eitaa logo
کانال توسل به شهدا 🌹🌼🌹
12.4هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
882 ویدیو
84 فایل
بسمه تعالی 🌺هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی داده میشوند🌺 🌷چله صلوات،زیارت عاشورا ، هدیه به۱۴معصوم وشهدای والامقام روزی دو قسمت داستان‌های شهدای📚 ادمین 👇 @R_keshavarz_sh @K_khaleghiBorna
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض ادب خدمت خانواده عزیز توسل به شهدا 🦋💐🦋 💚 پیام هاییست که روزهای جمعه در کانال قرار میگیرد و شما ارسال کردین برای 👇👇👇👇 ❓❓امروز برای لبخند امام زمان چکار کردی؟ 🦋منتظر یعنی هر روز قدمی برای دیدار بردارد🦋 باز هم برای ما ارسال کنین تا غروب در کانال قرار می‌دهیم.... 🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 آیدی خادم کانال جهت ارسال مطالب قرار شبانه با موضوع: 👇👇 (کارهایی که برای لبخند امام زمانم ع انجام دادم و به ایشان هدیه کردم) https://eitaa.com/K_khaleghiBorna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❓❓امروز برای لبخند امام زمان چکار کردی؟ 🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 سلام و عرض،ادب من سفر اربعین که رفته بودم برای کمک به افراد مسن و کم توان کوله شون رو مسافتی برمی‌داشتم و با دوستم جابه‌جا میکردیم.... 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 سلام و عرض احترام به همراهان کانال توسل به شهدا🌹🌹 برای لبخند آقا و سرورم امام زمان(عج)، به هر شهیدی که رسیدم عاشقانه سخن گفتم! و این عشق را در میان غزل‌هایم به تصویر کشیدم! تا از هر لبخند شهیدی،به لبخند امام زمانم(عج) برسم ان‌شاءالله❤️ 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 بسم رب المهدی...سلام و هزاران سلام بر مولایم و سرورم و امامم.... سلام علیکم، اوقاتتان با یاد خدای مهربان و دعای آقا امام زمان (عج) شیرین و دلنشین باد. من یک مادربزرگ هستم که با توفیقات الهی و عنایت ائمه اطهار علیهمالسلام،توانسته ام مجالسی را با عنوان مجلس انس با قرآن و عترت علیهم السلام برگزار کنم .در این مجالس با خواندن آیات کریمه الهی ،سعی در ترویج و آموزش فرهنگ قرآنی دارم و با بیان زندگینامه شهدای والامقام و ایثارگریهایشان ،حضار را به مهمانی دلهای پاک شهدا میبرم و با خواندن احادیث گرانبهای مهدوی (عج) مهمانان را به خیمه نورانی حضرت روحی فداه صاحب العصر والامر والزمان عج الله تعالی فرجه الشریف ،مشرف میکنم..... در این مجالس حضوری، با توفیق الهی، مسئولیتها و مخارج ها بعهده گرفتم و هیچ گونه انتظاری از هیچکس ندارم....و با روی باز از مهمانان گرامی استقبال میکنم... ضمنا مجالس روزهای دوشنبه برگزار میشود...همه این تلاشها برای رضایت خدای مهربان و خشنودی مولایمان حضرت روحی فداه صاحب العصر والامر والزمان عج الله تعالی فرجه الشریف میباشد و ثواب این اعمال خیر مستحبی را به ساحت قدسی قطب عالم امکان حضرت حجت بن الحسن العسکری علیه السلام تقدیم مینماید...