'Bir Gece Masal'
Part-14
| ماهیر |
تو ماشین منتظرش بودم تا بیاد و راه بیفتیم ..
هوا روشن شده بود و بیشتر ازین موندنمون کار درستی نبود ؛
تا صبح فکرامو کرده بودم که چیکار کنم تا به هردوتا هدفم برسم ..
با اومدنش بدون حرفی راه افتادم ..
-خب .. الان کجا میریم ؟
+تو نزدیکترین پمپ بزنین وایمیستم تا آبی به دست و صورتت بزنی ؛
-از چشمات معلومه دیشب نخوابیدی نه ؟
+فکر میکردم .
سکوت بینمون حاکم شد و تقریبا ۵ دقیقه همینجوری گذشت و به پمپ بنزین رسیدم
-من میرم زود میام
سرم و تکون دادم و بعد رفتنش گوشیم ُدراوردم
شمارهیِ کیمیجی و گرفتم و پیامک زدم : دخترتونتواینلوکیشنِمیتونینبیاینببرینش.
نگاهی بهش انداختم و وقتی دیدم وارد سرویس بهداشتی شد کاری که خیلی برام سخت بود و انجام دادم ..
ماشین و روشن کردم و راه افتادم ؛
ببخشید جانفزا ..
ببخشید ولی مجبورم برایِ گرفتن بابات اول تورو دست اون برسونم ؛
شمارهیِ رئیس و گرفتم تا برای دستگیری کورشاد یه سری کارا و بگم که اماده کنن ؛
--------------------
| جانفزا |
بعد اینکه آبی به دست و صورتم زدم از پمپ بنزین فاصله گرفتم به همونجایی که ماهییر پارک کرده بود
اما هرچی چشم میچرخوندم ماشینش و نمیدیدم ..
یعنی کجا رفته ؟
شاید پلیسی چیزی دیده رفته دوربزنه و برگرده ..
رو جدول کنار جاده نشستم تا سر و کلهش پیدا بشه ..
ده دقیقه ای گذشته بود اما وقتی نگاه به جاده انداختم جایِ ماشین ماهیر داشتم ماشین بابا و میدیدم ..
وای خدایا ؛ پیدام کردن !
از جام بلند شدم و خواستم بدوام به امید اومدن ماهیر ولی ..
ولی با دردی که تو سرم جمع شد فهمیدم بابا از موهام گرفته و حالا دیگه هیچ راه چارهای وجود نداشت ..
زیر سنگینی دستش تموم جونم درد میگرفت ؛
سرم و بلند کرد و پا چشمایی که پر خون شده بود تو چشمام خیره شد
-آبروی من و میبری نه ؟ کمیسر رشید زنگ زده و فردا اول صبح عقد میکنی عاقد و هم خودش میاره ببینم حالا چجوری میخوای فرار کنی ! بلند شو گمشو سوار ماشین شو
...............
دیگه هیچ راهی نمونده بود ؛
وسط چمنهایِ باغ نشسته بودم و نگاهم و به ماه دوخته بودم ..
یعنی الان ماهیر کجاست ؟
داره دنبالم میگرده ؟
یک درصدم نمیخواستم این باور و داشته باشم که ماهیر جامون و لو داده ..
چون اون همچین کاری هیچ وقت نمیکنه ؛ من اینو از تویِ چشماش خوندم !
نفس عمیقی کشیدم و خواستم بلند شم که یه دستی محکم دهنم و گرفت و بلندم کرد
خیلی زورش بیشتر ازین حرفا بود که بخوام دست و پا بزنم یا کاری کنم که اهالیِ خونه صدام و بشنون
'Bir Gece Masal'
Part-15
| جانفزا |
هرچقدر تو ماشین ازین ۳تا غول میپرسیدم که دارن من و کجا میبرن جوابم و نمیدادن ..
خداایا..
وقتی وارد جادهفرعیِ به سمت جنگل شدیم ترسِ تو جونم بیشتر شده بود ..
نمیدونستم باید چیکار کنم که چشمم به همون کلبهای خورد که با مااهیر توش بودیم ..
وای ماهیر ..
