eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
123هزار عکس
129هزار ویدیو
212 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 💖خاص بودن یعنی⇩⇩ بـا شهـــــــدا بودن در مسیر شهـدا بودن عطر شهـــــدا را داشتن رنـــگ شهــــــدا را داشتن اخلاص شهـــــــدا را داشتن مورد عنـــــایت شهـــــدا بودن🌹 تـا در دام افتادن🍃 نه در دام دنیــــــا و شیطان افتادن!! 🌷
نماهنگ _ تنهاترین.mp3
2.83M
روم سیاهه یابن الزهرا "س"😔 تو برای من دعا کن
گمنامی تان آرزوست سالروزخدایی شدن بسیجیان گمنام جبهه های جنوب و غرب عباس جان نثاری فتح الله جان نثاری 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 بخشی از وصیت نامه شهید فتح الله اگر لحظه ای کوتاهی کنیم نه تنها درمقابل تمامی شهدا ،بلکه درمقابل تمام مردم جهان مسئول هستیم
🌺🕊🌹🌸🌹🕊🌺 چند روز قبل از ، از سردشت مےرفتیم باختران بین حرف هایش گفت: « بچه ها! من دویست روز روزه بدهڪارم» تعجب ڪردیم گفت : « شش ساله هیچ جا ده روز نموندم کہ قصد روزه ڪنم. » وقتے خبر رسید شده، توی حسینیه انگار زلزلہ شد ڪسے نمےتوانست جلوے بچہ ها را بگیرد توے سر و سینہ شان مےزدند چند نفر بےحال شدند و روے دست بردندشان آخر مراسم عزاداری، آقای صادقے گفت « ، بہ من سپرده بود ڪہ دویست روز روزه ی قضا داره ڪے حاضره براش این روزه ها رو بگیره » همہ بلند شدند نفرے یک روز هم روزه مےگرفتند، مےشد ده هزار روز 📚 یادگاران، جلد ده، صفحه ۹۴
💠 خـواستگارے خواهر فـرمانده😂🌹 اومده بود از فرمانده مرخصی بگیره فرمانده یه نگاهی بهش کرد و گفت: میخوای بری ازدواج کنی ؟ گفت : بله میخوام برم خواستگاری فرمانده گفت: خب بیا خواهر منو بگیر‼️ گفت : جدی میگی آقا مهدی❗️ گفت: به خانوادت بگو برن ببینن اگر پسندیدن بیا مرخصی بگیر برو‼️ اون بنده خدا هم خوشحال😍 دویده بود مخابرات تماس گرفته بود به خانوادش گفته بود: فرمانده ی لشکرمون گفته بیا خواهر منو بگیر ، زود برید خواستگاریش خبرشو به من بدید😁❤️ بچه های مخابرات مرده بودن از خنده😂‼️ پرسیده بود : چرا میخندید؟ خودش گفت بیا خواستگاری خواهر من‼️ بچہ‌ها گفتن: بنده خدا آقا مهدی سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، یکیشونم یکی دوماهشه😂❤️ ♥️🕊
4_5875433441801012794.mp3
4.25M
یوسف زهرا امروز دل به سوی تو بر باد داده‌ایم ...!
… ✏️امروز اولین جمعه رمضان است!🌄 و ما، باز هم بی تو شب زنده داری کردیم،،😔 می بــینی ؛ 📌درد یتیمی، به قلبمان هیــچ تلنگری نزده!  و دربدری های صبح و شبت،🌗 یک ساعت نیز،، از آرامشمان را سلب نکرده است! ❄️می بــینی؛  به نمازی دلخوش کردیم و روزه ای! ✨ دریـــغ که اگر دستمان به تو نرسد، هیچ عبادتی، راهمان را به بهشت باز نکرده است! 😔 دریغ که اگر درد نداشتنت، به استخوانمان نرسد، نه نمازمان پروازمان میدهد، و نه روزه های روزهای تابستانی مان!😢 ❄️یوسف زهرا… قصه غصه های تو را، هــزار بار شنیدیم و یک بار هم زلیخایی زار نزدیم.😭 می بــینی؛ هنوز، زنجیرهای زمین، در قلبمان،❤️ از تو محبوب ترند! ❄️سحر است… دعا میکنی..ـ می دانم! 🌌 دعا کن، قلبمان برایت درد بگیرد! 💔 دعا کن…دستهایمان، از قنوت گرفتن برای تو ، درد بگیرند!🤲 دعا کن … دعایمان، بوی درد بگیرد؛ 😢 درد انتظار…. 😭 درد عاشقی… ❤️ درد دویدن برای لحظه درآغوش کشیدنت!  فقط همین درد؛ درمان همه دردهای ماست!😔 👈سحر هفتم را، بدنبال درد انتظار، قنوت گرفته ایم !🤲 ما دعا می کنیـــم؛ 🤲آمینش با تــو….
ای نفسِ گر نهی آنجا قدمـ☀️ خسته دلمـ💔 را بجو در شِکنِ موی جان بِفِشانم زشوق😍 در ره باد گربرساند💞 به ما دمی بوی دوست 🌺 🌹🍃🌹🍃
مجتبی با این وجود که یک ارتشی بود و همه از نظامی یک فرد خشک را تصور می‌کنند. ولی مجتبی اینگونه نبود😊. او هر ماه برای بچه ها کادو می خرید. گاهی ماشین، هلیکوپتر، تفنگ و... هر وقت به خانه می آمد.☝️ آنقدر در شور و هیجان بازی بود که صدای او از بچه ها بالاتر می رفت. کودک درون او زنده بود و هم بازی خوبی برای بچه ها بود .😃 مجتبی دلداده اهل بیت (ع) بود . در روزهای ولادت شیرینی می گرفت و برای اهل خانه می آورد. یا در پادگان بین سربازان پخش می کرد.🌹 میلاد امام رضا (ع) بود. ما جهرم بودیم. مجتبی از پادگان تماس گرفت و گفت :" مقداری پول به حسابم واریز کن . توی مسجد پادگان جشن داریم ، می خواهم برای سربازها کیک بخرم."❤️  مجتبی عاشق شهادت بود و برای رسیدن به هدفش سختی های زیادی کشید 👌او روز های آخر در دفتر خاطراتش می نویسد: امیدوارم سالی همراه با تغییر و دگرگونی در درون و احوال ما به دست و سوی احسن حال خداوند رقم بزند. عاقبت هم ختم به خیر شود و نهایت عمر من هم به شهادت در راه خدا رقم بخورد.💔 شهید مدافع حرم مجتبی ذوالفقار نسب🌹
طرح جدید به مناسبت تولد شهید جهاد مغنیه 💛💫
بسم الله القاصم الجبارین
طرح جدید به مناسبت تولد شهید جهاد مغنیه 💛💫
🍃یک هفته قبل از از سوریه به خانه آمد. پنجشنبه شب بود، نصف شب دیدم صدای ناله گریه می آید. رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم، دیدم جهاد سر مشغول دعا و گریه است و دارد با صحبت میکند .دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام. . 🍃صبح موقعی که جهاد میخواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی میگفتی؟ چرا اینقدر بی قراری میکردی؟چیشده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من بخاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم .گفت: چیزی نیست مادر داشتم نماز میخواندم . دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این‌ پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم! مرا بوسید و بغل کرد و رفت... . 🍃یکشنبه شب فهمیدم آن شب به و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر برای چه بوده است !. راوی: 🌺سالروز شهید
﷽ 💠حڪایتۍ ڪوتاه 🌸⇦•فردے نشسته بود و "ياربّ" ميگفت. شيطان بر او ظاهر ميشود و ميگويد: تا به حال اين همه ياربّ گفته‌اے فايده داشته است؟ 🌸⇦•مرد دلش شڪست و از دعا ڪردن منصرف شد و خوابيد. شب ڪسے به خواب او آمد و گفت چرا ديگر "ياربّ" نمی گويے !؟جواب داد : 🌸⇦•چون جوابی نمے شنوم و ميترسم از درگاه خدا مردود باشم ، پس چرا دعا بڪنم!؟ گفت خدا مرا فرستاده است تا به تو بگويم اين ياربّ گفتن هایت همان لبّيك و جواب ماست! 🌸⇦•يعنے اگر خداوند نخواهد صداۍ ما به درگاهش بلندشود اصلا نميگذارد "ياربّ" بگوييم!
🦋*﷽*🦋 پسرم همزمان با هفتم فروردین سال ۶۷ به جبهه اعزام شد و تا چهاردهم اردیبهشت‌ماه از او بی‌خبر بودیم. شب ۱۳ اردیبهشت خواب دیدم که پسرم می‌گوید وجودم پر از گل و ریاحین است و می‌گفت در گلستان امام حسین هستم. فردای آن روز متوجه شدم محمدرضا در روز سیزدهم اردیبهشت ماه شهید شده است.
🦋*﷽*🦋 خلبان شهید، بابایی! غرق خون، روسپید، بابایی! رمز و راز تو را نفهمیدیم و نماز تو را نفهمیدیم خون تو خاک را طراوت داد و به ما درس استقامت داد می شود تا همیشه باقی بود با لب تشنه نیز ساقی بود بازعهد ازل شکوفا شد زخم های غزل شکوفا شد درحقیقت بهشت سهم شماست بهترین سرنوشت سهم شماست در شکوه شهادت و هجرت آنچه قرآن نوشت سهم شماست
4_5794404816427943275.mp3
8.59M
🎵 💔جمعه های دلگیر 🎤🎤 امین اجلال پور 🍃🌹🍃🌹
🦋*﷽*🦋 روایت مادر شهید📝 اون روز نماز صبحش را طوری خواند که تن هممون لرزید. وقتی تموم شد بهش گفتم حسام این چه نمازی بود خوندی؟ تنمون لرزید! گفت مامان دیگه اینجا سختمه نفس بکشم. بهش گفتم مامان همه دارن اینجا نفس میکشن، این چه حرفیه؟ گفت نه دیگه، هواش برام سنگینه. وقتی خواست بره بوی عطر عجیبی میداد. طوری که از خونه تا مسجد بوی عطرش پیچیده بود".
