🎥 بلند شو #علمدار 🖤🖤🖤
▪️ بلند شو علمدار علم رو بلند کن
▫️ بازم #پرچم #حرم رو بلند کن
▫️ واسه بچههایی که چشم انتظارن
▪️ میخوان مثل من، سر رو شونت بزارن
✍ سلام بر یاران آخرالزمانی سیدالشهداء
🖤 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 🇮🇷
#مدافع_حرم #حاج_قاسم #جبهه_مقاومت
سلام،خدای مهربان،آغازین روز ماه مبارک رجب،ماه استغفار،ماه ریزش آبشار رحمت واسعه ات بر بندگان تائب وماه عبادت وبندگی را با میلاد امام محمد باقر علیه السلام وذکر مبارک "لااله الا الله الملک الحق المبین"سپری می کنیم وامیدواریم درلیله الرغائب شبانگاه این روز شریف،بتوانیم با تضرع، تعجیل در ظهور حضرت صاحب العصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را ،که برترین ووالا ترین آرزوی ما می باشد،دست یابیم.آمین رب العالمین
نکته**
کیستم من حجت برحق ذات کبریایم
پنجمین مسند نشین از بعد ختم الانبیایم
نام نامیم محمد،شهره بر بحر العلومم
باب من باشد علی، شبه علی مرتضایم
من حسین بن علی را هم عنان کاروان کربلایم
یادگار نهضت خونین دشت کربلایم
بازبان ویرانگر کاخ فساد دشمنانم
با قلم احیا گر آئین پاک مصطفایم
باقرم من، ناصرم من، باطنم من، ظاهرم من
گمرهان رارهنما ورهروان راپیشوایم
ژولیده نیشابوری
ملتمس دعا، عیدتان مبارک
#داستان_آموزنده
🔆دوستيى كه بريده شد
شايد كسى گمان نمى برد كه آن دوستى بريده شود و آن دو رفيق كه هميشه ملازم يكديگر بودند، روزى از هم جدا شوند. مردم يكى از آنها را بيش از آن اندازه كه به نام اصلى خودش بشناسند به نام دوست و رفيقش مى شناختند. معمولاً وقتى كه مى خواستند از او ياد كنند، توجه به نام اصليش نداشتند و مى گفتند:((رفيق ...)).
آرى او به نام ((رفيق امام صادق )) معروف شده بود، ولى در آن روز كه مثل هميشه با يكديگر بودند و با هم داخل بازار كفشدوزها شدند، آيا كسى گمان مى كرد كه پيش از آنكه آنها از بازار بيرون بيايند، رشته دوستيشان براى هميشه بريده شود؟!
در آن روز او مانند هميشه همراه امام بود و با هم داخل بازار كفشدوزها شدند. غلام سياه پوستش هم در آن روز با او بود و از پشت سرش حركت مى كرد. در وسط بازار، ناگهان به پشت سر نگاه كرد، غلام را نديد. بعد از چند قدم ديگر، دو مرتبه سر را به عقب برگرداند، باز هم غلام را نديد. سومين بار به پشت سر نگاه كرد، هنوز هم از غلام كه سرگرم تماشاى اطراف شده و از ارباب خود دور افتاده بود خبرى نبود. براى مرتبه چهارم كه سر خود را به عقب برگرداند، غلام را ديد، با خشم به وى گفت :((مادر فلان ! كجا بودى ؟!!)).
تا اين جمله از دهانش خارج شد، امام صادق به علامت تعجب ، دست خود را بلند كرد و محكم به پيشانى خويش زد و فرمود:((سُبْحانَ اللّه ! به مادرش دشنام مى دهى ؟ به مادرش نسبت كار ناروا مى دهى ؟! من خيال مى كردم تو مردى باتقوا و پرهيزگارى . معلومم شد در تو، ورع و تقوايى وجود ندارد)) .
يابن رسول اللّه ! اين غلام اصلاً سندى است و مادرش هم از اهل سند است . خودت مى دانى كه آنها مسلمان نيستند. مادر اين غلام يك زن مسلمان نبوده كه من به او تهمت ناروا زده باشم !
((مادرش كافر بوده كه بوده . هر قومى سنتى و قانوى در امر ازدواج دارند. وقتى طبق همان سنت و قانونى رفتار كنند، عملشان زنا نيست و فرزندانشان زنازاده محسوب نمى شود)).
امام بعد از اين بيان به او فرمود:((ديگر از من دور شو)).
بعد از آن ، ديگر كسى نديد كه امام صادق با او راه برود تا مرگ بين آنها جدايى كامل انداخت
📚كافى ج 2 (باب البذاء) ص 24 و وسائل ، ج 2، ص 477.