شهید سیدحسن میرنوراللهی
نام پدر: سیدولی محمد
تاریخ تولد: 1-1-1338 شمسی
محل تولد: البرز - ساوجبلاغ
تاریخ شهادت : 2-1-1361 شمسی
محل شهادت : شوش
عملیات : فتح المبین
گلزار شهدا: اورازان
البرز - طالقان
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
💌 فرازی از وصیت نامه شهید سید حسن میرنوراللهى
✨کفن لباس دامادی ام شد. مادر عروست می آید اما با لباس سیاه گل به دست دارد ولی گل غم. آری مادر گل غم اما مبادا با این همه غم پیش دشمن اسلام گریه کنی که با دیدن تو شاد شوند شاد باش که صاحب ما حضرت ولی عصر خواهد آمد.
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
💢 قسمتی از گفتگوی جانباز سیدسیفالله میرنورالهی برادران شهید میرنوراللهی
💫ما پنج برادر بودیم که دو نفرمان به مقام شهادت نائل شدند و من و سید حبیبالله جانباز هستیم. حبیب مسئول آتشبار ضدهوایی بود و توانست یکی از هواپیماهای جنگنده دشمن را مورد هدف قرار بدهد و آن را سرنگون کند. من، سید حسن و سید حسین هم ۱۵ اسفند ۱۳۶۰ از طریق پایگاه ثارالله شهرستان آبیک عازم جبهههای جنوب شدیم.
💫بعد از حضور ما در منطقه، دستور رسید باید برای عملیات فتحالمبین آماده شویم. رزمندگان واقعاً حال و هوای معنوی خاصی داشتند.
موقع عملیات این حالات بیشتر میشد. عدهای مشغول نوشتن وصیتنامه شدند.
💫شب قبل از عملیات برادرم سیدحسن گفت: “دیشب خواب دیدم به جایی میروم که دوتا از خواهرهایمان که در کودکی از دنیا رفتهاند، آنجا هستند. جای خیلی زیبایی بود.”
من خیلی به خواب او اعتنا نکردم، اما بعدها فهمیدم که آن خواب از شهادتش خبر میداد.
🔸️🔸️🔸️
💢 نحوه شهادت
💫نیمههای شب بود که بیدارباش زدند و گفتند هر چه زودتر سوار کامیونها شوید. همه ما با شور و ذوق زیادی آماده شدیم و از یکدیگر حلالیت طلبیدیم و خداحافظی کردیم.
من و سیدحسن با هم بودیم. آقای عابدینی هم فرمانده دسته ما بود. منطقه عملیاتی ما تپه سبز بود.
وقتی به محل مورد نظر رسیدیم، عملیات فتحالمبین با رمز یازهرا (س) شروع شد. درگیری شدیدی رخ داد که یکی از تانکهای ما هم هدف آتش دشمن قرار گرفت.
در حال پیشروی بودیم که تکتیراندازان بعثی چند تن از آرپیجیزنهای ما را هدف قرار دادند و شهید کردند.
من و سیدحسن و فرمانده دسته در یک شیار بودیم.
💫 ناگهان تیری به سر سیدحسن اصابت کرد. سه بار گفت: «یا امام زمان (عج)». او را در آغوش گرفتم و در همان لحظه به شهادت رسید.
مزار شهید سید حسن میرنوراللهی واقع در روستای اورازان در کنار بارگاه امامزادگان سید علاالدین و سید شرف الدین میباشد. فرزندشان نیز در کنار پدرش آرمیده است.
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
💫 طبق قرار عاشقانه هر روز
۱۰۰گل صلوات هدیه میکنیم به انبیاء الهی ، ۱۴ معصوم علیهم السلام و
«شهیدان والامقام ،
سید حسین و سیدحسن میرنوراللهی »
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#سی_و_یکمین_روز_چله_زیارت_عاشورا
به نیابت از :
🌹 " شهیدان والامقام
سید حسین و سیدحسن میرنوراللهی
اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک🤲
🖤 کانال توسل به شهدا 🖤
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔 @Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
AUD-20220716-WA0016.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🚩
✅ با نوای علی فانی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📷 عاشورای غزه
▫️چقدر علی اصغر، چقدر رقیه، چقدر علی اکبر سلام الله علیهم؟! ... غزه کربلای زمانه
▫️اگر در غزه نیستیم، حداقل رسانه مظلومیت آنها باشیم.