التماس دعا یا علی 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 با سلام عرض سلام به محضر مولایمان اقا ابا صالح المهدی (عج) وعرض ادب خدمت شما بزرگواراندیروز در پارکی نشسته بودیم دیدم پیر مردی مشغول نظافت پارک هستند یک لیوان چایی همراه با میوه خدمتشون بردیم واین کاررو هدیه به ساحت قدسی مولایمون امام زمان عج تقدیم کردیم هر چند کار خیلی کوچیکی بود ولی خواستم خدمت ایشان عرضه بدارم مولا جان با این کار ناچیز به یاد شما هستیم ودر ضمن هفته ی پیش با جمعی از دوستان پارک بودیم تسبیح همراه خودمون برده بودیم قبل از شروع هرکاری هر کس به جمعمون اضافه میشد وهمچنین خودمون ابتدا ۱۰۰ صلوات به نیت سلامتی وفرج مولامون فرستادیم این هم کمترین کار هدیه به ساحت قدسیشون فی امان الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ بلکه وحشت این شب طولانی تمام شود.😣😥 چشمم به پرچم سبز حرم😍💚😢 در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و انگار حضرت برایم لالایی میخواند... که خواب سبکی چشمان خسته ام را در آغوش کشید..😴تا لحظه ای که از ✨آوای اذان حرم✨ پلکم گشوده شد... هنوز میترسیدم... که با نگاهم دورم گشتم و دیدم مصطفی کنارم نماز میخواند. نماز خواندنش را زیاد دیده و ندیده بودم بعد از نماز گریه کند.. که انگار تنگنای این محاصره و سنگینی این امانت طاقتش را تمام کرده بود.😞 خواست به سمتم بچرخد... و نمیخواستم خلوتش را خراب کنم که دوباره چشمانم را بستم تا خیال کند خوابم.. صدایش را بلندتر کرد _خواهرم! نمیتوانستم چشمانم را به رویش بگشایم که گرمای عشقش ندیده دلم را آتش میزد و او دوباره با مهربانی صدایم زد _خواهرم، نمازه! مژگانم را از روی هم بلند کردم و در قاب گنبد و گلدسته، صورتش را دیدم و چشمانی که دل نداشتند نگاهم را ببینند و خجالتی به زیر افتادند... از همان ، بارش عشقش را میدیدم و این خلوت حالش را به هم ریخته بود.. که آشفته از کنارم بلند شد.. و مادرش را برای نماز صدا زد. تا وضوخانه دنبالمان آمد،.. با چشمانش دورم میگشت.. مبادا غریبه ای تعقیبم کند👤 و تحمل این چشمها دیگر برایم سخت شده بود که نگاهم را از هر طرف میکشیدم مبادا.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ مبادا عطر عشقش مستم کند... آفتاب بالا آمد و خبری از رسیدن نیروهای ارتش نبود مگر رگبار گلوله ای که تن و بدن مردم را میلرزاند... مصطفی لحظه ای نمی نشست،.. هر لحظه تا درِ حرم میرفت و دوباره برمیگشت تا همه جا زیر نظرش باشد.. و ابوالفضل دلی برایش نمانده بود که در تماس آخر، ردّ پای اشک را روی صدایش دیدم _زینب جان! نمیترسی که؟😢 و مگر میشد نترسم..😥😨 که در همهمه مردم میشنیدم هر کسی را به اتهام تشیّع یا حمایت از دولت سر میبرند..و سر بریده سیدحسن را به چشمم دیده بودم.. تا سه روز بعد که ذخیره آب و غذای حرم و خانواده ها تمام شد. دست خالی و مراقبت از همین امانت جان مصطفی را گرفته بود.. که خبر ورود ارتش به داریا در حرم پیچید... ابوالفضل بلافاصله تماس گرفت📲 تا بی معطلی از داریا خارج شویم که میدانست این آتش اگر دوباره شعله بگیرد خاکستر داریا را به باد خواهد داد... حرم حضرت سکینه(س) و پیکر سیدحسن در داریا بود که با هر قدم، مصطفی جان میداد و من اشکهایم را از چشمانش مخفی میکردم تا کمتر زجرش دهم...😞😢 با ماشین🚙 از محدوده حرم خارج شدیم و تازه میدیدیم کوچه های داریا مقتل مردم شده است...😨😱 آنهایی که فرصت نکرده بودند جایی پنهان شوند یا به حرم بیایند، در همان میان خیابان سلاخی شده و پیکرهای پاره پاره و غرق به خون هر جا رها شده بود... مصطفی خیابان ها را به سرعت طی میکرد.. 💨🚙تا من و مادرش کمتر جنازه مردم مظلوم داریا را ببینیم..😥😥 و دلش از هم پاشیده بود که فقط زیر لب خدا را صدا میزد. دسته های ارتش در گوشه و کنار شهر... