جادوی کلمات، پارت پنج.
از بدبختی مردم همین بس که ستارههای دنبالهدار را پیک آرزو میدانند و ستارههای چشمکزن را پیام آور مرگ! میگویند وقتی ستارهای چشمک میزند، سوسوی زندگانی کسی درحال خاموش شدن است. آخر مگر جفتشان یکی نیستند؟
تازه، ستارهی چشمکزن استوار و محکم است، اما ستارهی دنبالهدار تکه سنگ احمقیست که گرمایش به آن نور بخشیده. گرمایی که با سرگردانی و بیهدفی حاصل شود چه حقیقت دارد؟
مردم میگویند همهی اینها نماد است. میگویند هرچیزی سنبل یک چیزی است. اگر اینگونه باشد، واقعا گمان کردند هرکس برای خود یک ستاره در آسمان دارد؟ آسمانی که حتی بارانش را نیز نصیب ما نمیکند یک ستاره به نام هر نفر اهل زمین بزند؟ ما؟ این موجودات کژدار و مریض؟
روزی از روزهای پاییز شانزده سالگی
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایم
این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست
به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
سروبالای من آن گه که درآید به سماع
چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد
نظر پاک تواند رخ جانان دیدن
که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست
حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد
بجز ابروی تو محراب دل حافظ نیست
طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد
-حافظ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی دلم میخواد منم انقد فرخنده و شاد به سوی موفقیت بشتابم
ولی متاسفانه دارم با لب و دماغ خونی به سمتش میخزم