eitaa logo
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2هزار دنبال‌کننده
813 عکس
225 ویدیو
13 فایل
. Live for ourselves not for showing that to others!🍓👀 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗🌗. لااقل۲۴ساعت‌بمون چنلو بهت ‌ثابت کنم😂🚶. از6مهر1402برای‌پرواز‌به‌سوی‌هدفات‌کنارتم🌥🎀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_212 رادین اخم غلیظی کرد و اومد جلو... ترسیده خیره شدم به دوتاشون! نزدیک
•{🖤🤍}•• ‌ رادین گفت: _گشنمه...تف...فلافله حیف شد! حامد خندید و پوکر نگاش کرد: _حالا خوبه دوتا گرفتما! بعداز اینکه حسابی زدن توسر و کله همدیگه و غذامونو توپ خوردیم ، چایی دم کردم و نشستیم تو پذیرایی... خیلی جدی پامو انداختم رو پام و شروع کردم به حرف زدن که رادین و حامد خیره شدن بهم: +آقایون...ب..به من دقت کنید ! مخصوصا شما جناب! اشاره ای به حامد کردم و ادامه دادم: +بنده خ..خیلی مشتاقم بدونم که چ...چه برنامه ای د...دارید برای آینده! ر..رادین اول ت...تو بگو! هورتی از چایی رو کشید و استکان رو گذاشت تو سینی... _بنده دراین مورد فکر کردم! که جنابعالی و همسر نچسبتون بعداز عقد میرید سر خونه زندگیتون! بعدشم درآینده انشاالله ماموریتی که بهم سپرده شده رو انجام میدم و درآخر انشآلله شهادت نصیبمون میشه! چندش وار نگاش کردم و گفتم: +دارم جدی حرف میزنم! اونوقت...ک..کدوم ماموریت؟ روکرد سمت حامد .. _مگه نگفتی بهش!؟ حامد رنگش پرید که پریدم وسط حرفش.. +یعنی چی ! قضیه چیه! کدوم ماموریت! دستاشو به هم قفل کرد .. _باید دوسه هفته ای برم آلمان! یه ماموریت بهم افتاده...باید انجام بدم! اخمی کردم و لبه مبل نشستم.. +او..اونوقت باید اینو الان بهم بگی؟ _گیر نده دیگه...گفتی برنامه تو بگو منم گفتم! حامد: خوب حالا نوبت منه ! من برنامه ایده آلی دارما! خوب گوش بدید! اوم..اول اینکه یه خونه تو تهران میگیرم...بعد یه ماشین بهتر میگیرم ...بعدشم خونه رو پراز سر و صدای بچه میکنم...بعد.. _داداش من برم دسشویی...تو به رویاپردازیت ادامه بده... با حرف رادین لبمو گاز گرفتم تا خندم نگیره... +خب ...ا..ادامه بده ! رادین خندید و رفت سرویس... _ام..خب من خیلی برنامه ها دارم....برای عملی کردنشون تنها چیزی ک لازمه یه عشق پایداره! سرمو انداختم پایین... خیلی قشنگ حرف میزد! با صدای مردونش چشمامو دادم سمتش.. _ازمن خجالت میکشی؟ هول شدم .+خو..خوب آره ! همه همینجوری ان! ابرویی بالا داد و گفت: _نوچ! تو مثل همه نیستی! تو تکی! لپام گل انداخت که یادحرف رادین افتادم... +آقا...حامد ما هنوز...هنوز محرم نیستیم! گوشیشو از جیبش درآورد و اخمی کرد: _یه صیغه کوتاه مدت میخونیم! برای اینکه راحت باشیم! +آ...آخه... _لطفا! خیره شدم به گلدون رو میز.. خجالت میکشیدم ! بااینکه خیلی وقته همو میشناسیم و چندین سال همسایه بودیم بازم راحت نبودم! میشه گفت حامد همبازی من بود! وقتی میومد خونمون با رادین درس میخوند و بازی میکرد همیشه حواسش به من بود ! رادین غیرتی میشد و منو راه نمیداد تو بازی .. اما حامد... دلم یجوری بود! نمیدونم از شدت خوشحالی بود! یا از شدت استرس و غم ! هم کلافه بودم هم خوشحال !
•{🖤🤍}•• ‌ کلافه از وضعیت بلاتکلیفی که توش بودم...و خوشحال ازینکه حامد هست! برام شده بود یه رویا ! رویای با حامد! _آرام؟ باصدای حامد به خودم اومدم... چندتا آیه عربی گفت که تکرار کردم.. _بگوقبلتُ! آب دهنمو قورت دادم و سرمو انداختم پایین.. +ق..قبلت! لبخندی زد که بلند شدم و سمت آشپزخونه رفتم... صیغه محرمیتمون رو خوند و تمام!!!... شیرآبو باز کردم و مشتمو پرآب کردم... پاشیدم به صورتم که تنم یخ زد.. ای تو روح این آبگرمکن ! سریع حوله رو برداشتم و صورتمو خشک کردم... اگه رادین بفهمه مطمئنم عصبی میشه! کار اشتباهی کردم؟؟ خب حامد که اول آخر برا خودم بود! با فکر مزخرفم فحشی نثار خودم کردم...ر _چیشده؟ باصدای رادین ترسیده برگشتم.. +هی..هیچی! خیره شد به چشمام... چشماشو ریز و درشت کرد و گفت: _آرام خر نیستم! حامد چیزی گفت؟ +صی...صیغه خوند! _چی!؟ +ببخشید! بخدا گفت فقط بخاطر اینکه راحت باشیم ....اصن ..اصن الان ب...با‌طلش میکنیم! خوبه؟ _آروم باش! صیغه که چیز بدی نیست! عه! آروم تر ! دستمو گرفتم به سینک و تکیه دادم.. دریخچالو باز کرد و حرصی لب زد: _گشنمهههههه ! رو کرد سمت من که دستی به موهاش کشید.. _فاز خر شرک رو برندار! من خودم میخاستم به حامد بگم که یه صیغه موقت بخونه تا روز عقد! اما یادم رفت..بس که پرحرفه !! لبخندی زدم و رفتم تو فکر... صیغه موقت؟ اینی که حامد خوند چی بود؟ +حامد! رفتم پذیرایی که دیدم ولو شده رو مبل.. +پا..پاشو ببینم! _چیشده خانومی! +صیغه ای که خو...خوندی چی بود! بلند شد و رفت پشت مبل وایستاد... _صیغه موقت نبود ! دائمی بود! +چیی؟ سمت آشپزخونه دویید که دمپاییمو درآوردم و پرت کردم تو آشپزخونه... به صدم ثانیه نکشید که صدای داد رادین دراومد .. صدای قهقه های من یکی شد با صدای خنده حامد.. _ یکی کم بود شدن دوتا ! دوتا دیوونه روانی افتادن به هم! حامد: مخش پوکید بنده خدا...آرام این چه کاریه! تا وقتی مشکل با حرف زدن حل میشه چرا خشونت؟ +یه خشونتی من به تو نشون بدم! صبر کن حالا! رادین: چی شده مگه! افتادین به جون هم ؟ من چه گناهی کردم ! +آقا صیغه موقت نخونده! دائمی خونده! اخمی کرد و پس گردنی به حامد زد... دست به سینه وایستادم و رومو کردم اونور.. _داداش چرا میزنید آخه ! آبجی خانوم شما مال منه حرفیه؟ رادین: نه داداش . برو به سلامت! +خاک توسرتون! بی نمکای ترشیده !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروفای‌مورد‌علاقه‌من: #پروف @CafeYadgiry💙💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وایییییی‌تاعرض‌وجودم درکش میکنم:)🥀😂 پ.ن: بنده میز اول و روبروی مراقب بودم:)❤️‍🩹🙂 @CafeYadgiry
گذشت زمانیکه آدما دغدغه چهل تا خونه اونورتر خودشونم داشتن.این روزا دیگه کسی کسیو گردن نمیگیره.یه کوچولو ناله کنی و ضعف نشون بدی و احساس کنن به کمک نیاز داری،باهات عین جذامیا رفتار میکنن.زود دورتو خالی میکنن.شده عین قانون جنگل. ضعیف باشی حذف میشی.پس بجای غر زدن.خودتو بساز و قوی کن... @CafeYadgiry♥️
Alan Daghi Nmifahmii Remix (320).mp3
9.43M
تودیگه‌تموم‌شدی‌واسم...ایندفه‌بخداقسم:)✅🤞 @CafeYadgiry♥️
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_214 کلافه از وضعیت بلاتکلیفی که توش بودم...و خوشحال ازینکه حامد هست! بر
•{🖤🤍}•• ‌ چشم غره ای رفتم و گفتم؛ +من خسته ام...بای. حامد: عه آرام کجا! +میرم کپمو بزارم! اجازه روصادر میکنید؟ _عفت کلام کجا رفته خانومی؟ دستامو مشت کردم و سمتش خیز برداشتم که یه قدم عقب رفت.. +خانومیو زهرمار ! دیگه به من نگو خانومی! _چشم خانومی! دندون قریچه ای کردم و خودمو انداختم رو مبل... پتورو کشیدم رو خودمو و داد زدم: +ببینم صداتون دراومده و جیغ و داد کردین پرپرتون میکنم! دارم از بیخوابی شهید میشم! پس آدم باشید! حامد با حالت مسخره گفت؛ _پس کو لکنت زبونت خانومی؟ اخمی کردم و هیچی نگفتم! الان.. الان مسخرم کرد؟ رومو کردم سمت مخالفش که فهمید چی گفته! دلم یجوری شد! فکرنمیکردم لکنتم انقد بد باشه که به زبون بیاره! قطره اشکی از گوشه چشمم چکید کع پتورو کشیدم رو سرم... .. باصدای حامد ازخواب ناز بیدار شدم.. _آرام پاشو کلی کار داریم! +چیه باز ! _پاشو باید بریم خرید! +ولم کن خوابم میاد! _عی بابا! پاشو میگم! به حرف شوهرت ...تاج سرت...سایه سرت گوش نمیدی! +نه! پوکر خیره شد که پتورو بغل کردم... برگشتم سمت مخالفش و چشمامو بستم... با خالی شدن زیر سرم مخم سوت کشید.. ‌+مرض داری ؟! اخمی کرد: _پاشو! +چیشد؟ من که لکنت داشتم! اذیت میشدی با لکنتم! پوفی کشید که بلند شدم و سمت سرویس رفتم... بعداز کارای لازم برگشتم و بادیدن غمبرک زدن حامد جیغ زدم: +خوبه حالا ! اه! برا اینکه از دلم دربیاری پاشو شیکممو سیر کن! نیشش باز شد و اومد سمتم... _چی بگیرم؟ +یه صبحونه مفصل! _باشه خانومی! چشم غره ای رفتم.. +باز گفتی خانومی؟ _آخه کلمه نازیه! +وای مامانمیا!! ناز جلوت وایستاده! لازم نکرده ازین جور مزخرفا ب من بگی! _ضدحال! +باحال کی بودی تو؟ _رادین گفت گشنش بشه ترسناک میشه...من برم صوبونه بگیرم! خواستم جیغ بزنم که سریع رفت...