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دسته های ارتش در گوشه و کنار شهر مستقر شده..وخبرنگاران از صدها جسدی که سه روز در خیابان مانده بود، فیلم برداری میکردند... آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز داریا، قبرستانی بود که داغش روی قلبمان ماند.. 😢😒 و این داغ با هیچ آبی خنک نمیشد که تا زینبیه💚😭 فقط گریه کردیم... مصطفی آدرس را از ابوالفضل گرفته و مستقیم به خیابانی در _حرم حضرت زینب(س) رفت... ابوالفضل مقابل در خانه ای قدیمی🏘 ایستاده و با نگاهش برایم پَرپَر میزد😥😍 که تا از ماشین پیاده شدم،.. مثل اینکه گمشده اش را پیدا کرده باشد، در آغوشم کشید... در این سه روز بارها در دلم رؤیای دیدارش را به قیامت سپرده بودم وحالا در عطر ملیح لباسش گریه هایم را گم میکردم.. تا مصطفی و مادرش نبینند و به خوبی میدیدند که مصطفی از قدمی رفت و مادرش عذرتقصیر خواست😔 _این چند روز خیلی ضعیف شده، می خواید ببریمش دکتر؟😥 و ابوالفضل از حرارت پیشانی ام تب تنهایی ام را حس میکرد.. که روی لبش لبخندی نشست و با لحنی دلنشین پاسخ داد _دکترش حضرت زینبه.😊 خانه ای دو طبقه برایمان تهیه کرده بود و میدانست چه بهشتی از این خانه نمایان است که در را به رویمان گشود و با همان شرین زبانی ادامه داد _از پشت بام حرم پیداس!😊 تا شما برید تو، من میبرمش حرم رو ببینه قلبش آروم شه! و نمیدانستم پشت این نسخه، رازی پنهان شده... که دستم را گرفت و از راه پله باریک خانه، پا به پای قامت شکسته ام تا بام آمد.. قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم💚 در آسمان آبی دمشق طوری به دلم تابید😍 که نگاهم از حال رفت...😍😭☺️ حس میکردم گنبد حرم... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ حس میکردم گنبد حرم به رویم میخندد و حضرت زینب(س) نگاهم میکند.. که در آغوش عشقش قلبم را رها کردم... از هر آنچه دیده بودم برای حضرت شکایت میکردم..😭 و به خدا حرف هایم را میشنید،..✨ اشکهایم را میخرید..😭 و ابوالفضل حال دیدنیِ دلم را میدید که آهسته زمزمه کرد _آروم شدی زینب جان؟😊 به سمتش چرخیدم،.. پاسخ سوالش را از آرامش چشمانم گرفت و تیغی در گلویش مانده بود که رو به حرم چرخید تا سوز صدایش را پنهان کند _این سه روز فقط حضرت زینب(س) میدونه من چی کشیدم!😥 و از همین یک جمله درددل خجالت کشید که دوباره نگاهم کرد و حرف را به هوایی دیگر بُرد _اونا عکست رو دارن، اون روز تو بیمارستان کسی که اون زن انتحاری رو پوشش میداده، تو رو دیده. همونجا عکست📸 رو گرفتن. محو نگاه سنگینش مانده بودم..😧😨 و او میدید این حرفها دل کوچکم را چطور ترسانده که برای ادای هر کلمه جان میداد _از رو همون عکس ابوجعده🔥 تو رو شناخته! و نام ابوجعده هم ردیف 🔥حماقت و بیغیرتی سعد🔥بود که صدایش خش افتاد _از همون روز دنبالته. نه به خاطر انتقام زنش که تو لو دادی و تا الان حتماً اعدام شده، به خاطر اینکه تو رو با یه دیدن و فکر میکنن از همون شبی که سعد تو رو برد تو اون خونه، جاسوس سپاه بودی.😥 حالا میخوان گیرت بندازن تا اطلاعات بقیه رو ازت دربیارن.😐😥 گیج این راز شش ماهه😧 زبانم بند آمده بود... و او نگاهش بین من و حرم میچرخید تا لرزش چشمانم بند زبانش نشود و همچنان شمرده صحبت میکرد _همون روز تو فرودگاه... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 🌹 🕊 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹 شنبه ۱۴۰۲/۷/۱ 9⃣3⃣ سی و نهمین روزچله