eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
356 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
باتو خوشحال ترین حالتِ عاشق شدنم... ♥️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_106 و خنديد كه با حرص چشم ازش گرفتم و كنارش جلوي ظرفشويي ايستادم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 هروقت كه قاطي ميكرد مثل چي ازش ميترسيدم و اين بار هم مستثني نبود كه دوباره لبخند زدم: _ يه ذره آب كه اين حرفارو نداره و با حالت خاصي چشم ازش گرفتم كه بي هوا زد زير خنده و بعد دستي توي موهاش كشيد: _ من از دست تو چيكار كنم هوم؟! حالا ديگه جرات پيدا كرده بودم پس شونه اي بالا انداختم: _ تو رو نميدونم ولي هركسِ ديگه اي اگه يه همچين دختري تو زندگيش بود،صبح تا شب شكرِ خدا ميكرد! و با خنده خواستم فرار كنم كه از لباسم گرفت و همين باعث شد تا فقط درجا بزنم: _ كجا ميخواي فرار كني آخه؟! و لباسم و ول كرد كه برگشتم سمتش: _ هر جايي كه امنيت جوني داشته باشم! ريز خنديدو به سمتم اومد و هر لحظه بهم نزديك تر شد كه منم تكيه دادم به ميز پشت سرم و با كمتر شدن فاصلمون خم شدم رو ميز كه البته عماد كم نياورد و خم شد روم، يه دستم و گذاشتم رو سينش و گفتم: _دير وقته الان آوا نگرانم ميشه! اما اون بي توجه به حرفم دستم و تو دستش گرفت و سرش و نزديك تر آوارد و تو گوشم لب زد: _ خوب گوش كن دختر خون... قلبم داشت ميومد تو دهنم كه ادامه داد: _ تا اين ظرفارو نشوريم هيچ جا نميريم و بعد قهقهه زد كه با دست ديگم هولش دادم: _ خيلي بي مزه اي! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
مرا جان آن زمان باشد که تو جانانِ من باشي :) ♥️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
تـمـــام آرزوی مـــن ...❣ تصـــاحــب نگـــاه تـــو.. :)💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
تو مال خودمی ❣ بگو چشم ...😐😍💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
کِـنـارِ تـو فَـرقـے نَـدارد‌، 🍷 خـورشـیـد غـروب کـُنـَد یا طـلـوع💕🍷💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
اون حرف زدناش؛🍷 طرز نگاش ...💕🍷💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
چه لذتی دارد حواسی🍷 که پرت | ت |ُ میشود💕🍷💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_107 هروقت كه قاطي ميكرد مثل چي ازش ميترسيدم و اين بار هم مستثني ن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 آخرين فنجون رو هم شستم و درحالي كه دستام و خشك ميكردم رو به عماد كه داشت ظرف هارو سرِ جاشون ميچيد گفتم: _تموم شد،بريم؟! بدون اينكه سرش و بلند كنه جواب داد: _ تازه واست قهوه درست كردم نگاهي به ساعت انداختم: _ ديره عماد،آوا تنهاست ابرويي بالا انداخت: _ باز داري كاري ميكني كه اون همه تلاش واسه پاس شدنت بي نتيجه بشه ها! و ريز ريز خنديد. خسته ي خسته بودم و ديگه نايي واسه ايستادن نداشتم كه از آشپزخونه رفتم بيرون و خودم روي مبل سه نفره ي قسمت vip كافه انداختم: _ ديگه بسه جمع و جور كردنِ آشپزخونه،يه قهوه بيار كوفت كنيم بريم صداي سرخوشش به گوشم رسيد: _ كوفت چرا؟ميارم نوشِ جان كني عزيزم! بازم با رفتارش گيجم كرده بود كه انگار ذهنم و خوند: _ چون دختر خوبي بودي و تموم ظرفارو شستي باهات مهربون شدم دراز كشيدم روي مبل و جواب دادم: _ كاش يه كم مهربون تر شي بياي من و ببري خونه چندثانيه اي سكوت كرد و بعد درحالي كه با سيني قهوه به سمتم ميومد گفت: _ اينطور كه تو خوابيدي مگه دلم مياد ببرمت؟! نگاهي به سر و وضعم انداختم، رو شكم خوابيده بودم و از جايي كه جا نميشد پاهام و دراز كنم،پاهام و از زانو خم كرده بودم و تكونشون ميدادم و هر دو دستم زير چونم بود و داشتم با عماد حرف ميزدم! همزمان بااينكه رسيد كنارم خودم و جمع و جور كردم كه كنارم نشست و سيني و روي عسلي گذاشت. 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
عُمرا گرمی دَستاتو❣ با جیبم عَوض کنم💋💕🍷💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave