" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
خیلیهاتون این سوالو پرسیده بودید ؛ حتی گفته بودید که اد رمان بشیم و پارتگذاری رو ماها انجام بدیم ..
ایشون هم میگند : میخواستم از چنلتون لف بدم ولی ...😂😂.
خلاصه که از من به شما نصیحت ...
یه ۲۴ ساعت بمونید تا من چنلو ثابت کنم بهتون😂♥️🥺.
قربون تکتکتون که انرژی میدید🙂.
.
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
ایشون هم میگند : میخواستم از چنلتون لف بدم ولی ...😂😂. خلاصه که از من به شما نصیحت ... یه ۲۴ ساعت بمو
ینی از ممبرامون گوله گوله نمک میریزه 😂😂😂.
یه چی گفت که من عمق وجودم به انحراف کشیده شد ...
میگم من خیلی ...اهم ...
بعد میگند که :
عادت های سمی کههه مانع رشدت میشن🤣🤣🤣🤣.
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
ینی از ممبرامون گوله گوله نمک میریزه 😂😂😂. یه چی گفت که من عمق وجودم به انحراف کشیده شد ... میگم من
یکی هم مث ایشون که چشمای منو گوربایی میکنه🥺😂:
دیشب خیلی خوابممیومد خو .
😂
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_320 با کوبیده شدن در ، به خودم اومدم ! مغزم قفل کرده بود و تازه فهمیدم
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_321
نفس عمیقی کشید و دنده ای عوض کرد:
_ایستادگی درمقابل حامد خودش یه کار بزرگه!
کلافه سرمو تکون دادم و گفتم:
+من نمیام رسول !
منو برسون خونه خودم!
تو میخوای بری سایت برو!
من نمیام!
خواست چیزی بگه که گفتم:
+اگر زحمتت میشه نگه دار اسنپ میگیرم؛ با اسنپ میرم !
_هوی هوی ! کجا ! تند نرو داداش!
حامد داره دیوونه میشه !
باید بیای آرومش کنی !
+من زنش نیستم که آرومش کنم !
خنده شیطانی کرد که زیرلب گفتم؛
+زهرمار !
_نه جدی ... جون رسول کوتاه بیا !
توکه چلاق شدی زمین و زمانو داشت بهم میریخت !
پوزخندی زدم ...
+حالا داره میفهمه چه غلطی کرده !
نیم نگاهی بهم انداخت ...
_حالش بده رادین !!
خواهش میکنم !!!
نفس عمیقی کشیدم که دردم برای لحظه ای آروم شد ...
بعداز پارک کردن ماشین توسط رسول، پیاده شدیم ...
_دستتو بزار رو کمرم ...
یاعلی گفت که با درد پاهام؛ تموم زورمو انداختم روی رسول ..!
+رسول صبر کن ....!
مکثی کرد که تکیه دادم به دیوار...
_وای عقلم نکشید ویلچر بگیرم !!
+برای خودت ؟
_نه خرمن ! برا تو !
+میخوای مسابقه دو بدم باهات؟
_بشین سرجات بابا ! اه !
خنده ای کردم و باکمک عصاهام ، وارد سایت شدیم ...
_رادین ! حرفامو یادت نره !
+اوک !
سمت اتاقم رفتم که در باز شد !
با دیدن وضعیت حامد، لحظه ای دلم براش آتیش گرفت!!
+ح...حامد ! خوبی؟؟
سکوت کرد و خیره شد بهم !
چشمای قرمز و صورت ژولیده و موهای بهم ریخته !
+بیا داخل کارت دارم حامد !
واکنشی نشون نداد که ترسیده دوباره صداش زدم !
+حامد !!!
گیج و منگ سری تکون داد و رفت داخل که پشت سرش وارد اتاق شدم ..
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_321 نفس عمیقی کشید و دنده ای عوض کرد: _ایستادگی درمقابل حامد خودش یه کا
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_322
ولو شد رو مبل و خیره شد به سقف !
نشستم روبروش و عصبی گفتم ...:
+این چه وضعیه برای خودت درست کردی؟
جواب نداد ک گفتم :
+باتوام حامد !!
