eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
357 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ما بر آن ❣ عهد که بستیم ، هستیم ...💕❣💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
عشق اول❣ اونی نیست که اول از همه اومده ❣ اونیه که از وقتی اومده ❣ دیگه هیچی جاش رو تو قلبت ❣ نمیتونه بگیره...😍💕❣💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_131 اولش با اخم زل زد بهم اما انگار خودشم طعم سوختگي و تو دهنش حس
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 دوباره گند زده بودم با اين تفاوت كه خرابكاريم فراتر از دفعه هاي قبل بود! انقدر كه دلم ميخواست بزنم زير گريه يا نه، يه جيغ بلند بزنم تا ديگه نخنده! اما هيچكدوم از اين كارارو نكردم و دوباره نشستم رو صندليم كه با نفس عميقي به خنده هاش پايان داد و همينطور كه زل زده بود بهم گفت: _وضع افكارت خيلي خرابه دختر! چاره اي نبود! خودم و زدم به اون راه و جواب دادم: _راجع به چي حرف ميزني؟ و با خونسردي نگاهش كردم كه ابروهاش رو بالا انداخت و آروم به طرفم خم شد! يه كم هول شدم، كه بيشتر خم شد روم و توي فاصله يك سانتي متريم دستش و دراز كرد و از اون طرفم گوشيش رو برداشت و دوباره خنديد! چشم هام رو بستم و هر چند سخت اما سعي كردم آروم باشم و بعد صندليم و به عقب هول دادم و همزمان گفتم: _من و ببر خونه! و قبل از اينكه جوابي بده بلند شدم و به سمت مانتو و شالم رفتم و تو سكوتِ عماد مانتوم رو تنم كردم كه حالا صداش به گوشم رسيد: _تيشرت منم به اندازه تيشرت خودت به مانتوت ميادا 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
یجوری دوستت دارم ❣ که انگار بابتش ❣ بهم حقوق میدن ...😘💕❣💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_132 دوباره گند زده بودم با اين تفاوت كه خرابكاريم فراتر از دفعه ها
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 و با لبخند كجِ گوشه ي لب هاش نگاهم كرد كه چشمام و ريز كردم و تو يه حركت سريع مانتوم و درآوردم و گفتم: _رو تو كن اونور! و خواستم تيشرت و از تنم در بيارم كه گفت: _ميخواي دربياري در بيار،اما خب من فعلا نميبرمت خونه! و با حالت با مزه و البته حرص دراري چشم و ابروش و بالا و پايين كرد كه از كارم منصرف شدم و روي يكي از مبل هاي توي سالن نشستم و گفتم: _من گشنمه! كه از آشپزخونه اومد بيرون و شماره ي يه رستوران و گرفت... بعد از خوردن شام و جمع و جور كردن آشپزخونه، برخلاف نظر عماد كه مامانش اينا چند روزي رفته بودن شمال و ميخواست من امشب پيشش بمونم راهي خونه شديم، چون هم سر صبح كلاس داشتيم و هم اينكه مامان اجازه ي موندن نداده بود! ماهِ ديشب به سرعت برق و باد با خورشيد توي آسمون تعويض شد و حالا ساعت از ٩صبح ميگذشت و توي كلاس كنار پونه نشسته بودم و مشغول تعريف بوديم كه بالاخره استاد جاويد تشريفشون و آوردن و كلاس غرق سكوت! عماد مثل هميشه توي ١٥دقيقه درسش رو داد و بعد از تموم شدن درس همه مشغول نوت برداري شدن كه صداي فرزين و اون دوست دختر نخاله اش كه بعد از رد پيشنهاد دوستي فرزين به من،خودش و چسبونده بود به فرزين و هر جفتشون خيال ميكردن من دارم غصه رابطشون و ميخورم 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
‏دیوونت بشم، ❣ نگاه شیرین ڪردن بلدی ؟💕❣💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
مهربان که باشی روزت زیباست آسمان رنگ دیگری دارد،روزت رویایی ست دنیایت عاشقانه میشود مهربان باش مهربانی رسم قشنگ دلهای پاک است امروز کمی بیشتر مهربان باش! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
یہ چیزے هست ڪہ زیادیش خوبہ❣ مثل همین بودنت ڪنار من...💕❣💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_133 و با لبخند كجِ گوشه ي لب هاش نگاهم كرد كه چشمام و ريز كردم و ت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 تمركز همه رو بهم ريخت! صداي نوچ نوچ كلافه ي همه به نشونه ي اعتراض توي كلاس پيچيده بود اما خب اون دوتا نفهم تر از اين حرفا بودن كه بخوان ساكت شن و به كار خودشون ادامه ميداد كه با صداي جدي عماد كه گفت: _خانوم بيتا شادمان بفرماييد پايين كلاس و مبحث جلسه ي پيش رو براي بقيه توضيح بديد هر دو ساكت شدن و بيتا با خونسردي و غرور مزخرف هميشگيش به سمت عماد رفت و كنار مولاژ انسان ايستاد كه عماد دست به سينه روبه روش ايستاد: _همه منتظرن شروع كن! و وقتي ديد بيتا مثل ماست وايساده و حرفي واسه گفتن نداره به مولاژ نزديك شد و با دست به قسمتايي كه توي جلسه ي قبل درس داده بود اشاره كرد و ادامه داد: _اينم يه راهنمايي،هرچي كه جلسه ي قبل راجع به قسمتايي كه الان نشونت دادم درس دادم و توضيح بده! بيتا كه قشنگ تابلو بود چيزي يادش نيست به سمت عماد كه دست به سينه ب طرف ما بود برگشت و خواست حرفي بزنه كه يه دفعه به گردن عماد خيره شد و و چشماش و ريز كرد و با دقت بيشتري بهش زل زد! نميدونم چرا ولي خيلي از كار اين نكبت خانم بدم اومد كه يك دفعه متوجه بالا و پايين پريدن ابروهاش شدم و متعجب نگاهش كردم كه با حالت لوس و مسخره خودش گفت: _استاد! عماد با تعجب به سمتش برگشت،كه بيتا با يه لبخند كج و كوله شروع كرد به حرف زدن: _من ميخوام درس و توضيح بدم اما خب يه چيزي حواسم و پرت ميكنه! همه ي بچه ها گيج شده و من به علاوه ي گيج شدن حسابي هم حرصم گرفته بود كه با نوك انگشت شست و اشارش چسب اون دماغ گندش كه با ٣بار عمل هنوزم اندازه خرطوم فيل بود و لمس كرد و گفت 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