eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
121.5هزار عکس
124.7هزار ویدیو
208 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گر که در این رمضان یار شدی یادم کن با خدا محرم اسرار شدی یادم کن در سحر ذکر گفتی در دل خود یادم کن به دعا لحظه افطار شدی یادم کن التماس دعا🌹
📜 ●در این عالم، صوتی که من می‌شنیدم و مأنوس با آن بودم و همچون صوت قرآن🎵 به من آرامش می‌داد. ◾️صدای بود که بعضا روزانه با آن مأنوس بودم ●صدای پدر و مادر شهدا🌷 بود که وجود را در وجودشان احساس می‌کردم. 🌷 🌹🍃🌹🍃
🔰تهران که بود، با ماشین🚗 خیلی این طرف و آن طرف می‌رفت؛ بقول معززش، بیشتر عمرش توی ماشینش گذشته بود! گاهی که با هم👥 بودیم نگرانش می‌شدم؛ دیده بودم که پشت فرمان، گوشیش چقدر زنگ می‌خورد📳 همه‌اش هم تماس‌های . 🔰چند باری خیلی جدی به او گفتم اینقدر با تلفن صحبت نکن؛ خطرناک است⚠️ ولی بخاطر ضرورت‌های کاری انگار نمی‌شد؛ گاهی هم خیلی خسته و بود اما ساعت‌های زیادی پشت فرمان می‌نشست؛ با این همه، دقت رانندگیش خیلی خوب بود👌 خیلی. 🔰من هیچوقت توی ماشینش احساس نکردم❌ همیشه کمربندش بسته بود و با سرعت معقول می‌راند؛ لااقل دفعاتی را که با هم بودیم اینطور بود☺️ یکی از همرزمانش می‌گوید: «من بستن کمربند را از یاد گرفتم؛ توی هم که رانندگی می‌کرد، تا می‌نشست کمربند را می‌بست؛ یکبار در سوریه به من گفت: محسن! می‌دانی چقدر مواظب بوده‌ام که با نمیرم⁉️» 🌹🍃🌹🍃
دلم " تنگ " است برای یک" دل‌تنگی " ازجنس جا ماندن... که درمانش " رسیدن " باشد رسیدن به قافله ی " یارانی سفرکرده "... ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک😢 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
تقدس آيه‌هاي به اين است كه نشان از حق دارند، و نيز...
✊ 🔹جمعیت زیادی👥 روبرومون ایستاده بود. تعدادشون خیلی بیشتر از ما بود. بعضی هاشون بودند و آماده هر اقدامی بودند. بچه های ما حسابی خسته شده بودند. بعضی هاشون عقب تر از ما بودند و هنوز به ما نرسیده بودند. 🔸من و حاج محمد و برادر خانمش روبروی جمعیت ایستاده بودیم. اوج درگیری های بود. حاج محمد گفت: باید یه کاری کرد. انگار که فکری به ذهنش رسیده باشه، با تمام توان و صدایی که داشت فریاد زد: ! 🔹جمعیت روبرو حسابی وحشت کردند😰 و شروع کردند به عقب نشینی. حسابی گیج شده بودند. بچه های خودمون هم از عقب رسیدند و تونستیم همه رو متفرق کنیم. اون روز خود بهمون مدد کرد... شهید مدافع حرم حجت‌الاسلام 🌹🍃🌹🍃
دنیا را بازیچه دانستند آنانی که دنیا بازی‌شان نداد ... ۲۵کربلا
✍️ یادداشت خواندنی مدافع حرم بعد از حضور در برنامه سحر شبکه سه 📝زهرا گاهی می شد. از من می پرسید چرا بابا نمیاد خونه؟ چرا نمیاد منو بغل کنه⁉️ دلم براش تنگ شده... میگفتم شهید شده و رفته تو آسمون‌ها🕊 رفته بهشت... 📝می‌گفت مامان، من می خوام که باهاش بتونم برم تو آسمونا تا . می‌گفتم: دخترم ما باید خیلی خوب باشیم تا بتونیم بریم بهشت🌺 📝تو برنامه، زهرا چند بار نگاهش به خیره شد؛ بعد از برنامه ازش پرسیدم: «دخترم! موقع برنامه به چی نگاه میکردی‼️» گفت: «به عکس بابا...» گفتم: «قشنگ بود؟» گفت:« بله مامان؛ من فکر کردم اونجا میخواستم برم پیش بابا، اما نمی‌دونستم از کجا باید برم😔» 🌹🍃🌹🍃
📸 نخستین تصویر از آرامگاه ابدی شهید مدافع حرم 🌹🍃🌹🍃
تا بـا خـاک نگیری راهی به مراتب ، نخواهی داشت ... یاد کنید شهدا را با ذکر وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