•{🖤🤍}•• ‌ تلویزیون رو روشن کردم و خیره شدم ب تلویزیون... کاش زودتر این روزا بگذره! خیلی دلم میخواست زودتر بریم سرخونه زندگیمون! اونموقع به قول رادین دهنشو سرویس میکنم! تازه متوجه جای خالی رادین شدم... معلوم نیست باز مارو پیچونده کجا رفته! - دستگیری دو قاتل در اراک... قتل پنج جوان ۲۰ الی ۲۳ساله در تهران.. خیره شدم به تلویزیون... تموم صحنه های کذایی که ارسلان برام رقم زده بود مثل یه فیلم از جلو چشمام رد شد! تلویزیونو خاموش کردم ... _یدفه دیدی رادین جونت دوتا بال درآورده و میره تو آسمون! _اینا برات درس و عبرت باشه! دستامو گرفتم به سرم و چشمامو بستم... صدای شلیک گلوله تو گوشم اکو شد و همزمان شد با تیر کشیدن قفسه سینم.. شروع شد! ترس و گریه های بی وقفه! من ترسیده بودم! تواین چند دیقه منصرف شده بودم! منصرف از ازدواج با حامد! اگر اون آشغال بفهمه زندگی دوتامونو سیاه میکنه! خواستم بلند شم که چشمام سیاهی رفت... نشستم سرجام و نفس عمیقی کشیدم... دلم میسوخت! برای حامد! برای رادین! برای خودم! کلی برنامه و آرزو داشتیم! اما با وجود این کثافت ...تمام انگیزه من کور شده بود! بغض داشت خفم میکرد! اشکام آماده شلیک بودن! حتی انگیزه گریه کردن رو هم نداشتم! _من اومدممم! بدنم قفل شده بود! حتی نمیتونستم برگردم سمت حامد! _آرام بیا...بیا صوبونتو توپ بخور که باید بریم خرید! دستامو قفل دسته های مبل کردم و سعی کردم سرگیجمو کمتر کنم! _آرام؟ روبروم نشست و دستی رو صورتم کشید... _آرام چته ! چرا رنگت پریده! خوبی؟ سری تکون دادم که گفت: _خوب نیستی! رنگت حسابی پریده! پاشو بیا یه لقمه صبحونه بخور !شاید از ضعفته! الان رادین میاد کلمو میکنه با این وضعیتت! +س...س...سرم ...گی..گیج م...م...میره! لعنتی نثار لکنتم کردم... اخمی کرد و دستمو محکم گرفت.. _بلند شو...یاعلی بگو کمکت میکنم! بلند شدم که زورمو انداختم رو دست حامد... جلو پامو نمیدیدم و دنیا دور سرم میچرخید! رفتیم آشپزخونه .. صندلی بیرون کشید که نشستم روش... نون بربری و مخلفات صبحونه رو گذاشت جلوم .. _بسم الله! شروع کن! +م...م..میل ندارم! نشست جلوم و نزدیک شد.. _آرام؟ حشره مشره ای ...چیزی دیدی تو خونه؟ سرمو به معنی نه تکون دادم که گفت: _پس چرا انقدر ترسیدی! چرا لکنتت یدفه زیاد شد! سرمو انداختم پایین ... لقمه ای جلوم گرفت .. _بگیر! حوصله لجبازی و پافشاری حامدو نداشتم! لقمه روازدستش گرفتم و گازی زدم..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وآسه مدرسه چی بزاریم تو کیفمون‹.😌💜.› ▹ ·————— ·⋆· —————· ◃ -پوشه دکمه دار و منگنه .📌📕. -جامدادی و گیره کاغذ .🧃💚. -چسب مایع و ماتیکی .🍸🏉 -تراش پاک کن .🚑. -قیچی و استامپ .🌸👩🏻‍🌾. -غلط گیر و ماشین حساب .✈️🖇. -طلق و شیرازه ‌‌.🍿✨. -گونیا و پرگار .🦋🦖 . -پانچ و کوله .🍓🎠. @CafeYadgiry🌚
خاص‌پسند..:) #پروف @CafeYadgiry🫂
من‌تمام‌دین‌خودرا‌درطواف‌چشم‌تو... هفتمین‌دورم‌کجابود؟! دوراول‌باختم!🙂..:) @CafeYadgiry🌿
بک‌گراند🥺🦦 #بک_گراند #کیوت @CafeYadgiry🌴
پیشیک🥺♥️ #پیشیک #گوگولی @CafeYadgiry♥️
⤹.' ‹.🧕🏻💕.› .'⤸.⬚. توصیھ برای دختران ꧇)!🌚' . . 𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒ 𝟷- خودت رو اولویت قرار بدھ🌱👀. 𝟸- ریسك ڪردن رو یـٰاد بگیر📙🖇. 𝟹- بیشتر ڪتـٰاب بخون🌸🍰. 𝟺- هدف‌هـٰات رو تعیین ڪن✨🤏🏻. 𝟻- وابستگۍ رو حذف ڪن💕🔥 @CafeYadgiry🍀
اگر حرف آخر فامیلیت به "ی" ختم نمیشه تو خیلی باکلاسی😂♥️ @CafeYadgiry🙈
جآن😂♥️ @CafeYadgiry💛💕