حالم شبیه رزمندهِ ی
جامانده از یک گردانِ #شهید است ...
دقیقا همان قدر دل شکسته💔
دقیقا همان قدر تنها...
#خداحافظ_رفیق🥀 #جامانده
#يا_منصور_امت
در تماشای
چنین دست ...
من شدم
از دست و
حیران میروم ...!!
#رمضان
#حاج_قاسم_سلیمانی
دانلود_آهنگ_جدید_ایمان_فلاح_بنام.mp3
4.95M
🎧 آهنگ شهدایی
🎤 خواننده ایمان فلاح
یاد امام و شهدا بویژه سردار دلها سلیمانی عزیز صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️#دارم_قند_میخورم
🌹آیت الله بهجت(ره)؛
خوشا بحال کسانی که مطالب قرآن رو بفهمند و فقط #تلفط نباشد. کسی گفته بود؛ من سوره یاسین را که می خوانم از روی شوق و ذوق حس میکنم دارم قند میخورم
سپاه بهشت است
که استشمام میشود
سپاه معراج شهداسـت
سپاه معراج مجاهدین است
سپاه مجموعهای از منتظران شهادت است
#کلام_سردار_دلها
خودش که چیزی نمیگفت. تودارتر از این حرفها بود. پورجعفری از یک طریقی فهمیده بود حاجی مشکل مالی دارد. بیسروصدا و دور از چشم حاج قاسم موضوع را با سردار قاآنی در میان گذاشته بود. سردار هم به معاون اداری مالی دستور داده بود یکی از مأموریتهای حاجی را حساب کنند و پولش را بریزند به حساب.
تا فهمید ماجرا از چه قرار است، اول پول را برگرداند بعد هرسه را توبیخ کرد؛ پورجعفری، سردار قاآنی و معاون اداری مالی را. با تشر گفت: «شما اشتباه میکنید توی زندگی شخصی من دخالت میکنید، به شما ربطی نداره من مشکل مالی دارم یا ندارم. منبعد هم دیگه از این کارا نکنید.»
حسین پورجعفری سیوچند سال همسنگر و همرزم حاج قاسم بود و از برادر بهش نزدیکتر. از این مدت طولانی بیستودو سالش را در سپاه قدس کنار هم بودند؛ شب و روز، از این کشور به آن کشور و از این شهر به آن شهر. خودش میگفت: «یاد ندارم توی اینهمه سال، حاجی برای یه روز مأموریت خارج از کشورش ریالی گرفته باشه.»
راوی: حجتالاسلام رضلیی | منبع: سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه یاران، صفحه 125
🔻 #دلنوشته_شهدا
عطر گلهای شهید 🌹
رفتی و بعد تو هی ثانیه ها سر شده اند
کوچه ها مرتکب حالت دیگر شده اند
بی تو با نان یتیمی شب پنهان سکوت
جوجه ها بال گرفتند و کبوتر شده اند
اسم تو ای گل لاله به سر کوچه نشست
لااقل نامه رسان ها همه از بر شده اند
وصیت نامه تو موزه متروک شد و
چه حروفی که ترک خورده و لاغر شده اند
سهمم از وسعت دریای تو همواره چه بود
اندکی قافیه های غزلم تَر شده اند
شعر، کفر کلماتی است که درمی آیند
عطر گل های شهیدی است که پرپر شده اند
یاد شهدا با صلوات🌹
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب های انتظار
با صدای: آقایان فصولی و پویانفر
طراحی و اجرا: فاطمه #عبادی
#لبخند_بزن_بسیجی😅
طلبه های جوان👳 آمده بودند برای #بازدید 👀 از جبهه.
0⃣3⃣ نفری بودند.
#شب که خوابیده بودیم😴، دو سه نفر بیدارم کردند 😧و شروع کردند به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی!😜
مثلاً میگفتند:
#آبی چه رنگیه برادر؟!🤔
#عصبی 😤 شده بودم.
گفتند:
بابا بی خیال!😏
تو که بیدار شدی، #حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو #بیدار کنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند!🤔🤗😂
خلاصه همینطوری سی نفر را بیدار کردیم!😉
👨👨👦👦بیدار شدهایم و همهمان دنبال شلوغ کاری هستیم!
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه #قرارگاه تشییعش کنند!
فوری #پارچه سفیدی🖱 انداختیم روی محمدرضا و #قول گرفتیم که تحت ⬇️ هر شرایطی خودش را نگه دارد!
گذاشتیمش روی #دوش 🚿بچهها و راه افتادیم🚶.
#گریه و زاری!😭
یکی میگفت:
ممد رضا!
#نامرد! 😩
چرا تنها رفتی؟ 😱
یکی میگفت:
تو قرار نبود #شهید شی!
دیگری داد میزد:
شهیده دیگه چی میگی؟
مگه تو جبهه نمرده؟
یکی #عربده میکشید! 😫
یکی #غش میکرد! 😑
در مسیر، بقیه بچهها هم اضافه➕ میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند، واقعاً گریه 😭و #شیون راه میانداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق #طلبهها!
#جنازه را بردیم داخل اتاق.
این بندگان خدا📿 که فکر میکردند قضیه جدیه،
رفتند #وضو گرفتند و نشستند به #قرآن 📖خواندن بالای سر #میت!
در همین بین من به یکی از بچهها گفتم:
برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک #نیشگون محکم بگیر!😜😂
رفت گریه کنان پرید 🕊 روی محمدرضا و گفت:
محمدرضا!
این قرارمون نبود!😭
منم میخوام باهات بیام!😖
بعد نیشگونی👌 گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان #جیغی کشید 😱که هفت هشت نفر از این بچه ها از حال رفتند!
ما هم قاه قاه میخندیدیم.😂😂😂
خلاصه آن شب #تنبیه 👊 سختی شدیم.