•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_276
#دوروز_بعد
+برو قربونتب...برم ...مراقب خودت باش!
_خواهرمن چرا لج میکنی ! بیا بریم خونه خودمون!
+نگران نباش ! چیزی نمیشه!
برو خسته ای !
خدافظ!
دستی تکون داد و بعدازچند ثانیه از دیدم محو شد...
چشمای خستش یک دیقه هم از جلو چشام کنار نمیرفت!
آخ رادین !
آخ که پاسوز من شدی!
یک لحظه هم عذاب وجدان ولم نمیکرد و مدام خودمو سرزنش میکردم!
ساکمو برداشتم و کلیدو انداختم به قفل...
وارد خونه شدم با دیدن وایب خونه تموم خستگی تو جونم موند!
خونه حسابی به هم ریخته و کثیف !
و لباسای حامد روی مبل ها ولو بود!
ساکمو رو مبل گذاشتم و درو بستم...
نگاهی به همه جای خونه کردم و بادیدن شعله روشن گاز اخمی کردم...
سمت گاز رفتم تا خاموشش کنم که باصدای حامد خشکم زد :
_خاموشش نکن! میخام چایی بخورم!
+س...سلام !
_چه عجب! ازش دل کندی !
دستاشو تو جیبش کرد و سرتا پامو برانداز کرد که درآخر نگاه خیرش روی شکمم موند!
مانتومو کشیدم جلو و معذب گفتم:
+م...من برم ل..لباسامو ع..عوض کنم!
_عه ؟ لباس هم داری مگه تو؟
برگشتم و اخمی کردم...
+منظورت چیه؟
_گفتم شاید لباسات تو خونه خودت باشه!
+آ...آره ! لباسام اینجاست...! یا همون خونه خودم !
پوزخندی زد...
_اوووو نه بابا؟ جدی اینجا خونه توئه؟
تو گور داری که کفن داشته باشی؟
لبمو گاز گرفتم و با حرص کیفمو برداشتم...
وارد اتاقم شدم و درو قفل کردم...
دستی به صورتم کشیدم و اکسیژن رو وارد ریه هام کردم...
این تازه اولش بود!
باید قوی باشم!
باید !
حامد حق داشت!
آدم نادونی که توی جهل و غفلته و خودشو زده به خواب رو نمیشه بیدار کرد!
مثل گل بنفشه !
همونقدر غافل و نادون!
Delaram|دلارام
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_403 کلافه پامو گذاشتم روگاز و مسیر مشهد رو پیش گرفتم .. #فلش_بک_بهگذشت
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_404
یه نفس سرکشیدم و ضبطو کلافه خاموش کردم ..
گوشیمو برداشتم ک دیدم داره زنگ میخوره..
+بله !
_سلام .. کجایی؟
+بت پیامک دادم..
_آره دیدم ! لازمه منم بیام؟
+ن داداش خودم میرم ببینم چ خبره ..
لازم شد میگم بیای...
_باشه .. رسیدی خبر بده !
+دمت گرم خدافظ..
_خدافظ..
گوشیو قطع کردم و
نگاهی به رستوران سرراهی انداختم ..
پیاده شدم و بعداز خرید ساندویچی ،
دوباره سوار شدم ..
گازی به ساندویچ زدم و راه افتادم ..
#دوروز_بعد
دستمو رو زنگ گذاشتم که صدای جیغ نرگس بلند شد ..
_کیه ! زنگ سوخت بیشعور !
+منم باز کن ..
تقه در همزمان شد با ورود من به خونه ..
چشمام از بی خوابی درحال ترکیدن بود و اصلا حوصله نداشتم ..
میدونستم اگه پامو خونه بزارم،
با تیکه و دعواهای بابا مواجه میشم ..
ولی الان فقط اومدم ب مامان سربزنم ..!
با دیدن نرگس که بر و بر منو نگاه میکرد،
اخمام گره خورد به هم ..
+طلبکاری؟
_نه بدهکارم !
+بچه پررو ! مامان کجاست؟
_تو اتاقه .. خوابه ..
نگاه خیرمو دوختم بهش ک فهمیدم حالش خوب نیست !
+چیزی شده؟
_نه ..
+اگ چیزی شده ب...
_گفتم نه ! برو پی کارت !
+ب درک ..
سمت اتاقی که مامان خواب بود،
قدم برداشتم ..
دختره پررو ..
بعداز ۷۲ ساعت رانندگی از تهران کوبیدم اومدم اینجا !
با این اخلاق سگیش پاچه میگیره !
درو آروم باز کردم که صدای نفسای آروم و منظم مامان ،
بهم آرامش داد !
کنارش نشستم و سرمو گذاشتم رو تخت و به سه نکشید که خوابم برد ...
____________________
| #آرام |
سکوت بعداز ضربه شدیدی که به کل تنم وارد شده بود، طبیعی نبود !
سرگیجه اجازه اینو نمیداد که بخوام خودمو ازین ماشینی که حالا مچاله شده بود و
شبیه به قبر بود، نجات بدم ..