5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔲 سفارش شهید،اگر در این دنیا گرفتار شدید....
🎙این صدای شهید عبدالحسین برونسی است که میشنوید
😭😭😭😭😭
همونی که در عالم مکاشفه حضرت زهرا دید،
📣 گوش کنید چه باصفا، ساده و دلنشین با لهجه شیرین مشهدی،...
ــــــــــــ
🧕🌐🔊
@basaer_resane
⬅️ داستان زندگی شهید با عنوان #خاک_های_نرم_کوشک در کانال بارگذاری شده است
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خدا برای تمام بندگانش برنامه رشد و راه نجات دارد......
#شاهرخ_ضرغامی
☀️خدمت به خلق یک انتخاب نیست ، یک التزام است برای زدودن غبارهایمان
شاید پاک شویم از منیت هایمان
📌 جهت مطالعه زندگینامه شهید والامقام #شاهرخ_ضرغامی روی هشتک بزنید
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
❇️ آیا خون شهدای مدافع حرم به هدر رفته است ؟؟
🩸خون شهید به هدر نمیرود
شهید چه میکند؟
🥀شهید تنها کارش این نیست که در مقابل دشمن میایستد، یا دشمن را میزند یا از دشمن میخورد؛ اگر تنها این بود، باید بگوییم آن وقتی که از دشمن میخورد و خونش را میریزند، خونش هدر رفته. نه، هیچوقت خون شهید هدر نمیرود، خون شهید به زمین نمیریزد.
🥀خون شهید هر قطرهاش تبدیل به صدها قطره و هزارها قطره، بلکه به دریایی از خون میگردد و در پیکر اجتماع وارد میشود. لهذا پیغمبر فرمود: «هیچ قطرهای در مقیاس حقیقت و در نزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود بهتر نیست.»
🥀شهادت تزریق خون است به پیکر اجتماع؛ این شهدا هستند که به پیکر اجتماع و در رگهای اجتماع -خاصه اجتماعاتی که دچار کمخونی هستند- خون جدید وارد میکنند.
📘 برگرفته از کتاب «قیام و انقلاب مهدی(ع)» اثر شهید مرتضی مطهری
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#لقمه_حلال
قسمت ۱۳:
بابا نشست روصندلی پشت میز کامپیوترم ومنم نشستم روی تختم.
بابا:خوب عزیزم این گروه های مجازی که داری کجان ,میشه نشونم بدی؟شاید اگه من هم بپذیرین ,خواستم عضوش بشم,اما به شرطی به دوستات نگی که من پیرمردم 😊
خندیدم وگفتم:خیلی هم جوونی,اوناهم خیلی سعادت داشته باشن که همچی دوستی به چنگشون بیافته. مانیتور را روشن کردم,چون چیزی نداشتم که پنهان کنم وبه نظرخودم کارخلافی,هم انجام نداده بودم.
گوشیمم اوردم وگفتم:روگوشی هم دارمش ,منتها عادت کردم پشت مانیتور کامپیوتر باشم,بابا لبخندی زد وسرم رابوسید وگفت:خیلی صادقی واین خوبه ,درست مثل مامانت.
خوشحال بودم ازاینکه بابا خیلی دوستانه باهام برخوردکرده بود.
بابا یه نگاه دقیق کرد وتک تک افراد وملیتهاشون را با ریز بینی خاص خودش بررسی کرد البته کل افراد ۴۵نفربیشتر نبودن اما از کشورهای مختلف،خوب که دیدش را زد,پشتش راکرد به مانیتور وصندلی را کشید طرف تخت,روبه روی من وگفت:خوب ازاین شبکه های مجازی وگروه های ایرانی و...چی داری ,حالا روگوشی ورایانه فرق نمیکنه .
من:بابا هیچی دیگه ندارم,اخه به نظرمن این گروه ها و..وقت تلف کنی هست,من اگه عضو این گروه دوو شدم فقط به خاطرعلاقه ام به این ورزشه وگرنه از نظرمن ,پرسه زدن تومجازی عمر حروم کردنه...
