eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.1هزار دنبال‌کننده
870 عکس
233 ویدیو
13 فایل
. Live for ourselves not for showing that to others!🍓👀 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗🌗. لااقل۲۴ساعت‌بمون چنلو بهت ‌ثابت کنم😂🚶. از6مهر1402برای‌پرواز‌به‌سوی‌هدفات‌کنارتم🌥🎀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا منو سوسک کن😭😭😭😭😭 چرا باید سوتی گنده و عجق وجق و ...پیش یکی از ممبرا بدممممم! آی الله... خدا😭😭😭🤣🤣🤣
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
خدایا منو سوسک کن😭😭😭😭😭 چرا باید سوتی گنده و عجق وجق و ...پیش یکی از ممبرا بدممممم! آی الله... خدا😭😭😭
داستان ازینجا شروع شد😭😂 من چون دخترعموم سرکار میزاره فکر کردم دخترعمومه😂 فهمیده بودم اونه اما گفتم منم سرکارش بزارم💔😂
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
تا اینکه عصبی شدم...
و گفتم ویس بده🗿 ویس دادن....وای خدایا منو محو کن... باید دیل بزنم با این اتفاق✅😂
خدایا تمام مریضان را بیامرز.
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_224 دست و پام شل شد! افتادم روی تخت ..! _ارسلان! اونا خیلی زرنگ تر از م
•{🖤🤍}•• ‌ باصدازدنای حامد از خواپ پریدم.. +آخ... _چیشد! رگ گردنم و بدنم کلا گرفته بود ! +بدنم گرفته...اوووف. _هرچی صدات زدم بیدار نشدی! بیا این ساندویچو بخور چندساعت دیگه میرسیم خونه! نگاهی به ساعت دستم انداختم.. 12:36 دقیقه. پوفی کشیدم و گازی به ساندویچ زدم... +رادین تهرانه؟ _نمیدونم! برادر توئه ازمن میپرسی؟ چشم غره ای بهش رفتم و حرصی گفتم: +اذیتم نکن ! رادین تهرانه یا مشهد؟ بعد از عقد من یه بارم باهاش حرف نزدم حامد! خندید و گفت: _تهرانه...منتظر ماست! دستامو کوبیدم به هم و بازوشو فشار دادم! +وایییییی جدی میگی؟ دلم براش یذره شده ! اوخخخخخخخ بگردمممم! _اها ... باشه. نیشمو بستم و تکونی خوردم و برگشتم سمتش.. +حسودیت شد الان مثلا؟ نیم نگاهی انداخت و نگاهشو به جاده دوخت.. _نوچ... +د آخه قربون آقاییم بشم که انقدر حسودههه! انگشتشو روی لبش کشید تا خندش معلوم نشه.. +آرههه آره بخند خجالت نکش بی تربیت! _بیخیال بابا ! تو الان اون نره غول رو ببینی همه چی یادت میره! اصن یادت میره که من شوهرتم! +نره غول خودتی ! برو بابا ! اصن من قهرم! زد کنار و پیاده شد.. توجهی نکردم که بعداز چنددیقه با صورت اخمالو و موهای بهم ریخته سوار شد.. سوالی نگاش کردم که توجهی نکرد و راه افتاد... جدیده باز.. من باید ناز بکشم! برو بابا... دنده رو عوض کرد و باصدای مردونه گفت: _همیشه اولویت زندگیت من نبودم! فرمونو چرخوند و عصبی تر گفت: _اون یالغوز همیشه جلوتر از منه! اونو بیشتر دوسش داری! جلو در خونه ای که تازه خریده بودیم پارک کرد.. _گمشو پایین! اعصابمو ریختی بهم! +ولی من شوخی کر.. _گفتم گمشو پایین! با صدای دادش بغضی تو گلوم گیر کرد ... پیاده شدم و کلیدو انداختم تو در! حامد توی دو دیقه عوض شد ! رفتارش ازین رو به اون روشد! باید میفهمیدم چخبره! وارد حیاط شدم که دیدم پشت سرم داره میاد.. نگاهمو دوختم بهش و راه افتادم... کلیدو انداختم تو در .. درو باز کردم که با صدای ترکیدن بادکنک جیغ بنفشی کشیدم..
•{🖤🤍}•• ‌ برگشتم و خودمو انداختم تو بغل حامد... سرمو فرو بردم به سینش که قهقه ای زد.. _نترس ارام بادکنک بود! دستمو مشت کردم و زدم به سینش.. +اصلنم نترسیدم! برو اونور.! براچی منو بغل کردی! خندید و سکوت کرد.. با ذوق وارد خونه شدم که با خیس شدن صورتم کیفمو انداختم زمین... +اییییی این چیههههه! روی چشمامو خالی کردم که رادین رو با برف شادی که تو دستش بود دیدم! +خیلی الاغی! _منم دلم برات تنگ شده بود! سمت بغلش پرواز کردم که کنار گوشم لب زد: _مبارک باشه آبجی کوچیکه!...خوشبخت بشی! بوسه ای به گونش زدم و خیره شدم بهش! چقدر لاغر شده بود! رنگش حسابی پریده بود ! +رادین تواینجا چکار میکنی؟ حالت خوبه؟ چرا رنگت پریده! به من و من افتاد و برف شادی رو داد به حامد.. _چی من؟ نه بابا..والا این شوهر ندید پدیدت پدرمنو از دیشب درآورده ! کل این بادکنک ها و دیزاین خونه و بامن بود! توجه کردی اصن؟ نگاهی به جز به جز خونه انداختم..! چقدر شیک و خوشگل بود! وایب خونه دلنشین بود! از رنگای خاکی و سفید و طلایی استفاده شده بود! +اینهمه...اینهمه اثاث از کجا اومده! حامد: نه خواهش میکنم این چه حرفیه... دست شماهم درد نکنه! رادین: والا این یه هفته دهنمو سرویس کرد که اثاث و وسیله هارو بخرم بیارم بچینم اینجا. که انجام شد! +خیلی خوشگله! لبخندی رو لب دوتاشون اومد که رادین دوباره گفت: _منم این برف شادیه رو خریدم قشنگه؟ زدیم زیر خنده که شروع کردم به بررسی اجزای خونه.. سرویس و حموم تو اتاق بود.. از بچگی دوست داشتم اتاقم مجزا باشه..ینی حموم وودسشویی داشته باشه! لبخندی زدم و رفتم سراغ قلب خونه... آشپزخونه! کابینت ها رنگ سفید و خاکی داشت.. یکی درمیون رنگاشون الگوبرداری شده بود.. لباسشویی و یخچال و ماکروفر و ...اوووو!کلی کوفته دیگه! تموم وسیله ها تکمیل بود! اتاق خوابش اونقدر بی نظیر بود که...دلم میخواست جیغ بزنم! جهاز من خیلی کمتر ازین وسیله ها بود! من و رادین تیکه های اصلی خونه رو گرفته بودیم! اما بقیه رو حامد تکمیل کرده بود! رفتم پیششون که رادین گوشیش زنگ خورد.. _باشه آقا الان میام! سمت من رو کرد .. _آرام من برم کار دارم...بالاخره خدا بهم نظر کرد منو نجات داد از دست این نچسب! خندیدم و سفت بغلش کردم.. _قربونت برم...میرم دوباره میام سر میزنم! +باشه ! مراقب خودت باش! _توهم همینطور ! چشمکی زد و بالحن شیطونی گفت: _خوش بگذره!! لپام گل انداخت که ضربه ای به بازوش زدم... +بیشعور بی حیا...خدافظ..! _خدافظ.. درو بستم و رفتم تو پذیرایی... ولو شدم که حامد با یه سینی چایی و کیک اومد ... کنارم نشست و خودشو بهم چسبوند... به حالت قهر ازش فاصله گرفتم که منو پرت کرد تو بغلش... _ناز نکن دیگه! گفتم سوپرایزت کنم بد کردم؟ سرمو گذاشتم رو سینش .. +دیگه سرم داد نزن حامد! بوسه ای به سرم زد .. _از خونه خوشت اومد؟ +اوهوم! خیلی قشنگه! آرامش خاصی داره!اما...وسیله هارو چجوری تهیه کردی؟ _والا ... با خرج کردن پس انداز و فروش ماشین و طلاهای مامانم همینا شد... +طلاهای مامانتتت؟ _آره دیگه! +خیلی خری! _باشه ! کیکتو بخور بریم چرت بزنیم...دارم خورد میشم از خستگی.! +ایش! باشه! چاییمونو خوردیم و سمت اتاق پرواز کردیم.. به ثانیه نکشید جفتمون خوابمون برد..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا