ما آدمهای حیرانی هستیم، برای ما همه چیز درد است؛
تولد درد است.
بزرگ شدن درد است.
خواستن درد است.
نخواستن درد است.
داشتن و نداشتن و دیدن و ندیدنِ آدمها هم درد است.
- اسماعیل فصیح
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد..
من چیزهایی رو با خنده تعریف کردم که بابت ثانیه به ثانیهش اشک ریخته بودم.
بُـتّــراء | Butraa
ء/
یکیازعیبهایماینبود،
کهنمیتوانستمدرجاجوابآدمهارابدهم.
حرفبیربطکهمیشنیدم،
ساکتمیماندم.
بُـتّــراء | Butraa
ء/
بزرگتریناشتباهمتوزندگی
اینبودکهفکرمیکردماطرافیانم
همونعشقیکهمنبهاونهادارم
نسبتبهمندارن!