بابا دوباره یه بوسه به سرم زد وگفت:خوشحالم که اینقدر درک وشعور داری اما یه چیزی راباید بگم وبرم رد کارم خخخح
بابا:ببین فضای مجازی هم درست عین فضای واقعی ست باید حرمتها حفظ بشه,همونطور که تو واقعیت ,به یک مرد اجازه نمیدی به حریمت وارد بشه,مجازی هم عین همینه ,فرقی نمیکنه....
دیگه لازم نبود بابا چیزی توضیح بدهد,تا تهش راگرفتم.
من:بابا منظورت راگرفتم,سعی میکنم تومجازی هم عین فضای واقعی بایه نامحرم برخوردکنم,حالا اجازه میدی که برم مجارستان؟؟اخه اگه شما اجازه بدی مامان حرفی نداره...
بابا درحالی که بلند میشد بره بیرون دستی به سرم کشید وگفت:از دختر پاکی مثل تو ,توقعم همین درک بالات بود....اما مسیله رفتن,مسیله ای جداست ,اونو بااین قاطی نکن.
خوب حرف بابا را میفهمیدم
اووووف این یعنی نهههه....
ازهمون اولشم میبایست موافقت مامان رابگیرم.
با فکرکردن به نقشه ای نو تا من رابه هدفم برساند ,خواب,رفتم.
ادامه دارد...
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#لقمه_حلال
قسمت۱۴:
الان از مدرسه برگشتم,ازبس خسته ام حال,هیچی جز,خوابیدن را ندارم.
نهار را که با مامان وبابا خوردیم,همون سر میز گفتم:خوب ,پس به سلامتی ما رفتینی شدیم ,اره؟؟
مامان:خدانکنه,مگه چته که بمیری...
من:عه مامان,مجارستان رامیگم خوب.
بابا دوباره سرش راگرفت بالا وتوچشای مامان نگاه کرد
مامان:نه گلم,فکر مجارستان را ازسرت بیرون کن,ان شاالله بماند برای همایشهای دیگه,این یکی را نمیشه....
خیلی ناراحت شدم ,محکم قاشق را کوبوندم روی میز وگفتم:چرراا؟؟مگه من بچه ام؟؟چرانمیتونم خودم برای خودم تصمیم بگیرم؟الان جلو دانی وبقیه سنگ رویخ میشم,کم میارم خوووب.
بابا:عزیزدلم,صلاح نیست دیگه,بعدشم مگه دانی اینا کین که اینقد رودربایسی داری...بی خیال باش ,هیچ اتفاقی نمیافته....
باعصبانیت نگاهی به بابا ومامان کردم وازسرغذام بلندشدم وبه سرعت خودم رابه اتاقم رساندم.
اره درسته ,احتمال زیاد بابا مخالفت کرده,اخه اخلاقای مامان تودستمه,محاله ازادی عملم را ازم بگیره,احتمالا بابا بهش گفته ,اره....
یکدفعه یه فکر مثل جرقه از ذهنم گذشت,من تمام تلاشم رامیکنم که این همایش دوو رابرم ,باید بابا را تومنگنه قرار بدم اره,اما چطوری؟؟
یه کم فکر کردم....درسته ...خودشه...اینکه بابا هرشب ازخونه میزنه بیرون حتما یه ریگی به کفشش هست باید سراز کارش دربیارم وتعقیبش کنم,اونموقع میتونم به عنوان حق السکوت ,جواز رفتن به مجارستان رابگیرم...
اما نمیدانستم که چه بچگانه فکر میکنم ولی به جاهای خوبی میرسم.
خوابیدم اما ساعتم را کوک کردم تا یه ساعت قبل از غروب بلند بشم واماده بشم برای تعقیب.
ادامه دارد...
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»