بیلاش
گفت : دیدی ؟ ترسای آدما اینجوری ازکنارشون رد میشن و میرن اگه ازچیزی ترسیدیبرو تو دلش خودتو محدود
_تو ذهن خودم کلمه
ساختم منِ عزیز :اعدام احساسی
میدونی اعدام احساسی یعنی چی؟
یعنی تو شهری که مردماش فقط
همدیگرو قضاوت میکنن همدیگرو
خورد میکنن و زیر پاهاشون
له میکنن ، بهم دیگهحسادت
میکنن وبا دروغ و زیر اب زنی
کار خودشونو پیش میبرن . .
تو اونی باشی که عشق میورزه و
تمام خودت و با کم وزیادش میزاره؛
تو اونی باشی که کمک میکنه
باتمام توانش که بقیه پیشرفت کنن،
تو اونی باشی که هیچ کس
نمیفهمتش و از رد میشه!
تو اونی باشی که قانون و
زیر پاگذاشته ومحبت و عشق
ورزیدن شده راه ورسم زندگیش :)
شاید بخواد گاهی بد باشه ولی نمیتونه .
شاید کافی نباشه گاها بداخلاق باشه
امااون تمام خودشو گذاشته .
خداروشکر میکنه مث اونا نیست :)
میدونی الان چه جاییم من عزیز؟
تویِ سلول انفرادی
و در ازای تکتک افرادی که برام
مهم بودن وارزش داشتن
هرروز اعدام احساسی میشم :)
بیلاشنامه|قسمت دوازدهم
هدایت شده از - مسحور .
هرشب حسن (ع) !
درخواب میگوید مغیـره"
دست از سرش بردار
کشتی مادرم را . . .
_حالم مثل اُلفتِ وقتی که
پابرهنه رفت پیش اسیرِ تازه آزاد
شده تا خبری از یونس بگیره و
ناامید برگشت :)