#غزه
🧕🌐🔊
@basaer_resane
🏴🏳🏴🏳🏴🏳🏴🏳🏴
#پیام_ارسالی یکی از اعضای محترم کانال
سلام
باعرض تسلیت به مناسبت تاسوعا و عاشورای حسینی،الان کربلا هستم نایب زیاره همه ی شهدا و اعضای کانال هستم انشاالله زیارت کربلا نصیب همه ی اعضای کانال بشود
داستان«#ماه_آفتاب_سوخته»
#قسمت_بیست_دوم🎬:
بیست و ششم ذی الحجه است و کاروان در منزلگاهی به نام«شراف» استراحت کردند و اینک قصد حرکت به طرف کوفه دارند، با اینکه سه روز قبل قاصد ابن اشعث فرمانده ابن زیاد به امام رسیده، گویا مسلم بن عقیل در آخرین لحظات حیات از او میخواهد تا به حسین نامه بنویسد و بگوید که کوفیان عهد را شکستند و حسین به کوفه نیا..
آن روز این خبر در کاروان پیچید و خیلی از کسانی که به عشق جاه و مقام و دنیا به امام پیوسته بودند با شنیدن خبر کشته شدن مسلم، از کاروان جدا شدند.
حال امام در این منزلگاه دستور میدهد هر چه مشک در کاروان است، لبریز از آب نمایید، اهل کاروان متعجب میشوندکه امام اینهمه آب برای چه می خواهد؟!
ولی خیلی نمیگذرد که جواب سوالشان را میگیرند.
اذان ظهر است که کاروان در بیابانی خشک، سوارانی بیشمار را می بینند که به آنها نزدیک میشوند.
سواران تشنه و بی رمق می رسند، امام میپرسد کیستید و اینجا چه می کنید؟
فرمانده سپاه که گویی امام را خوب شناخته با صدایی ضعیف می گوید: ما سپاه کوفه هستیم و منم فرمانده شان حربن یزید ریاحی
امام می فرماید: ای حر به یاری ما آماده ای یا به جنگ؟!
حر سرش را پایین می اندازد و میگوید: به جنگ اما اینک از تشنگی هلاکیم
امام که مهربانی اش از رحمانیت خدا نشأت می گیرد چون او حجت خداست و باید نشان خداوند را داشته باشد و چون خداوند،بخشنده و مهربان است،دستور می دهد که به سپاه دشمن آب دهند، هم سربازان و هم اسب ها را سیراب کنند و حتی بر یال اسب ها آب بریزند تا آنها هم جانی دوباره گیرند.
حال همه سیراب شدند، ندای ملکوتی اذان در فضا میپیچد، سربازان دشمن جذب این ندا می شوند و ناخوداگاه و به حکم فطرتشان که فطرت هر انسان طالب خوبی هاست، پشت سر امام به نماز می ایستند
نماز تمام میشود و صدای امام در صحرا می پیچد:«ای مردم کوفه! مگر شما مرا به سوی خود دعوت نکرده اید؟ اگر مرا نمی خواهید از راهی که آمده ام بازگردم»
حر بن یزید ریاحی از جا بر می خیزد و میگوید: یا ابا عبدالله! من نامه ای به تو ننوشته ام و از آنچه می گویی بی خبرم
در این لحظه کیسه های نامه را نزد حر می آورند و حر به جای مردم بد عهد دیارش شرمنده میشود و نامهٔ سپاهیانش را داخل کیسه ها می بیند.
حر با شرمندگی می گوید: من نامه ننوشتم و مامور ابن زیاد هستم تا تو را به کوفه برم
امام نگاه تندی به حر می کند و می فرماید: مرگ از این پیشنهاد بهتر است، ای کاروان حسین، برخیزید و سوار شوید که ما به مدینه باز می گردیم.
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
داستان«ماه آفتاب سوخته»
#قسمت_بیست_سوم🎬:
زنان و کودکان حسین برکجاوه نشستند و حسین مظلوم راه مدینه را درپیش گرفت، هنوز شتران کاروان قدمی برنداشته بودند که حربن یزید ریاحی دستور داد تا راه برکاروان حسین ببندند.
حسین روبه روی حرّ قرار گرفت و فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند، راه بر پسر پیغمبرت می بندی؟! آیا قصد جنگ با من داری؟!»
حرّ شرمنده از کاری که کرده بود سرش را به زیر افکند و گفت: حیف که پسر فاطمه دختر پیغمبری وگرنه جور دیگری با شما رفتار می کردم، من قصد جنگ با شما ندارم چرا که می دانم شما نسب از پیامبر داری، شما پسر پیامبرم هستید و هرکس با شما وارد جنگ شود خسرالدنیا والاخره می شود، اما از ابن زیاد دستور دارم که مانع برگشتنتان شوم، پس بیا برای اینکه من توبیخ نشوم، نه به سمت کوفه برو و نه به سمت مدینه، اینجا سه راهی ست، راه سوم را در پیش بگیر..
حسین حرف حرّ را پذیرفت و وارد راه سوم که خوب میدانست به کجا ختم میشود شد.
رباب از بالای کجاوه راه خشک و سوزان را مینگرید و در دل دعا می کرد که این راه به کربلا نرسد، چون روایات زیادی شنیده بود که کربلا قتلگاه تمام جان و روحش، دلبرش، مولایش حسین است.
اما تقدیر آنگونه است که پیامبر از آن خبرداده بود..
کاروان در راه سوزان میرفت و سپاهیان حر هم سایه به سایه کاروان میرفتند و حربن یزید برای ابن زیاد نوشت که حسین حاضر به بیعت با یزید نشده و به راهی غیر از کوفه و مدینه میرود و ما در تعقیب آنهاییم ،هر چه امر کنید همان کنیم.
کاروان پیش میرفت و در هر منزل دل خداجویی به این کاروان شهادت می پیوست.
تا اینکه روز دوم محرم، قاصد ابن زیاد به حربن یزید رسید که پیامش اینگونه بود: کاروان حسین را هر کجا که این پیغام به دستت رسید متوقف کن و مراقب باش نزدیک رود و برکه ای نباشند و در بیابان سوزان آنها را محاصره کنید.
حربن یزید این پیغام را به حسین رساند و گفت: باید توقف کنید.
حسین به حر فرمودند: اینجا نه آبی ست و نه آبادی، کمی جلوتر نخلستانی به چشم می خورد، بگذار آنجا اتراق کنیم.
حربن یزید که شرم داشت خواسته حسین را رد کند گفت: باشد همانجا توقف کنید، فقط نزدیک رودخانه نباید خیمه زنید.
حسین قبول کرد و تاریخ نشان داده که حسین زیر قول و عهدش حتی با دشمنش نمیزند،چرا که در طول راه تنی چند ازیارانش به او پیشنهاد دادند به کوه هایی که در بین راه مدینه بود پناه برند تا جانشان در امان باشد و از حمایت قبایل آنان که تعداد زیادی هم بودند برخوردار شود...اما حسین حجت خداست و کارهایش رنگ خدایی دارد،چون با حربن یزید عهد کرده بود در راه مدینه نرود، قبول نکرد و همان راه سوم را در پیش گرفت.
کاروان به نخلستان رسید و شیپور توقف نواختند.
رباب از هر کس میدید سوال میکرد اینجا نامش چیست؟ قارب در جواب بانویش گفت: شنیده ام به اینجا نینوا می گویند.
رباب نفس راحتی کشید، چرا که هنوز به کربلا نرسیده بودند، هنوز میتوانست چند روزی قامت رعنای همسرش را ببیند و سیر نگاهش کند، که ناگهان صدای ملکوتی حسین به گوشش رسید:
بار بگذارید که اینجا کربلاست..
آب و خاکش با دل و جان آشناست..
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
داستان«#ماه_آفتاب_سوخته»
#قسمت_بیست_چهارم🎬:
کاروان در کربلا رحل اقامت افکندند و حال همگان میدانستند که به کجا رسیدند.
