eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
127.2هزار عکس
141.9هزار ویدیو
217 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
10.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺حُرمت پدر حُرمت خداست 🍃فرازی از سخنرانی 《حجت الاسلام عالی》 ✔تا پدر ازت راضی نشه حضرت علی علیه السلام بهت توجه نمیکنه..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 دختری که از آقای ما خامنه ای کلاه صورتی گرفت!! روزت مبارک مهربانترین پدر برای فرزندان شهدا!
⭕️وصیتِ سعید زقاقی به مادرش 🔷«مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن… زمان تشیع و تدفینم گریه نکن… زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن… فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما عفت را… 👈 وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت، مادرم گریه کن که اسلام در خطر است.»
༻﷽༺ پدرا دیده به سویت نگران است هنوز غم نا دیدن تو بار گران است هنوز آنقدر مهر و وفا بر همگان کردی تو نام نیکت همه جا ورد زبان است هنوز 💐ولادت امام علی(ع) و روز پدر مبارک باد 💐
مَردترین فرمانده روزت مبارک....❤️
🌺🌸 و به یاد .. تکیه گاه ملت .. که با شهادت درد یتیمی را همگی چشیدیم.. سلام .. سلام مردترین .. سلام اسوه ای که عطر یاران (ع) از تو به مشام می رسید.. جایت خالی است.. و قلبهای آتش گرفته ما همچنان منتظر تو.. خود به یاری مان بیا ای روح زنده💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدر دست‌های پدرتون رو بدونید یه روزی میرسه که دیگه خیلی دیره...
زینب جان بلباسی بابا، فقط امثال بابای تو هستن، بقیه اداشو درمیارن
مادر می گوید « از جبهه برای دیدن فرزند تازه به دنیا آمده اش به شهرضا رسیده بود با اینکه دیروقت بود، نیمه شب باصدای گریه و تضرع او از خواب بیدار شدم🙁 و دیدم داره نماز شب می خونه صبح همان شب، وقتی که قصدبازگشت به جبهه را داشت✌️، به او گفتم یک مقدار بمان و خستگی ات را رفع کن پاسخ داد مادرجان ما تا به حال درخواب های سنگین غوطه ور بودیم☺️، اما حالا دیگر وقت بیداری است ما هیچ وقت نمی توانیم فقط به راحتی و استراحت خودمان فکر کنیم☝️اگر به این چیزها فکر کنیم دیگرنمی توانیم مزه‌ی بیداری را بچشیم من خواب و استراحت دنیا را با تمام زرق و برقش به دنیادارها میبخشم😊 مادر، این دنیا تنگ است و جای من نیست🕊 راوی:مادرشهید 🌹
❇️خواب یکی از دوستان که از پرسیده بودند،چه خبر؟!... ایشان فرموده بود هرچه خبر هست، اینجاست!... بهشت خیلی زیباست،🌸 اما زیباتر از تمام زیبای ها، وجود مبارک است که هر روز مرا به نزد ایشان میبرند💐 امشب شب ولادت فخر آسمانها و زمین مولایمان امیرالمومنین هست ...❤️ شهید الوانی هم که هرروز به دیدار مولا مشرف میشن ...✨ امشب حاجات خود رو به این شهید بزرگوار بگید ان شاءالله به دیدار مولا رفتن عرض حاجات ما رو نزد مولا برسونن...🌹🕊
روز مَـــــــرد نـداشــــتـنـد؛ بلکه روزها را مــــــردانــه سـاخــتـنـد ... تـنـها جورابـشـــان ســوراخ نـبـود بلکه پیکـــــری ســـوراخ شده از گـلولـه و ترکــــش داشـــتـنـد ... پـاس میــداریــم یاد مــــردان واقعی ســـرزمیـنـمـــان را روز مرد بر همه شهدا گرامی باد شادی روح پاکشان ══💝══════ ✾ ✾ ✾
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگی نامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔶 تولـــد (به روایت مادر) صفحات 29_27 🦋 مهرماه ۱۳۴۶ بود که همسرم دست محمدحسین را گرفت و او را در مدرسه ارباب زاده🏫که خودش مدیرآن بودثبت نام کرد. ظهر☀️که برگشت ازاوپرسیدم: "تنهاآمدی؟" گفت :"بله! قرار بود کسی همراهم باشد؟" با نگرانی گفتم :"بله! بچه ها مگر توی مدرسه شما نبودند؟خب ماشین 🚗داشتی بچه ها را هم می آوردی." گفت: "چنین قراری نداشتیم من صبح که می رفتم تمام مسیر برگشت را به محمدحسین نشان دادم تا او بداند که روزهای دیگر باید همراه برادرش این راه را پیاده طی کند." به او و حرف هایش احترام گذاشتم و دیگر حرفی نزدم . بعد گفت: "الان هم چیزی به آمدنشان نمانده است زنگ تعطیلی خیلی وقته که زده شده. من دیرآمدم توی مدرسه؛ کمی خرده کاری داشتم." او درست گفت چیزی نگذشت که محمدرضا و محمدحسین خسته و کوفته وارد خانه شدند. محمدحسین سریع به طرفم آمد: "مادر! چرا وقتی پدر ماشین دارد، ما باید پیاده بیاییم؟" گفتم: "این سوال را ازخودش بپرسی بهتر است." شاید هم حس مادری ام میگف اورا به سوی پدر روانه کنم تا شاید عقیده اش را تغییر دهد. بعدـمحمدحسین را صدا زدم :"پدرت پاسخ قانع کننده ای برای کارهایش دارد! حتما از خودش سوال کن." ناهار که خوردیم، محمدحسین کنار پدرش نشست و با قیافه ای حق به جانب از او پرسید: "پدر چرا امروز ما را با؛ماشین به خانه نیاوردی ؟این مسیر طولانی است؛ ما خسته شدیم ." پدر او را در آغوش کشید و بوسید: "بخاطر اینکه شاید در بین بچه ها کسانی باشند که پدر نداشته باشند.. این کارخوبی نیست که جلوی آن ها شما هرروز و هرلحظه با پدر باشی! بردن شما با ماشین به مدرسه وجهه خوبی ندارد و باعث تبعیض بین دانش آموزان میشود و این تبعیض ازتاثیرکلامم به عنوان یک معلم میکاهد. به خیلی ازبچه ها گفتم بارها گفته ام که من جای پدر شما هستم و شما مثل فرزندانم هستید! پس باید این را عملا به آن ها ثابت کنم آیا به نظرتون من کار بدی کردم؟" محمدحسین کمی فکرکرد: "پدرشما کار خوبی کردید." این را گفت وبه طرف حیاط خانه دوید..