حورای کربلایی و زهرای دیگری
بنت الحسین ، ام ابیهای دیگری
جای تو نیست روی زمین ، جای دیگری
باید قدم زنی تو به دنیای دیگری
#میلاد_حضرت_رقیه(س)💝
#مبارڪ_باد🎊🎈
💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_787
_شما به جانا زنگ زدید و گفتید من طلاقش دادم؟
چرا مامان چرا؟
چرا اون دختر بیچاره رو بااین حرفها اذیت کردید؟
چرا همچین دروغی بهش گفتید؟
مامان ابرو بالا انداخت:
_دروغ؟
من به جانا دروغی نگفتم،
شما ازهم جدا شدید!
نفسم و عمیق بیرون فرستادم:
_من هیچوقت جانارو طلاق ندادم و نمیدم خودت هم این و خوب میدونی!
چشم های مامان گرد شد:
_ولی تو اون دختره رو طلاق دادی،
یادت نیست؟
و این مصمم بودنش روی حرفهاش داشت دیوونم میکرد…
تنم گر گرفته بود و مامان هنوز حرف برای گفتن داشت:
_خودت پای برگه وکالت به صادقی و امضا کردی و اون از جانب تو اقدام کرد،
تو امضا کردی و با پیگیری صادقی جانارو طلاق دادی
البته من یادم رفت بهت بگم که حکم اومده یا اینکه مهریش و پرداخت کردیم،
فکرنمیکردم مورد مهمی باشه!
نگاهم تو چشم های مامان چرخید،
نفس نفس میزدم:
💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_788
_من…
من به صادقی وکالت دادم؟
وکالت دادم که درخواست طلاق بده؟
سر تکون داد:
_درست همون شب تولد پگاه،همون شب که دورهمی گرفته بودیم و صادقی هم دعوت بود!
صدای نفس هام بلند شد،
یادم بود تولد پگاه واون دورهمی روبه یاد داشتم اما وکالت دادن به صادقی وطلاق دادن جانا هیچ جوره امکان نداشت که گفتم:
_اونشب تولد پگاه بود،
اونشب ما برای پگاه تولد گرفتیم وآخرشب من حتی نرفتم خونه خودم،
من همینجا موندم وصبح از اینجا رفتم شرکت…
همین!
این اتفاقی بود که اونشب افتاد پس…
حرفم و برید:
_تو اونشب اینجا موندی چون حالت خوب نبود،ببینم نکنه یادت نیست؟
یادت نیست اون شب پای برگه هارو امضا کردی؟
داشتم پس میفتادم،
مامان خیلی راحت داشت ماجرای اون شب تولد پگاه رو تعریف میکرد اما نه اونطور که من به یاد داشتم،
من اونشب بعد از تولد خوابیدم،
من مثل همیشه بعد از زیاده روی تو نوشیدن رو پا بند نبودم و تو همین خونه خوابیده بودم که با صدای نسبتا بلندی گفتم:
_من اینکارو نکردم،
من پای هیچی وامضا نکردم!
💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_789
ومامان که سعی در حفظ آبرو داشت هیس کشیده ای گفت:
_آروم…میخوای همه فک وفامیل و باخبر کنی؟
و حرفهاش واز سر گرفت:
_تو اونشب به صادقی وکالت دادی…
من باهات حرف زدم بهت گفتم که باید اینکارو بکنی بهت گفتم که ازدواجت بااون دختره بیشتر از این نمیتونه ادامه پیدا کنه وتو قبول کردی،تو به صادقی وکالت دادی و حالا دیگه جای هیچ بحثی نیست،
اون دختره رو فراموش کن و به فکر زندگی جدیدی باش که با رویا شروعش کردی!
دیگه واقعا سرم داشت میترکید که بین دوتا دستام گرفتمش و عقب عقب رفتم:
_باور نمیکنم…
باور نمیکنم از مست بودنم،از نقطه ضعفم اینجوری برای ضربه زدن بهم استفاده کرده باشید،
باور نمیکنم همچین کاری با من کرده باشید…
میگفتم و قفسه سینم از شدت حرص و عصبانیت مدام درحال بالا وپایین شدن بود که مامان شونه بالا انداخت:
_خودت پای اون برگه ها روامضا کردی و اگه یادت نیست من تقصیری ندارم عزیزم!
با به گوش رسیدن صدای خاله که سراغش ومیگرفت با عجله ادامه داد:
_ الان هم هم چیزی نشده،
یه آدم اضافی از زندگیت حذف شده همین!
حالم اصلا خوش نبود،
💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_789
ومامان که سعی در حفظ آبرو داشت هیس کشیده ای گفت:
_آروم…میخوای همه فک وفامیل و باخبر کنی؟
و حرفهاش واز سر گرفت:
_تو اونشب به صادقی وکالت دادی…
من باهات حرف زدم بهت گفتم که باید اینکارو بکنی بهت گفتم که ازدواجت بااون دختره بیشتر از این نمیتونه ادامه پیدا کنه وتو قبول کردی،تو به صادقی وکالت دادی و حالا دیگه جای هیچ بحثی نیست،
اون دختره رو فراموش کن و به فکر زندگی جدیدی باش که با رویا شروعش کردی!
دیگه واقعا سرم داشت میترکید که بین دوتا دستام گرفتمش و عقب عقب رفتم:
_باور نمیکنم…
باور نمیکنم از مست بودنم،از نقطه ضعفم اینجوری برای ضربه زدن بهم استفاده کرده باشید،
باور نمیکنم همچین کاری با من کرده باشید…
میگفتم و قفسه سینم از شدت حرص و عصبانیت مدام درحال بالا وپایین شدن بود که مامان شونه بالا انداخت:
_خودت پای اون برگه ها روامضا کردی و اگه یادت نیست من تقصیری ندارم عزیزم!
با به گوش رسیدن صدای خاله که سراغش ومیگرفت با عجله ادامه داد:
_ الان هم هم چیزی نشده،
یه آدم اضافی از زندگیت حذف شده همین!
حالم اصلا خوش نبود،
💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_790
اونقدر شوکه شده بودم که نمیتونستم حرفی بزنم و نمیتونستم فریاد بزنم که مامان راه رفتن به طبقه پایین و در پیش گرفت:
_من میرم پیش مهمونها،
توهم بیا بساط نوشیدن آقایون به راهه!
و منی که داشتم تو این جهنمی که مامان برام درست کرده بود میسوختم با صدایی که به زور از حنجرم بیرون میومد گفتم:
_شما چیکار کردید؟
شما از مست بودن من سواستفاده کردید؟
شما یه کاری کردید من تواون حال پای برگه های وکالت نامه رو امضا کنم؟
وکالت نامه ای که هیچی ازش به یاد ندارم؟
مامان بین راه سر چرخوند به سمتم:
_فعلا باید به مهمونها برسم،
بعدا راجع بهش حرف میزنیم و تو حتما به یاد میاری و از این حال درمیای!
گفت ورفت!
انگار دیگه نمیتونستم رو پام بایستم،
دلم میخواست فریاد بزنم،
دلم میخواست بزنم بشکنم به در و دیوار بکوبم اما بی اختیار روی زمین فرود اومدم…
نشستم رو زمین واین درحالی بود که حس میکردم هرچی نفس میکشم بازهم اکسیژن برام کمه…
💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_791
نمیتونستم حالا جلوی این همه آدم حرفی بزنم اما میخواستم به دیدن جانا برم...
میخواستم ببینمش،
میخواستم بهش بگم ماجرا از چه قراره اون باید میفهمید،
جانا باید میفهمید که همه اینها یه دسیسه بوده،
باید میفهمید من بی اینکه کنترلی رو حرکاتم داشته باشم پای اون برگه وکالت نامه رو امضا کردم،
جانا میدونست...
جانا خوب میدونست که من چه حالی میشم وقتی مینوشم!
سوار ماشین شدم میخواستم راه بیفتم و برم اما هنوز در ماشین و نبسته بودم که سر و کله رویا پیدا شد:
_جایی میری؟
سر تکون دادم:
_آره!
و خواستم در و ببندم که مانعم شد:
_کجا؟
نصفه شبی کجا میخوای بری؟
نگاهم تو چشمهاش چرخید و خودش پیشقدم شد:
_میخوای بری دیدن اون دختره؟
میخوای قانعش کنی که این عقد الکی بوده و داستان داره و این حرفها؟
نفسم و عمیق بیرون فرستادم:
_برو کنار،
عجله دارم!
قدم از قدم برنداشت:
_ رفتنت هیچ فایده ای نداره،
تو حتی دیگه باهاش نسبتی نداری،
اونم که امشب اینجا بود ، همه چی و دید و ...
از ماشین پیاده شدم،
باعث ناتمومی جمله اش شدم و گفتم:
_باهاش نسبتی ندارم؟
💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_792
و چشم ریز کردم:
_پس تو..
پس تو میدونستی که جانا زن منه؟
پس تو با مامانم همدستی؟
گستاخ تر از اونی بود که حرفم و رد کنه:
_آره فهمیده بودم،
با یه کم پیگیری فهمیدم عقدش کردی،
فهمیدم و مامانت کمکم کرد ،
مامانت راضیت کرد که ازش جدا بشی و الان همه چیز درست مثل قبل از وجود اون دخترست،
پس تو امشب هیچ جا نمیری و نه فقط امشب دیگه هیچوقت به دیدنش نمیری!
دستم و از پشت شونش گرفتم،
هولش دادم روبه خودم و حالا از فاصله نزدیک تری تو چشم هاش نگاه کردم:
_تو چی هستی؟
کی هستی؟
تو اصلا آدمی؟
سر تکون داد:
_من؟
من رویام،
دختری که همیشه دوستت داشت،
کسی که همیشه میخواستت و ...
بازهم نزاشتم حرفهاش و به پایان برسونه:
_دوست داشتن؟
تو داری از دوست داشتن حرف میزنی؟
و سرم و جلو بردم و تو گوشش گفتم:
12.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖
🎥#تصویری
🔅ارزشمندترین سرمایهای که باید در #ماه_رمضان بدست بیاری...
#استاد_شجاعی
#ماه_رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَللّهُمَ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج
قسم به روزای روزه دار
#ماه_رمضان
#امام_زمان
هدایت شده از تبلیغات
❌مژده مژده❌
⚜️ تشک رویال⚜️
✅ فقط 5روز دیگر باقی مانده تا پایان جشنواره
✅ طرح تعویض تشک کهنه شما با نو
✅ با 40% تخفیف ویژه
✅همراه با ارسال رایگان
✅ اقساط ۴ ماهه
👨🏼💻برای کسب اطلاعات بیشتر با ما در ارتباط باشید:
☎️02155447112 ☎️02155447146
📲09125571644 📲09192180904
📌کارشناسان و مشاورین فروش
@Mehdiabbasi10 @Kamalsolati
مشاهده لیست و قیمت محصولات👇
https://eitaa.com/toshakeroyal64
📌سایت رسمی تشک رویال
http://Www.toshakeroyal.com