فواصل هربار بیشتر و میانهی آنها تنگ تر میشد، انگار دیگر نفسی برای شادی نمانده و غمی فجیع تجمع کرده بود، یا شاید همه اینها افکار باطل بودند و باید به سادگی درمییافت که پایان است؛ نمیتوانست دیگری را بهبود ببخشد، اما خوب میدانست که غم درونش میتواند نفوذ کند، پس قرنطینه را درپیش گرفت، انگار که اندوه قرار است همچو وبا فراگیر باشد.
هدایت شده از مَجال
بله خب، چهخبر؟
این اولین تقدیمیِ "مجال"ئه، چند وقته ذهنم پر از سناریوهای جالب شده
منتها باید بگم که هیچ دلیلی برای نوشتنشون نمیبینم، پس تصمیم گرفت که خودم دلیل بسازم و چی بهتر از تقدیمی؟
__
شما این مسیج رو تو چنلاتون فور میکنید،
کمی از خودتون و 'علایقتون" رو شرح میدین.
من هم با توجه به این موارد، یک سناریوی بازجویی، بین مجرم(که شما باشید) با پلیس/کارآگاه مینویسم.
__
'تنها 10 چنل اول و 5 ممبر اول رو میپذیرم"
برای ارسال تگهاتون و شرکت ممبرها: @not_heree
Limit : 60
"لازم به ذکره که باید عضو چنل باشید"
هدایت شده از Unpredíctable
هدایت شده از آتشِ خاموش