همه اینا کار ماهیره ؟ وای خدایا شکرت
وقتی ماشین وایساد و پیادم کردن بدون حتی لحظهای مکث دوییدم تو کلبه که ببینمش ..
اما جایِ ماهیر ..
جایِ ماهیر سلیم جلو آتیش منتظرم نشسته بود ..
خواستم برگردم عقب اما بادیگارداش کامل در و پوشونده بودن ؛
-خب خب جانفزا جون .. میدونی که فردا عقده و راه فراری هم نداری دیگه ؟
+شاید اسمم بره تو شناسنامت که اونم جزو مهالاته ! ولی هیچ وقت عاطفی قرار نیست من و زن خودت ببینی . مطمئن باش !
-دختر جون تو فردا زن میشی و تمام! بعدشُ دیگه من تصمیم میگیرم!
+نمیشم . تو خواب ببینی
-چیه نکنه هنوز منتظر اون پسر قهرمانی تا سوار بر اسب سفید از میون درختا بیرون بیاد و تورو با خودش ببره ؟
+من لحظهای به ماهیر شک ندارم . اون میاد و کمکم میکنه
-مطمئنی اصلا اون خودش تورور لو نداده ؟
+مطمئنم .
-خب پس بیا به بازی کنیم
+بازی ؟
-تا فردا موعد عقد صبر میکنیم ؛ اگر اون پسر زشت بدقیافه برا کمکت حتی یک قدم برداشت میری و زن اون میشی اما اگه هیچ اثری ازش نبود میای و مثل دختر خوب زن ِاین آقای خوشتیپ و قیافه و میشی و میریم خونمون .
ترسیدم .. ولی شرطش و قبول کردم ..
من مطمئن بودم ماهیر میاد ؛ میاد و پای قولش میمونه و من و ازینجا میبره
منو برگردوندن خونه که به سرعت رفتم تو اتاق ساره ؛
+بیا بشین ساره
-چیشده ؟ کجا بودی تو اصلا چرا برای شام نبودی ؟
+بیا برات توضیح میدم فقط گوشیت و بده من
-گوشی ِخودت ..
+بابا گرفته بده من گوشیت ُ
بعدرفتن گوشیش به ماهیر پیامک زدم
" ماهیرمنبهکمکتنیازدارمتوروخداجوابمُبده:)"
گوشیش و دادم دستش و با حرص موهای رو صورتم و کنار زدم .. کاش خیلی زود جواب بدی ماهیر ..
-دخترررر این چیهه ؟
+چی چیه ؟
دستم و تو دستش گرفت که انگشتر و تویِ دستم دیدم
-اینو کمیسر داده بهتتتت ؟
+ممن این ُتازه دیدم ... باوجود این بنظرت میاد من و ازینجا ببره ؟
-مطمئنم . فقط صبر کن ..
+اما فردا عقده ..
-طوری نمیشه خب ؟
--------------------------
| ماهیر |
سرم به پاهام تکیه داده شده بود که شنیدن صدای پیامک گوشیم بلند شدم ..
جانفزا جانم .. جانفزا ..
ببخشید دختر جون ببخشید .. اما من نمیتونم جوابی به این پیام بدم ؛
سرقولم میمونم اما نمیتونم فعلا کمکت کنم ..
خدایا خودت این بچرو اروم کن تا زمانش برسه ...
..................
کت و شلوارم و پوشیدم و خواستم موهام و شونه کنم که مامان اومد تو اتاق
+جانم مامان جون ؟
-کمیسر اومده منتظرته
+باشه مامان جون ..
گوشیم و برداشتم و از اتاق زدم بیرون
قرار این بود که دوتایی باهم بریم ؛
[𝗕𝗶𝗿𝗚𝗲𝗰𝗲𝗠𝗮𝘀𝗮𝗹]▪︎🪐
https://daigo.ir/secret/6822087401 عروسیداریییمم☠.
اینهمه سین بدون هیچی پیام ؟ خب یه حرفی انتقادی پیشنهادی چیزی ...
'Bir Gece Masal'
Part-16
| جانفزا |
یه لباس عروسِ دیگه ..
خدایا چرا این بازی ِمسخره تموم نمیشه ..
چرا پس ماهیر نمیاد ..
خواستم برم از اتاق بیرون که بابا خودش اومد تو
-جانفزا
+بابا ..
-فکر فرار به سرت نزنه که بد میبینی ! سلیم پایینه بیا بریم بشینین تا عاقد بیاد
بدون حرفی پشت سرش راه افتادم و رفتم طبقه پایین و کنار اون مردک نشستم ؛
با حرفایی که در گوشم زمزمه میکرد میدونستم اگه به مامانبزرگ که جلوم نشسته نگاه کنم گریه میکنم ...:)
چند دقیقه نشده بود که بابا و کمیسر رشید اومدن همراه با عاقد داخل
بابا وقتی راحب شاهد عقد ازش پرسید گفت که همراه خودش شاهدی اورده تا عقد مارو شهادت بدن ..
سلیم هم خوشحال بود و از شاهد خواست بیاد تو ..
سرم مپایین بود اما با شنیدن اون صدای ِآشنا سرم و بلند کردم ..
م..مماهیر ؟ کمیسر داشت چیمیگفت ؟ کسی که من و تحویل بابام داده ماهیر بوده ؟ چچی ؟
بعد امضا زدن ماهیر تو تمام مدتی که عاقد درحال خوندن متن بود نگاهم و به سمت ماهیری برمیگردوندم که سرش پایین بود ..
اما حالا بعداز پرسیده شدن سوال توسط عاقد فقط نگاهی به مامانبزرگ و چشمای اشکیش انداختم و گفتم "بله'
----------------------
| ماهیر |
-خوبی ماهیر ؟ همش تموم میشه یکم زمان بده
+الان عشق حرف اولم نیست . مهم اون جنساییه که تو کامیون جهیزیه اون دختر قراره از اینجا بیرون برده شده
با دیدن ماشین سلیم که کورشات و جانفزاهم توش بودن سریع سوار ماشین شدیم و پشت سرشون راه افتادیم ..
تموم مامورارو تو جاده اماده باش کرده بودیم !
اون کامیون امروز باید متوقف میشد ؛
-----------------------
| جانفزا |
تو شک بودم .. که سلیم گفت : خوبه .. بیا آقایِ قهرمان .. بیا ...
کورشات : چیشده ؟ چیمیگی سلیم ؟
سلیم : پشت سر ُنگا ، ماهیر خان تو راهه
کورشات : یعنی چی ؟ چخبره اینجا ؟ داره میاد دنبال جانفزا ؟ پس ما چرا دست نگهداشتیم و هیچ کاری نمیکنیم ؟
جانفزا : داستان چیه بابا ؟
سلیم : نخیر کورشات خان . داره میاد دنبال تو ! توی ِاحمق ! به دخترت نگفتی اونم تو این داستان یه مهره بوده و هیچ عشقی از سمت ماهیر براش وجود نداشته ؟
جانفزا : چچی داری میگی سلیم ؟ چرا چرند میگی ها ؟
سلیم : پس بهتره بدونی بابات بیست سال پیش چه غلطی کرده !
کورشات : معلوم هست چی داری میگی تو ؟
سلیم : تو بیست سال پیش محمد ِییلماز و کشتی ! بهتره بگم شهید کردی . پدر همون آدمی که الان داره پشت سرمون میاد تا انتقام خون باباشو با تحویل دادن جنسای تو بگیره ازت .
خشک شده بودم و اشک تو چشمام اجازه دیدن بهم نمیداد و از یه جایی به بعد دیگه گوشامم توانایی شنیدن حرفای سلیم و از دست داده بودن ...
ییعنی .. یعنی همش دروغ بود ؟؟
---------------------------
| ماهیر |
سرعتم و ازش بیشتر کردم و بعد سبقتی که گرفتم وایسادم و قبل رسیدنشون از ماشینم پیاده شدم
-چیکار داری میکنی وسط جاده ماهیر بیا کنار .. ماهیر باتوام الان با سرعت میزنه بهت اون یه آدم وحشیه بیا کنار
وسط جاده وایسادم و بدون توجهی به سرعت ماشین سلیم و بی تابی های ِجانفزا توی ماشین فقط تو چشماش زل زده بودم ..
ماشینش با سرعت بهم نزدیک میشد ؛
نزدیک .. نزدیک .. نزدیک ُنزدیک تر .