روایت "آقا"از شهیدی که مادرش فکر می کرد جاروکش سپاه است ... مقام معظم رهبری :"در اطلاعاتی که به من داده شد، خواندم که در بین همین شهدای همدانِ شما، یک سردار سپاهی - که دارای شأن و موقعیتی هم بوده است - وجود داشته که وقتی مادرش از او می‌پرسد تو در سپاه چه کاره‌ای، جواب می‌دهد: من در سپاه جاروکشی می‌کنم. مادرش خیال می‌کرده واقعاً این جوان در سپاه یک مستخدم معمولی است. حتی وقتی برای این جوان به خواستگاری هم می‌روند و خانواده‌ی دختر سؤال می‌کنند پسر شما چه‌کاره است، مادرش می‌گوید در سپاه مستخدم است! بعد در اجتماعی که مراسمی بوده، یک نفر داشته سخنرانی می‌کرده، این مادر می‌بیند آن شخص خیلی شبیه پسرش است. می‌پرسد این شخص کیست. می‌گویند این فلانی است؛ یکی از سرداران سپاه. آن مادر، آن وقت پسرش را می‌شناسد! شهید ناصر قاسمی فرمانده بسیج همدان در سالهای میانی جنگ و فرمانده محور عملیاتی لشکر انصار الحسین در عملیات کربلای پنج بود که در شلمچه سال 65 به شهادت رسید
یــا رَفِیــقَ مَــنْ لارَفِیـــقَ لَہ خون زيادے از پای من رفتہ بود😞. بی حس شده بودم. عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم حالت عجيبے داشتم. فقط مےگفتم: يا صـاحـب الـزمـان ادرڪنی😔 هوا تاريک شده بود. خوش سيما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را بہ سختی باز کردم. مرا بہ آرامی بلند کرد. از ميدان مين خارج شد. در گوشہ ای امن مرا روی زمين گذاشت. آهستہ و آرام.👌 من دردے حس نمےڪردم! آن ڪلے با من صحبت ڪرد. بعد فرمودند: ڪسی مےآيد و شما را نجات مي دهد. !❤️ لحظاتے بعد آمد. با همان صلابت هميشگے مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد آن ، ابـراهيــم را دوست خود معرفے ڪرد خوشا بہ حالش...💔😔 ══════°✦ ❃ ✦°══════
رفیعی با دست های خونی وارد سنگر شد. رنگم پرید. فکر کردم بلایی سر حمزوی آمده. از سنگر بیرون پریدم، دیدم او هم دستش خونی است.پرسیدم چی شده؟ گفتن برو عقب ماشین روا نگاه کن. دیدم یه گونی عقب ماشینه. داخل گونی یه شهید بود که سر و پا نداشت، پیراهنی سفید تنش بود و دکمه یقه رو تا آخر بسته بود. بچه ها گفتن:"برای شستشوی بیل مکانیکی، جایی رو کندیم تا به آب برسیم. آب که زلال شد، دیدیم یک تکه لباس از زیر خاک بیرونه. کندیم تا به پیکر سالم شهید رسیدیم. خون تازه از حلقومش بیرون میزد! ما برای شستشوی بیل جایی رو انتخاب کرده بودیم که یقین داشتیم هیچ شهیدی اونجا نیست! اصلا اونجا اثری جنگ و خاکریز نبود." دور تا دور منطقه را جست و جو کردیم، تا شاید شهید دیگه ای پیدا کنیم؛ اما خبری نبود. خیلی وقتا خود شهدا به میدان می آمدن تا پیداشون کنیم. رادیو روشن بود، گوینده از تشییع یک هزار شهید بر روی دست مردم تهران خبر می داد. شاید مادر این شهید، با دیدن تابوت های شهدا از خدا پسرش را خواسته بود و همان ساعت... ══════°✦ ❃ ✦°══════
