eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
358 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حس قشنگیه ❣ وقتی با عشقت قهر میکنی و ❣ بر خلاف میلت میگی:دیگه دوست ندارم❣ این جمله را بشنوی: ❣ چه بخوای چه نخوای مال منی ❣ و تنهات نمیذارم ...😍💞❣💞 ┄•●❥ @Cafe_Lave
بوسه هایت ❣ مسیر معراج است ❣ زیر سقف خیال و خلوت و خشت 💞❣💞 ┄•●❥ @Cafe_Lave
أخ که چه می چسبه ❣ بعد کلی دوری و دلتنگی ببینیش ...💞❣💞 ┄•●❥ @Cafe_Lave
هیچ حسی مثل اون ❣ اولین باری که دستمو گرفتی و ❣ دلم لرزید قشنگ نیست ...♥️💞❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
بعد از تو هیچ کس❣ قبل از تو هیچ وقت💞❣💞 ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_47 بلند شدم و جاويد با نفس عميقي پشت سرم راه افتاد. واقعا هرگز تو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 منم فكر نميكردم تعريف و تمجيداي بابام از شاه پسرِ دوستِ عزيزش شما باشين! آروم خنديد: _ پس لابد بخاطر همينم هست كه از وقتي من و ديدي داري لبخند ميزني و لپات گل انداخته؟!هوم؟ و منتظر زل زد توي چشم هام كه مثل خودش خنديدم و جواب دادم: _ نه استاد،به تقديرم خنديدم...به اينكه بين اين همه آدم، با دست نشونش دادم و ادامه دادم: _ شما بايد بيايد خواستگاري من! و همچنان كه ميخنديدم به سقف زل زدم تا بيشتر حرص بخوره كه در عرض يك ثانيه از روي تخت بلند شد و به سمتم اومد،كه عقب عقب رفتم و با برخورد به ديوار پشت سرم متوقف شدم. نفس هاي از عمق وجودش رو با صداي بلند بيرون ميفرستاد و هر لحظه بهم نزديك و نزديك تر ميشد! از شدت ترس قلبم داشت رو هزار ميزد و پشيموني از حرفم قشنگ توي چشمام موج مكزيكي ميرفت... من كه ميدونستم اين استاد انقدر خشن و بي اعصابه اين چه غلطي بود كه كردم... هر دو دستش رو روي ديوار و دو طرفِ سرم گذاشت و باحالت خاصي نگاهم كرد... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
بہ تـو قفـل شـده قلبـم❣ نفسـام براے تـو∞💞❣💞 ┄┅┄┅┄ ❥❥ ┄┅┄┅┄ ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_48 منم فكر نميكردم تعريف و تمجيداي بابام از شاه پسرِ دوستِ عزيزش
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 نميتونستم فكرش رو بخونم و همين باعث شده بود تا عرق سردي همه ي وجودم و پركنه و نفس هام به شمارش بيفته! هر لحظه بيشتر بهم نزديك ميشد... انقدر نزديك كه داشتم رگه هاي چشم هاي قوه ايش رو ميديدم! نگاهي به لب هام انداخت كه خيلي سريع لبام و تو دهنم جمع كردم و همين باعث شد تا جاويد با پوزخندي زل بزنه تو چشمام و از همين فاصله ي نزديك شمرده شمرده بگه: _ واقعا احمقي كه فكر كردي ميخوام ببوسمت! و پشت بند اين حرف دست هاش رو از روي ديوار برداشت و پشت به من يه دستش و به كمرش گرفت و دست ديگش و كشيد توي موهاش و آروم خنديد كه رفتم روبه روش و گفتم: _ تو يه آدمِ مغرور و بي خاصيتي كه فقط خودت و ميبيني،من...من... پريد وسط حرفم و همين باعث شد تا ديگه چيزي نگم: _ منم ازت متنفرم...هم از خودت هم از اين چشماي سبزت كه از اون روز كه نگاهم بهشون افتاد روزهام يكي از يكي گند تر شدن! چه بي اندازه بي رحم و سنگدل بود... حرفاش توي سرم تكرار ميشد... انقدر كه دلم شكست و بي اختيار بغضم گرفت! با فكي كه ميلرزيد روبه روش ايستاده بودم و چشم هام كم كم داشتن باروني ميشدن كه سرم و بالا گرفتم تا اين آدم رواني شاهد اشكام نباشه... سرم رو بالا گرفتم اما مگه من حريف اين اشك ها بودم؟! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
داشتن "ت"❣ یعنی بروند به جهنم ❣ تمام نداشتن ها ...💞❣💞 ┄•●❥ @Cafe_Lave
من و تو خیلی به هم‌ میاییم‌...❣ چرا مال هم نشیم ...♥️💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave