#مدافع_عشــــق
#قسمت_پانزدهم
❤ #هوالعشــــق
خیره به آینه قدی اتاقم لبخندی از رضایت مےزنم. روسری سورمه ای رنگم را لبنانـے مےبندم و چادرم را روی سرم مرتب میڪنم! صدای اِف اِف و این قلب من است ڪه مےایستد! سمت پنجره میدوم، خم میشوم و توی ڪوچه رانگاه میڪنم.زهراخانوم جعبه شیرینی را دست حاج حسین میدهد. دختری قدبلند ڪنارشان ایستاده حتماً زینب است!
فاطمه مدام ورجه وورجه میڪند!
"اونم حتماً داره ذوق مرگ میشه😂"
نگاهم دنبال اوست! ازپشت صندوق عقب ماشین شان یک دسته گل بزرگ پر از رزهای صورتی و قرمز بیرون مےاورد. چقدر خوشتیپ شده ای😍
❣❤️❣❤️❣❤️❣
قلبم چنان درسینه میڪوبد ڪه اگر هر لحظه دهانم را باز کنم طرف مقابل میتواند آن را درحلقم بوضوح ببیند!
سرش پایین است و با گلهای قالی ورمیرود! یک ربع است که همینجور ساکت و سر به زیر است!
دوست دارم محکم سرم رابه دیوار بکوبم😐
بلاخره بعدازمکث طولانـےمیپرسد:
من شروع ڪنم یا شما؟
_ اول شما!
صدایش را صاف و آهسته شروع میڪنـد
_ راستش...خیلـے با خودم فکر کردم که اومدن من به اینجا درسته یا نه!
ممکنه بعد از این جلسه هر اتفاقی بیفته...خب...من بخاطر اونیڪه شما فڪر میڪنید اینجا نیومدم!
بهت زده نگاهت میکنم,,
_ یعنی چی؟؟؟😓
_ خب."مِن و مِن میڪند"
_ من مدتهاست تصمیم دارم برم جنگ!..برای دفاع! پدرم مخالفت میڪنه... وبہ ییچ عنوان رضایت نمیده. از هر دری وارد شدم. خب...حرفش اینکه...
با استرس بین حرفت میپرم:
_ حرفشون چیه؟!!
_ ازدواج کنم! بعد برم.یعنی فکر میکنه اگر ازدواج کنم پابند میشم و دیگه نمیرم...
خودش جبهه رفته اما.نمیدونم!!
جسارته این حرف،اما...من میخوام کمکم کنید...حس میکردم رفتار شما بامن یطور خاصه.اگر اینقدر زود اقدام کردم...برای این بود که میخواستم زود برم.
"گیج و گنگ نگاهش میکنم."
_ ببخشید نمیفهمم!😐
_ اگر قبول کنید...میخواستم بریم و بخانواده بگیم اول یه صیغه محرمیت خونده شه...موقت!اینجوری اسم من توی شناسنامه شما نمیره.
اینطوری اسماً، عرفاً و شرعاً همه ما رو زن و شوهرمیدونن..
اما...من میرم جنگ و ...
و شما میتونید بعد از من ازدواج کنید!
چون نه اسمی رفته...نه چیز خاصی!
کسی هم بپرسه.میشه گفت برای آشنایی بوده و بهم خورده!!
یہ چیز مثل ازدواج سوری😔
" باورم نمیشود این همان علـےاکبراست! دهانم خشک شده وتنها با ترس نگاهت میکنم...ترس از اینڪہ چقدر با آن چیزی که از تو در ذهنم داشتم فاصله دارد!!"
_ شاید فکر کنید میخوام شما رو مثل پله زیر پا بزارم و بالا برم!اما نه!
من فقط کمک میخوام.
" گونه هایم داغ میشوند. باپشت دست قطرات اشکم را پاک میکنم"
✍ ادامه دارد ...
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#مدافع_عشــــق
#قسمت_شانزدهم
❤ #هوالعشـــق
یک ماهه که درگیراین مسئله ام!..که اگر بگم چی میشه!؟؟؟
" در دلم میگویم چیزی نشد...تنها قلب من شکست!... اما چقدر عجیب که کلمه کلمه اش جای تلخی برایم شیرین بود!
او میخواهد از قفس بپرد! پدرش بالش رابسته! و من شرط رهایـے اش هستم !...
ذهنم آنقدر درگیر میشود که چیزی جز سکوت در پاسخش نمیگویم!!
_ چیزی نمیگید؟؟...حق دارید هر چی میخواید بگید!!... ازدواج کردن بدنیست! فقط نمیخوام اگر توفیق شهادت نصیبم شد...زن و بچم تنها بمونن.درسته خدا بالا سرشونه!
اما خیلـے سخته...خیلی!...
من که قصد موندن ندارم چرا چند نفرم اسیرخودم کنم؟؟
" نمیدانم چی شد ولی پرسیدم:
_ اگر عاشق شید چی؟؟!!!
جمله ام مثل سرعت گیر هیجانش راخفه میکند!شوکه نگاهم میکند!
این اولین باراست که مستقیم چشمهایم را نگاه میکند و من تا عمق جانم میسوزم!
بہ خودش می آیـد و نگاهش را میگردانـد.
جواب میدهد:
_ کسی که عاشقه...دوباره عاشق نمیشه!
" میدانستم عاشق پریدنـه! اما...چه میشود عشق من در سینه اش باشد و بعد بپرد"
گویـےحرف دلم را ازسڪوتم میخوانـد...
_ من اگر ڪمڪ خواستم...واقعا کمک میخوام! نه یه مانع!....از جنس عاشقـے!
" بـے اختیار لبخند میزنم...
نمیتوانم این فرصت راازدست بدهم.
شاید هرکس که فکرم رابخواند بگوید #دختر_تو_چقدر_احمقی ...اما...اما من فقط این را درک میکنم! که قرار است مال من باشـد!!...شاید کوتاه...شاید...
من این فرصت را...
یا نه بهتراست بگویم
من او را به جان میخرم!!
#حتی_صـــوری
✍ ادامه دارد ...
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#کرامات_شهدا
#پیام_شما
سلام خسته نباشید خیلی کانال خوبیه ،من خودم به عینه هروقت مشگلی ،گره ای داشتم به دست شهدا بازشده چهل زیارت عاشورا هرشب به نام یک شهید خواندم وحاجت گرفتم،شفای مریض روگرفت، اصلا یه چیز عجیبیه متوسل شدن به شهدا وحاجت گرفتن الان به همه پیشنهاد میدم وهمه هم راضی هرکس هم خونده حاجت گرفته
🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘
سلام
من ازشهدا حاجت گرفتم مشکلی داشتم توسل کردم به شهیدابراهیم هادی چهل روز زیارت عاشورا بخونم
یکماه پیش مشکلی برای پسرم پیش اومد من وباباش خیلی ناراحت بودیم که چکارکنیم نیت کردم وتوسل کردم به ابراهیم هادی که مشکل حل بشه چهل روز زیارت عاشورا به نیابتش بخونم شکرخدا مشکل حل شد
🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘
سلام
من پسرم سربازیشون وافتاد بیرجند وبعد از چند روز حالش بد می شه ووقتی سراغشون و گرفتیم گفتن بیمارستان خود پادگان بستری شده ومن هم دسترسی به هیچ جا نداشتم ومتوسل شدم به شهید حسین پورجولا پسر خواهر شوهرم که تا ۴۰ روز هدیه بهشون زیارت عاشورا بخونم والحمدلله ایشون به سلامتی همه دوران وپشت سر گذاشتن وسربازیشون هم تموم شد 🙏
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
همراهان گرامی
کرامات شهدا با هشتک 👇👇👇
#کرامات_شهدا
در کانال بارگذاری شده است.از طریق این هشتک به پیام ها و کراماتی که اعضای کانال فرستاده اند، دسترسی پیدا کنید.