در مرحله اول عملیات، دلیرمردان تیپ ثارالله (هنوز لشکر نشده بود) علیرغم پیشروی اولیه موفق به تثبیت موقعیت خود نشدند و ناچار به بازگشت شدند. درحالیکه پیکر تعدادی از شهدای عزیز بین دو خاکریز مانده بود؛ و چون منطقه در تیررس و آتش بی وقفه دشمن بود، انتقال اجساد مطهر غیر ممکن می‌نمود و این مسئله هم مزید بر علت شده بود که تاثیر منفی بر روحیه تعدادی از رزمندگان بگذارد و آنان را نسبت به پیروزی مردد سازد! یک روز که باموتور در خط مقدم در تردد بودم، خودروی روبازِ فرمانده شجاع؛ «حاج قاسم سلیمانی» را دیدم که شخصا برای تقویت روحیه بچه‌ها و شناسایی منطقه برای مرحله دوم عملیات آمده بود. بعثی ها از ترس آغاز مرحله بعدی عملیات بیت المقدس، به شدت منطقه را زیر آتش توپ و خمپاره قرار داده بودند که ناگهان یکی از خمپاره‌ها کنار خودروی حاج قاسم خورد و گرد و غبار و دود غلیظی، سردار و راننده را دربر گرفت. لحظاتی چند نفس درسینه حبس شد که گویا فرمانده هم به خیل شهدا پیوست! ثانیه‌ها به کندی گذشت تا اینکه خودرو و دو سرنشین آن نمایان و معلوم شد. به لطف الهی به خیر گذشته بود. البته حاج قاسم بی نصیب نمانده بود و چند ترکش به بدن و بخصوص پایش اصابت کرده بود. اما انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، خودرو به راه خود ادامه داد. ماهم با موتور در جاده ی مارپیچ به دنبال آن رفتیم تا به چادرهای اورژانس صحرایی رسیدیم. سردار با زحمت از خودرو پیاده شد، چندسوراخ بر لباس رزم او، نشانگر تعداد ترکشها بود، بنده و دوستم رفتیم که زیر بازویش را بگیریم تا احساس درد کمتری بکند؛ اما در آن حال که بالطبع، رنجوری و ضعف بر بدن مستولی است، اجازه نداد به او کمک کنیم و اشاره کرد که با پای خود می رود تا در روحیه رزمندگان، اندک بازتاب منفی نداشته باشد! آری؛ فرمانده قهرمان و شیرِ دلاورِ جنگ، به تجربه می دانست هنوز در آغاز راه دشوار فتح خرمشهر هستیم و رزمندگان باید در چند مرحله روزها و شبها، عملیات نفس گیر را پشت سر بگذارند تا فتح و ظفر را در آغوش کشند و دل حضرت امام قدس سره و مردم شریف ایران را شاد کنند و مطمئن باشند که فرمانده محبوبشان در کنار و بلکه پیشگام آنها در جای جای صحنه نبرد است. من این دومین باری بود که از نزدیک، شاهد زخمی شدن حاج قاسم عزیز بودم. اولین بار شهریور سال 60 و قبل ازعملیات "ثامن الائمه" (شکست حصرآبادان) بود که ایشان مربی آموزش رزمی بود و تیر به دستش اصابت کرد؛ اما آه و ناله ای از او شنیده نشد!  شکر و سپاس به درگاه ایزد منان که با وجود حضور مداوم حاج قاسم در صحنه های مرگ و زندگی، و بارها مجروح شدن در معرکه های مخاطره آمیز جبهه‌های جنوب و غرب کشور؛ و نیز بعد از دوران دفاع مقدس، حضور در هر نقطه ای که اقتضاء کرده؛ در داخل و یا خارج از مرزهای کشور از جمله رویارویی با داعش در سوریه، عراق و لبنان؛ خداوند حکیم همواره حافظ این سردار سرافراز و مجاهد فی سبیل الله بوده است. «فالله خیرحافظا وهوارحم الراحمین
ای آب ندیـده هــا و آبی شده هــا بی جبهه و جنگ انقلابی شده ها مدیون شب حمله ی جــانبـــازانید ای بر سر سفره آفتابی شده هـا خلیل جوادی من غیــــرت بازوان آرش بــــودم باپنجه ی مرگ در کشاکش بودم ای مدعیان گرم چه کاری بودیــد آن روز کــه من مـیان آتش بـودم خلیل جوادی جهنم خُلق تنگ و خــوی زشت است بخند ای غنچــه تـــا اردیبهشت است شراب و شــعر و عشق و ســاز و آواز به هر جا جمع شد آنجا بهشت است خلیل جوادی لبخندت از بلـــــور باید بــــــــاشد چشمت دریــــــای نور باید بـاشد اصلا  می دانی  این همه زیبـایی از نـــا محرم به دور بـــاید باشد ؟ شاعر : خلیل جوادی ماهی تو، که بربام شکوه آمده است آیینه  ز دستت  به ستوه  آمده است خورشید اگر  گرم تماشای تو نیست دلگیر نشو  ز پشت کـوه  آمده است شاعر : خلیل جوادی
👊❤️ حاج قاسم سلیمانے...💚 قدس‌خوڹ‌‌بہـــایٺ