بیحال لب زد:
_آرامو بدبخت کردم رادین !
دیدی چیشد؟
بچمو خودم کشتم !
آرامو خودم عذابش دادم!
خودم !
منی که جونم به جونش بند بود !
بچه ای که آرزوم بود از آرام داشته باشم رو کشتم رادین ...!
+آروم باش !!
ولوم صداش لحظه به لحظه بالاتر میرفت !!!
_چه خاکی توسرم بریزم الان !
چرا الان نیست !
رفته !
چرا برای اینکه منو خورد کنه ، با جون خودش بازی کرد !
کاش هنوزم بود رادین !
بخدا بس میکردم !
دیگه اخلاق گ*وهمو میزاشتم کنار !
بخدا رو چشمام میزاشتمش !
سمتم خیز برداشت و نشست جلوم !
_رادین !!!
آرام منو میبخشه دیگه نه؟؟
من مطمئنم منو میبخشه !
به پهنای صورت اشک میریخت و من بااینکه دلم ازش پر بود اما از درون شکستم !!!!
_میبخشه سقط بچشو وقتی من تو اوج حال بدش ولش کردم؟
رادین جواب بده !
بخدا دارم دق میکنم رادین !
+بچت زندست !!!
خنده ای از سر دیوانگی سر داد و گفت:
_نگفتم دروغ بگوو !
گفتم جواب بده !
خیالمو راحت کن !
میبخشه یا نه !؟؟
+دارم میگم بچه زندست حامد !
نمیفهمی؟؟!
بدون هیچ حرفی خیره شد که ادامه دادم ...
+رفتارا و حرفای تو آرامو روبه روز داغون میکرد !
همون روزی که حالش بد شد و آوردیش بیمارستان ...
دکتر گفت بچه سالمه !!
کلی سونو و آزمایش نوشت که فهمیدیم بچه زندست !!
لبخندی زدم...
+دختره !!
افتاد روی زمین و هقی زد !
نمیتونستم ...
نمیتونستم بشینم و با لذت خورد شدنش رو ببینم !
درهرحال رفیقم بود!
کنارش به سختی نشستم که خودشو انداخت بغلم ...:))
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
🥀🖤.
انگار نه انگار...
دیروز همینجا یکی خورد به دیوار ...
انگار نه انگار ...
دیروز یه زن رو زدن بین انظار :)))))
#فاطمیه
@CafeYadgiry🥲🖤
افسانه های قشنگ و زیبا ‹.🧸💛.›↭.
ᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢ
- اگه با نخ سرنوشت به عشقت وصل باشی کسی نمیتونه اون نخ رو پاره کنه و به هم میرسین .🫐🤍.
- اگه از بوی خون خوشت میاد ، توی زندگیه قبلیت خون آشام بودی .🧸🩸.
- اگه از خواب بپری و بدنت یخ کرده باشه یعنی داشتی توی خواب میمردی .💤🌱.
- اگه به جادو معتقد باشی برات اتفاق میوفته .🥩🌿.
- اگه در روز به سه نفر لبخند بزنی آرزوت برآورده میشه .🍐💙.
اگه یهو اسم کسی بیاد توی ذهنت ، یعنی طرف داره بهت فک میکنه .🧷💚.
#فکت #دانستنی
@CafeYadgiry🍇
Mehdi Rasooli _ Madare Ghamkhar (320).mp3
4M
انگارنهانگار...کهازت دوتا دنده شکستن...بیندرودیوار...:)))
{یافــــــاطــــــمهالزهــــــرا}
#آهنگ #مداحی
#فاطمیه
@CafeYadgiry🖤
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_322 ولو شد رو مبل و خیره شد به سقف ! نشستم روبروش و عصبی گفتم ...: +این
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_323
#آرام
باحس راه رفتن چیزی روی دستم ؛ سریع بلند شدم که دیدم خدمتکار عمارته !
+چی میخوای دخترجون؟
سری به علامت هیچی تکون داد که گفتم:
+بیا بشین کنارم ..!
با ترس نشست روبروم ..
+اسمت چیه دخترخوشگل؟
_م..ماهک !
+چ...چه اسم زیبایی ...
معنی اسمتو میدونی؟
_ن...نه خانوم!!
+ماهک یعنی ماه کوچیک !!
"الف" و "ک" ای که به ماه چسبیده نشونه دوست داشتنی بودنه !
که خیلی با چهرت تطابق داره !
جمع شد تو خودش و گفت:
_ممنون خانوم ! لطف دارین !
چهره ساده و ملیحی داشت که به زیباییش افزوده شده بود...!
+مامانت هم اینجا کار میکنه؟
_ن...نه خانوم ! مادرم خیلی ازمن دوره !
+چرا؟
نگاه استرس بارشو به در دوخت که لبخندی زدم...!
درو قفل کردم و برگشتم سر جام...
+خب عزیزم... میشنوم!
_راستش حاج حسین تموم تلاششو کرد که منو به عقد آقاارسلان دربیاره !
با شنیدن این جمله ؛ ابروهام بالا رفت !
چیزی نگفتم که ادامه داد..:
_خب منم ۱۵ سال بیشتر ندارم !...
بخاطر همین پدرم مخالفت کرد ...!
اما ارباب نقطه ضعف رعیتی هارو از حفظه !
+ا...ارباب؟
_اوهوم !
+ب..ببین من گیج شدم !
میشه بیشتر توضیح بدی؟
نگران هیچی نباش !
همه حرفات همینجا خاک میشه !
_خانوم قول میدید دیگه؟
+آره عزیزم !قول!
_خب باشه ...
حاج حسین پدر آقا ارسلانه ...
که ارباب روستامونه !
+روستاتون؟
ینی...اینجا؟
_آره دیگه !
روستای آلاشت !
حرفاش باورنکردنی بود!
+یعنی الان ما شمالیم!!!!! مازندران؟؟
_بله خانوم ! خوش اومدید!
+یاخدا !!!
سرمو تو دستام گرفتم که صدای لرزونش بلند شد:
_خانوم؟ چیشد؟؟؟
+هیچی تو ادامه بده!
_بعداز فوت همسر حاج حسین ؛ آقا ارسلان بدجور افسردگی گرفت ...
طوری که طرف هیچکس نمیرفت و حرف نمیزد !
برای همین حاج حسین که از قبل منو توی زمین پدرم که کار میکردم، دیده بود ؛ خواستگاری کرد !
پدر و مادرم خیلی مقاومت کردن !
آهی کشید که تو چشماش اشک جمع شد :
_اما ارباب درکمال بی رحمی گفت که یا من بیام عمارت کار کنم ... یا مارو از روستا میندازه بیرون و زمینمونو ازمون میگیره !
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_324
_برای همین مجبور شدم بیام اینجا برای کار!
+خ...خب،؟
_آقاارسلان فعلا نقشی نداره توی اداره روستا !
اما خب جانشین حاج حسینه...
بالاخره پسرشه دیگه!
+هوم!!!
عاشق لحن حرف زدن دختره شدم!
لهجه ریزی داشت که لحنشو زیباتر میکرد!
_آقا ارسلان از روستا اصلا خوشش نمیاد!
بخاطر همین کلا رفت شهر !
+منظورت تهرانه؟
_بله خانوم !
رفتن شهر و دیگه پیداشون نشد ...
اما اینم بگما ...
بااینکه اداره روستا به دست آقاارسلان نیس اما همه اهل روستا از یه اخمشم میترسن!
وقتایی که عصبی میشه خیلی ترسناک میشه !
خنده ریزی کرد که
لبخندی به افکار بچگونش زدم ...
_تازه ..۲۴ ساعته اینجا دعواست ...
+چرا؟
_چون ارباب زاده اصلا باعقاید و کارای ارباب کنار نمیاد !
خنده ریزی کرد که سری تکون دادم ...
_خانوم اسم شما چیه؟
+آرامم عزیزم !
_اسم شماهم خیلی قشنگه ها!
+مرسی عزیزم!
_خانوم من برم ...
الاناست که صدام بزنن !
+صبر کن !
نگران نباش من هستم!
بشین کارت دارم !
_چشم !
نشست سر جاش که سمت پنجره رفتم ..
خواستم چیزی بگم که گفت:
_خانوم بچتون اسمش چیه؟
لبخندی زدم ..
+تابان ..!
_خدا حفظش کنه ...!
خانوم یه سوال بپرسم ناراحت نمیشی؟
+نه عزیزم بپرس!
_شما همسر ارباب زاده اید؟؟؟
+نه نه ! حتی فکرشم عذاب آوره!!
خنده کوتاهی کرد که رفتم تو فکر ..!
نباید اطلاعات میدادم بهش!
آب دهنمو قورت دادم که گفت:
_خانون کاری داشتید صدام کنید !!!
+ماهک صبر کن !
سرجاش خشک شد که دودل سمتش رفتم ...
گفتن فکری که تو ذهنم بود برابری میکرد با نابود شدنم!
اما دلمو به دریا زدم ..
+گوشی داری؟
_گوشی؟
+آره ! باید به داداشم زنگ بزنم که بیاد دنبالم !
چشماشو ازم دزدید و بااسترس سری تکون داد ..
_نه خانوم ندارم !
+ماهک !!
- #انگیزشی #پروف🤍🥺
- لازم نیست بـہ ساز دنیـا
برقصی؛جورے براے خودت
زنـدگے کن که دنیـا مجبور باشه
بــه ساز تو برقصـــه..🧡🧃
@CafeYadgiry🍓
بدون اینکه مامان باباهامون چیزی بفهمن چه ضربههای روحی و چه شبایی رو پشت سر گذاشتیم، ولی اونا فک میکنن ما بیخیالِ بی مسئولیتیم.!
#توییت #حق #دلی
@CafeYadgiry🔥
چرا انگیزه هیچیو ندارم؟!🦋☔️
🌿 زیاد گشتن تو فضای مجازی
بی هدف گشتن تواینستا تلگرام ، يوتيوب و باعث مقایسه ی زندگیمون بابقیہ والکی حسرت خوردن میشه و در نتیجه حال و حوصله ی هیچیو نداریم...
🪴 بی برنامگی قاتل انگیزه ست!
نگو حسش نیست برنامه بنوسم! شروع کن به نوشتن و عمل کردن، انگیزه خودش میاد
🌵 آدم های سمی!
سعی کنین نسبت به آدم هایی که مدام فاز منفی میرن بی اهمیت باشین همین:)
#انگیزه #کاربردی #توصیه
@CafeYadgiry🥺🤍
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
چرا انگیزه هیچیو ندارم؟!🦋☔️ 🌿 زیاد گشتن تو فضای مجازی بی هدف گشتن تواینستا تلگرام ، يوتيوب و باعث م
بیشتر دوستانی که میومدن پیوی ، مشاوره میخواستن ، مشکل اصلیشون نداشتن انگیزه بود!
دوزتان انگیزه خیلی مهمه ها ..
دست کم نگیرید!!
نداشتن انگیزه یعنی عقب افتادن کاراتون ... افت تحصیلی .. و ...
گفتم این پستو بزارم که بدردتون بخوره 🍓🤘🚶.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پ.ن:من توی حساب کردن سن بچه و پدر بزرگترین مشکل رو داشتم ...!😂.
پ.ن: کبریت توکلی🤣.
#سوگنگ
《 @CafeYadgiry 》
خب که چی مثلا الان ابتدایی هارو تعطیل کردن؟
به علت آلودگی هوا!
مگه ماها آب شش داریم؟؟
#توییت #دلی
@CafeYadgiry😐🗿
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
خب که چی مثلا الان ابتدایی هارو تعطیل کردن؟ به علت آلودگی هوا! مگه ماها آب شش داریم؟؟ #توییت #دلی @
تا وقتی ما ابتدایی بودیم راهنمایی ها رو تعطیل میکردن الان که ما راهنماییم ابتدایی هارو اصلا اداره اموزش و پرورش با ما مشکل داره😂
#ارسالی #توییت
@CafeYadgiry💘