eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
357 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_353 _واي خدا از عكسشم زشت تره! با لب و لوچه آويزون كنارم نشست و بچ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 جلو آينه وايساده بودم و به خودم ميرسيدم،هوا تاريك شده بود و ديگه كم كم بايد عماد و خانوادش كه واسه شام مي اومدن اينجا،ميرسيدن. روسريم و يه طرفه گره زدم و تو آينه واسه خودم بوس پرت كردم كه آوا در و باز كرد و با ديدن من با پوزخند گفت: _يه دوتا ديگه نوشابه واسه خودت باز كن! قشنگ زده بود تو ذوقم كه از تو آينه واسش چشم و ابرو اومدم: _ برو بيرون بچت و بخوابون مغز مهموناي من و نخوره! چند ثانيه اي زل زد بهم ولي تا اومد چيزي بگه صداي زنگ آيفون دراومد و جفتمون رفتيم تو سالن! بابا در و باز كرد و همراه مامان جلوي در خونه منتظر اومدنشون شد و من و آوا و رامين هم سر پا تو خونه وايساده بوديم تا تشريف بيارن و بالاخره اين انتظار به پايان رسيد با كلي سلام و احوال پرسي و بگو بخند عماد و خانوادش وارد خونه شدن. با ديدن عماد تو كت و شلوار كرم رنگ خوش دوختش انگار قند تو دلم آب شد كه زير زيركي نگاهش كردم و بعد از سلام و احوالپرسي با خودش و خانوادش به ناچار چشم ازش گرفتم و رو مبل كنار مامان نشستم. قشنگ خاطرات خواستگاري قبلي داشت برام تكرار ميشد و فقط تو فكر اون شب بودم كه با بلند شدن صداي خنده همه تازه به خودم اومدم و پدر عماد گفت: _والا ديگه الان نميدونيم بگيم عروس خانم چاي بيارن يا بگيم عروس داماد برن حرفاشون و بزنن! با عماد همديگه رو نگاه كرديم و پوكيديم از خنده كه ارغوان گفت: _البته اگه حرفي مونده باشه! عماد با چشم و ابرو بهش اشاره كرد كه ساكت شه و بعد بابا جواب داد: _اول يه چاي بخوريم بعد به حرف زدنشونم ميرسيم! مامان در ادامه حرف بابا پر محبت نگاهم كرد و گفت: _شكلاتم بيار... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🥀❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🥀❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🥀❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave