می‌کند اگر جنگ ادامه پیدا کرد و سنّ مهدی به جنگ قد داد، به جبهه برود. اگر هم جنگ تمام شد، او به مدّت سه‌ماه با اسرائیل بجنگد. شهادت مهدی بر اثر بمباران جنگنده‌های رژیم صهیونیستی نشان داد که نذر مادرمان قبول شده است. خدمت به جبهه‌ی مقاومت اسلامی همان هدفی بود که مهدی را به مشهدش در سوریه کشاند و سرانجام، در حمله‌ی هوایی رژیم صهیونیستی به پایگاه هوایی تی‌فور سوریه به آرزویش رسید. 🎙راوے : برادر شهید به‌مناسبت سالروز ولادت هدیه به روح مطهر شهید صلوات   اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
📨 🌕شهید مدافع‌حرم ستار عباسی 🔷جلوگیری از سقوط یک شهر مهم در یکی از عملیاتهای مهم برای مقابله با تروریست‌ها اگر ستّار حضور نداشت، بدون تردید یکی از حسّاس‌ترین شهرهای سوریه سقوط می‌کرد و تبعات آن بسیار سنگین می‌بود. یکی دیگر از کارهای شهید عباسی این است که یکی از ژنرالهای عراق به او می‌گوید«شما به ما بپیوندید و هر مقام و درجه و پولی بخواهید، به شما می‌دهیم که پیش ما باشید و به بچه‌های ما آموزش دهید»! ستّار هم با بصیرتی عمیق در قبال این پیشنهاد می‌گوید«اگر تمام جهان را به من بدهید، یک وجب از خاک ایران را به تمام جهان نمی‌دهم؛ در ضمن من سرباز آقای خامنه‌ای هستم و جز در این لباس نمی‌توانم خدمت کنم؛ چرا که همه‌ی ایمان و توانایی من در سربازی برای ولایت فقیه است.» سردار سلیمانی هم که این را می‌شنود، ستّار را می‌بوسد و با شوخی می‌پرسد «چرا نرفتی؟» ستّار می‌گوید: «چطور بروم؟ من ایرانی هستم، سرباز ولایت و رهبر هستم.» سردار نیز ستّار را تشویق می‌کند. ♻️راوے: پدر شهید به‌مناسبت سالروز ولادت هدیه به روح مطهر شهید صلوات   اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
💌 🌕شهید مدافع‌حرم ابراهیم اسمی فرمانده‌ی گمنام و با اخلاص ابراهیم با اینکه جزو تیم حفاظت رهبری بود و جایگاه ویژه‌ای داشت اما برای بچه‌های پایگاه بسیج‌شان کلاس قرآن و معارف اسلامی برگزار می‌کرد. یعنی اینقدر خاکی و خودمونی بود! در سوریه هم فرمانده محور سیّار و مسئول اطلاعات عملیات محور بوکمال سوریه بود و در ایران، آبدارچی روضه‌های اهل‌بیت علیهم‌السلام! هیچکس حتی پدر و مادرش هم از جایگاه ابراهیم چه در زمان حفاظت اطلاعات و چه در زمان جبهه‌های سوریه خبر نداشت و ابراهیم در گمنامی کامل به دنبال الماس گمشده خود یعنی «شهادت» می‌گشت. بعد از شهادتش، حاج مهدی سبزی، یکی از فرماندهان جبهه مقاومت به منزل‌شان آمد و گفت: آنقدر فرمانده ابراهیم گمنام و با اخلاص بود که آدم را عاشق و مجذوب خود می‌کرد و وقتی که از او نزد دیگر همرزمانش تعریف می‌کردم، غِبطه می‌خوردند. به‌مناسبت سالروز ولادت هدیه به روح مطهر شهید صلوات   اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
❣شب ۱۹ رمضان بود. تدمر، در مقر زینبیون مهمان حاج حمید بودم. هندوانه برایم آورد و کمی صحبت کردیم. بعد نیم ساعت خداحافظی کردم و به سمت تیفور رفتم تا به پست امدادمان سر بزنم. در مسیر بودم که صدای بی‌سیم بلند شد: «دکتر....دکتر لازم داریم.» صدای ابوذر بود، مسئول تیپ زینبیون. با موبایل زنگ زدم و گفتم: «حاج حمید که اونجاست. چرا هی پشت بی‌سیم می‌گید دکتر می‌خوایم؟ آبروی بهداری رو جلوی فرمانده‌ها می‌برید.» صدایش می‌لرزید: « دکتر قناد..... خود دکتر قناد مجروح شده» بی‌سیم زدم به بچه‌های زینبیون تا حاج حمید را ببرند بیمارستان حمص. نرسیده به تیفور آمبولانس‌شان را دیدم. دویدم تا حاج حمید را ببینم. غرق خون بود و فقط می‌گفت: «یا فاطمه پسم نزنی. ایندفعه پسم بزنی پیش حضرت عباس شکایت می‌کنم.» عمل و مداوا تا صبح طول کشید. دکتر حمید مسئول کل بهداری خودش را رساند به بیمارستان. به حاج حمید گفتم: « پزشکای خودمون اینجان. خیالت راحت باشه. قول می‌دم با هم برگردیم ایران.» نگاهی کرد و با صدای کم جانش گفت: «دکتر ...، دیگه بی فایده است. فقط قول بدید جنازمو ببرید حرم حضرت زینب(س). نمازمو تو حرم بخونید.» راوی همرزم شهید قنادپور و مسئول بهداریون سوریه ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🔰 در خیابانی عکس مدافع حرم شهید حججی را به دیوار زده بودند. گفتم: «علی اگر تو بری مدافع حرم بشی من مانعی نمی‌بینم، حتی خیلی دوست دارم و خوشحال می‌شم. برای من افتخاره تو مدافع حرم باشی.» از خوشحالی خندید. دو بار پرسید: «اینو از ته دلت گفتی؟» به نشانه رضایت لبخند زدم و سر تکان دادم. خیلی آرام و خوشحال شده بود. خیالش از من راحت شده بود، گفت: «من مدافع حرم نیستم ولی مدافع وطن هستم! درسته اونا از حرم حضرت زینب دفاع می‌کنن ولی منم با تمام وجودم از وطنم دفاع می‌کنم و هر لحظه امکان داره شهید بشم.» ⁦▫️⁩ خاطره ای از شهید مدافع وطن، ، شهادت ۱۳۹۷/۴/۳ ، هنگ مرزی پیرانشهر، درگیری با گروه تروریستی پژاک ⁦⁦⁦●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
خاطره جعبه انگشترها (✍ عارفه دهقانی) خبر شهادت سردار حاجی زاده که اومد یاد شب شعر قیام موشک‌ها افتادم! چندسال پیش، افتخار شعرخوانی در محضر ســردارحاجی‌زاده رو داشتم. اونجا، اون‌ تواضـع و اخلاصشون و گرم گرفتنشون با شـــاعرها، دیدنی بود...🥺 یادمه یه جعبه انگشتر بهشون هدیه دادن (توی عکسه) و ایشـــون هم به بقیه تعارف می‌کردند که این انگشتــــــــرها رو هدیه بدن به حاضران مراسم ... 🥲 آه از این داغـــــهای پـــی در پـــی 💔 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
1.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت‌های همسر شهید امیرعلی حاجی‌ زاده - خیلی حضرت آقا رو دوست داشتن🥺 - خیلی مهربون بودن، بی اندازه😢 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin