eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
359 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_382 کلاسای امروز تموم شد. تو مسیر برگشت به خونه شیمارو در جریان خو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 با تاپ و شلوارک جلوی آینه تو اتاق وایسادم و در حالی که موهام و دم اسبی میبستم شونه ای بالا انداختم: _حالا که شده! اومد تو اتاق،از تو آینه چشم ازش گرفتم و زدم زیر خنده که بهم نزدیک شد: _مگه نگاهت به غریبه افتاده که سرت و میندازی پایین؟ دماغم و کشیدم بالا و برگشتم به سمتش: _نه آقا،ففط برو لباسات و بپوش دست به سینه جلوم وایساد. حتی فکرشم نمیکردم این صحنه انقد باحال و خنده دار باشه که زدم تخت سینش: _برو عماد! ابرویی بالا انداخت و تو یه حرکت من و کشوند سمت خودش با ناز و ادا چشم و ابرویی واسش اومدم: _کار داریم،شب مهمون داریم! سرش و به نشونه تایید تکون داد: _نگران نباش خودم کمکت میکنم! یه قدم رفتم عقب: _خونه ام نامرتبه! دوباره سرش و تکون داد: _باهم جمع و جورش میکنیم قیافه متفکرانه ای به خودم گرفتم: _ظرفام از صبح مونده! و یهو پوکیدم از خنده که نفسش و عمیق بیرون فرستاد و این بار طوری جلو روم وایساد که کاملا روم تصاحب داشت. _تعارف نکنیا اگه کار دیگه ای هم هست بگو لب زدم: _نه دیگه! نگاهش کردم که انگار بی طاقت شد و دستم و گرفت و.... دستم و رو ته ریشش کشیدم. انگار همین کارم واسه دگرگون کردن احوالش کافی بود که سفیدی چشمای روشنش روبه قرمزی رفت و من و کشوند... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave