هدایت شده از - سبزِقهوهای؛
من دیگه دلم نمیخواد حالم خوب باشه، حتی تلاش نمیکنم که از حالِ بدم یه راست بیوفتم تو حال خوب. اتفاقا چیزی که این روزا بیشتر از همه چیز میخوامش یه حسیه بینِ "خوب و بد", چیزی که خیلی خیلی موندگارتر از خوشحالیه و اجازه میده لحظات رو با پوست و گوشت و خونت زندگی کنی!
یک حس غریبانهای نسبت به اینجا پیدا کردم.
احساس میکنم برای دوباره راه افتادنش باید زحمت زیادی بکشم، برای اینکه سلول به سلولم با اینجا آمیخته شه و پیوند و بازتابی که باهاش دارم عمیق شه، وقت بذارم.
ولی خب، هرچی باشه اینجا پناهه، امنه، خونهست. آدم که تو خونهش احساس غریبی نمیکنه، میکنه؟
اینجا رو هم عمومی میکنم
شمام به دوستانی که فکر میکردن من و اینجا به اهل قبور پیوستیم، خبرش رو بدین🕴💚
- سبزِقهوهای؛
اینجا رو هم عمومی میکنم شمام به دوستانی که فکر میکردن من و اینجا به اهل قبور پیوستیم، خبرش رو بدین
البته سارا باید بیاد این کار رو بکنه، لینک خصوصی رو میذارم تا وقتی سارا بیاد با همون وارد شن دوستامون💅
- سبزِقهوهای؛
ببخشیندا ولی بفرمایید، در خدمتیم👈👉
لینک تو این پیامه😭 لطفاً از اینجا بقیه رو دعوت کنید🎀
حجم حرفایی که میخوام بزنم و مونده تو دلم اونقدر زیاده که نمیدونم از کجا شروع کنم😭
ولی خب، بذارید بهتون بگم که قابل توجه ترین تجربهم از تابستون امسال، راهیان نور غرب بود
اصلاً کار ندارم که این وری هستی، اون وری هستی، مثل من وایسادی وسط و هیچکی قبولت نداره، اصلاً به هیچکدوم از اینا کار ندارم