رباب مدام با چشمانش به دنبال حسین بود و گویی می خواست از لحظه لحظه حضور او استفاده کند و به اندازه یک عمر او را بنگرد، گرچه تمام اهل بیت همینگونه بودند و زینب در این وادی علمدار بود،چرا که زینب جان حسین بود و حسین روح زینب، گویی این خواهر و برادر باید قصهٔ غصه ای را علمداری کنند که تا قیام قیامت بیرقش برپاست و نور راهش، روشنی است برای هدایت جویان عالم...
حسین به محض توقف در کربلا، کاغذ و دوات خواست و بار دیگر به بزرگان کوفه چون سلیمان صرد و مسیب بن نجبه و رفاعه بن شداد و عبدالله بن وال و ...نامه نوشت، حسین می خواست حجت را بر همگان تمام نماید تا اگر از قافله عشق جدا افتادند، فردا بهانه نیاورند که نفهمیدیم و ندانستیم و... حسین نامه نوشت و نامه های کوفیان و دعوتشان را گوشزد کرد و هدف از قیامش را که همانا برپایی امر به معروف و نهی از منکر و نماز و دفاع از تمامیت اسلام بود نوشت و توسط قاصدی به سمت کوفه فرستاد.
در این هنگام نافع بن هلال به حضرت عرض کرد: یابن رسول الله، هر دلی را لیاقت حب خدا و اهل بیت رسول نیست و هستند کسانی که نوید یاری می دهند و در دل نیت بی وفایی دارند همانا اینان همان کسانی اند که پدرت علی را دوره کردند و عهد بستند و بعد او را تنها گذاشتند و عهد شکستند و برای امام مجتبی نیز چنین کردند
و چه راست میگفت نافع بن هلال و چه سعادتی داشتند این مردان که حجت خدا را چونان نگین در بر گرفتند.
در این هنگام حسین فرزندان و برادران و اهل بیتش را گرد هم آورد..
همگان چشم و گوش به دهان مولایشان داشتند و ایشان فرمود:«خدایا! ما عترت پیغمبر تو محمد هستیم، ما را بیرون کردند و براندند و از حرم جدمان آواره ساختند و بنی امیه برما جور کردند، خدایا حق ما را بستان و ما را برقوم ستمکار پیروزی ده».
همان روز که خبر اقامت حسین در کربلا به ابن زیاد رسید، قاصد ابن زیاد نامه ای برای حضرت آورد که چنین نوشته بود: به من خبر رسید در کربلا فرود آمدی و امیرالمومنین یزید به من نوشته که سر بر بالش ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر برسانم یا اینکه با یزیدبن معاویه بیعت کنی»
و امام نامه را خواند و فرمود:«رستگار نشوند آن قوم که خوشنودی مخلوق را به خشم خالق خرید»
قاصد ابن زیاد بدون جواب برگشت،چون حسین ابن مرجانه را ستمگر یافت و لایق جواب دادن ندانست.
ابن زیاد برآشفت و عمرسعد را که در سر خیال پادشاهی ملک ری را میپروراند به نزد خود خواند و از او خواست به جنگ حسین برود.
عمرسعد که خوب جایگاه حسین را می شناخت و میدانست حرب با حسین محاربه با پیغمبر است، ابتدا نپذیرفت اما وقتی ابن مرجانه شرط رسیدن به پادشاهی ری را جنگ با حسین قرار داد، قبول کرد، چون این پیر به ظاهر دنیا دیده و فهمیده، دل در گرو دنیا داشت و پادشاهی ملک ری را بر خشنودی خدا ترجیح داد، او با خود فکر میکرد میتواند با حیله و نیرنگ حسین را با خود همراه کند و اگر هم نتوانست با حسین می جنگد و سپس توبه می کند،چون خدا خود گفته که راه توبه همیشه باز است و این مرد مکار هیچ نمی دانست که این وزوز شیطان است در گوش او تا حجت خدا را بکشد و همانا کسی که دستش به خون حجت خدا رنگین شود،دیگر راه توبه و بازگشتی ندارد،چون رودر روی خدا قرار میگیرد..
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»