یه نفر تو کل دنیا بالاخره بعد یه عمر سر از مغز درهم پیچیده ما درآورده حالا اگه اون یدونه هم نباشه نه تنها اون مغز بلکه کل اون هیکل رو باید انداخت سطل آشغال
ما حتی به دنبال خوشی هم نیستیم، تنها میخواهیم قدری کمتر رنج ببریم.
جادوی کلمات، پارت پنج.
از قهوهی لعنتیتان لذت ببرید.
متن از کتاب همه چیز به فنا رفته.
ده بار تکرار کردم
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود، بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است
روزی که دیگر درهای خانهشان را نمیبندند
قفل
افسانهایست
و قلب
برای زندگی بس است
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف
زندگیست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم
روزی که هر لب ترانهایی ست
تا کمترین سرود، بوسه باشد
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم
و من آن روز را انتظار میکشم
حتی روزی که دیگر نباشم
-احمد شاملو (الف. بامداد)
از عجیب و غریب ترین حسا باید به حس تموم شدن فیلم/سریال موردعلاقه اشاره کرد
مهم ترین بخش عذاب آورش هم اینجاست که باید از دنیای فیلمه بیای بیرون و برگردی به همون بدبختی های روزمره