یه چیزایی رو با شوخی و خنده تعریف میکنم که قبلا بخاطرش هزار بار گریه کرده بودم.
بدترین حال ممکن وسط بودنه؛ یه جایی که نه خوبی و نه بد، یه چیزی هستی بین این دو که نمیتونی تعریفش کنی، نمیتونی توضیحش بدی، نمیتونی بفهمونی که چی داره به سرت میاد.نه سقوط میکنی و نه صعود.
مثل مورچهای که افتاده توی ظرف عسل!
زندگی همین است. شب گریه میکنیم و صبح میخندیم و هیچکس هم این را به روی دیگری نمیآورد.
با یه نفر باشین، با همون یه نفر روزی صد بار دعوا و اشتی کنین ولی جاشو با کسی عوض نکنین.
هدایت شده از '•شهرشعر•'
آدمیزآد است دیگر ، دوست دآرد دِق کُند..
گآه گآهی گوشه ای بنشیند و هِق هِق کُند...
در لحظه زندگی کردن هنر میخواد که من ندارم، من یا نگران آیندم یا دارم حسرت گذشتهها رو میخورم.
به عنوان کسی که خیلی به جزئیات توجه داره، معتقدم هرچی بیتوجه تر باشی حالت بهتره.