🦋*﷽*🦋 روایت مادر شهید📝 ماجرای آخرین ذکر « » قبل از دکترها تعریف کردن که سه بار پسرم از هوش رفت و هر سه باری که به هوش می‌اومد ذکر یا زهرا(س) یا حسین(ع) می‌گفت ولی بار سوم چنان یاحسین گفت که نا خودآگاه همه وسایل ما از دستمون رها شد و همگی زدیم زیر گریه.
🦋*﷽*🦋 پدر اگر تو نبودی وطن بهار نداشت نهال غیرت ما بوی برگ و بار نداشت اگر تو سینه خود را سپر نمی کردی هجوم دشمنی آشفته جان مهار نداشت تو مرد بودی و دیدی که آن پدیده شوم ز ناگوارترین ها فروگذار نداشت دلاورانه به دریا زدی دل و رفتی اگر چه بعد تو این سقف اعتبار نداشت رها ز دلهره ی اینکه کودکی هر شب برای دیدنت آرامش و قرار نداشت به روزهای نداری ، زمان بیماری خیال خاطره ای از تو در کنار نداشت و یا جوانی یک زن به چشم رهگذران چه زود سوخت و خاکسترش غبار نداشت رسیده قصه به جایی که من ، تو ... و مادر و خانه ای که دگر روز و روزگار نداشت و یاران و دوستان همرزمش گرامی باد به برکت
🔴سلیمانی چگونه سلیمانی شد... مدال ذوالفقار ‏روزی که بابا مدال ذوالفقار را از حضرت آقا گرفتند، به ایشان تبریک گفتم. گفتند: اینها همه دنیوی‌است، دعا کن یک روز مدال اخروی‌ام را از خدا بگیرم. گفتند: مبادا مغرور شوید پدرتان فلان مقام و مدال را دارد! در ذهنتان باشد پدرتان فقط یک سرباز و خادم مردم است و شما هم از مردم و خادم مردمید 💬زینب سلیمانی
✳ از صدای گریه‌ و مناجات ایشان خانواده‌ی ما از خواب پریده بودند 📌 مرحوم مردی اهل عبادت و اهل تصفیه و تزکیه اخلاق و روح بود. وقتی ایشان به مشهد می‌آمد، خیلی از اوقات به منزل ما وارد می‌شد. گاهی هم وارد منزل خویشاوندان همسرشان می‌شد. فراموش نمی‌کنم هر شبی که ما با مرحوم مطهری بودیم، می‌دیدم این مرد نیمه شب نماز شب می‌خواند و گریه می‌کرد؛ به طوری که صدای گریه و مناجات او افراد را از خواب بیدار می‌کرد. یک شب ایشان در منزل ما بود. نصف شب از صدای گریه‌ی ایشان خانواده‌ی ما از خواب پریده بودند. البته اول ملتفت نشده بودند صدای کیست اما بعد فهمیدند که صدای آقای مطهری است. آن طوری که بعد از شهادتش از آیت الله منتظری که با ایشان هم‌حجره و همدرس و هم‌مباحثه بودند شنیدید، مرحوم مطهری از دوران طلبگی و جوانی اهل تهجد و نماز شب بود. هر شب قبل از این‌که بخوابد، گاهی در رختخواب و گاهی هم قبل از ورود به رختخواب قرآن می‌خواند. 👤 راوی: 📚 برگرفته از کتاب 📖 ص 180
🕊بسم رب الشهدا و صدیقین 🕊 ♥️ ♥️ ❣جشن تولد یکی از دوستانمان بود. با جهاد رفتیم برایش کادو بخریم، من یکی از بهترین پاساژها را پیشنهاد دادم، اما جهاد مخالفت کرد و از من خواست که به یکی از مغازه ها برای خرید کردن برویم. وقتی رسیدیم دیدم کمی چهره اش درهم رفت و سرش پایین بود. از او سوال کردم اتفاقی افتاده؟ گفت دلم میگیرد وقتی جوانان را اینگونه میبینم. دیدم نگاهش به آن سمت خیابان رفت چند دختر و پسر مشغول شوخی و حرکات نامناسبی بودند. داخل مغازه رفت ، سریع چیزی برای هدیه انتخاب کرد و برگشتیم داخل ماشین. شب که میخواستیم به مهمانی بروم ناگهان او را جلوی در خانه ام دیدم. پرسیدم اینجا چه کار میکنی؟ فکر میکردم رفتی؟! گفت من نمی آیم... از طرف من هدیه را به او بده و تبریک بگو. پرسیدم چرا؟ گفت:« شنیدم جایی که تولد را گرفتند مکان مناسبی برای شرکت ما نیست. ما آبروی حزب الله و جوانان این راهیم آنوقت خودمان نامش را خراب کنیم؟! ❣شاید به نظر اغراق بیاید و اینکه حالا چون شهید شده این حرف را میزنم ولی باور کنید ذره ای از دنیایی نبود و به راستی او لایق شهادت بود. به او میگفتم:« ! چه قدر ات_شبیه_شهداست. میخندید و با لهجه قشنگ عربیش می گفت:«