قسمت ۴۱
فصل هفتم : جمال آفتاب
قسمت اول
محل دیدارهای مردمی امام خمینی مدرسه علوی بود. من و تعداد زیادی از خانمهای مسجد، سوار بر اتوبوس به طرف خیابان ایران حرکت کردیم. کوچه و خیابانهای اطراف مدرسه غلغله بود. چند ساعتی طول کشید تا به محل دیدار برسیم. اهالی محله با چای و لقمهای نان و پنیر از میهمانان امام پذیرایی میکردند. با موج جمعیت حرکت میکردیم و جلو میرفتیم. برای دیدن امام لحظهشماری میکردم. با صدای بلندِ صلواتِ جمعیت سر چرخاندم و متوجه حضور امام در کنار پنجره شدم. صدای ضربان قلبم بهخوبی شنیده میشد؛ کم مانده بود سکته کنم. وسط روز، ماه در آسمان تهران طلوع کرده بود و من به زیارتش رفته بودم. شیرینی وصال امام و تماشای آن جمال نورانی، غم سالهای تلخی که بر من گذشته بود را از یادم برد. خودم را نزدیک پنجره رساندم. همهی توانم را جمع کردم. دستم را بالا بردم و فریاد زدم: «امام! امام! چیزی ندارم تقدیمت کنم؛ دوتا سرباز دارم که تقدیمت میکنم؛ بچههام به فدات...»
نمیدانم امام صدایم را شنید یا نه؟! از هوش رفتم و افتادم زمین. خدا رحم کرد در آن شلوغی زیر دست و پا له نشدم! نمیدانم در آن اوضاع چه کسی مرا به گوشهی خلوتی برد. با خیس شدن صورتم به هوش آمدم. کمی آبقند خوردم و جان به تنم برگشت. بلند شدم و شعار دادم. گریه امانم را بریده بود؛ دوباره از حال رفتم.
انقلاب تازه پیروز شده بود. آن ایام یک شب هم کنار یکدیگر نبودیم. امیر و علی دیروقت به خانه برمیگشتند و گاهی اوقات تا سحر بیرون بودند. خیابان ایران پاتوق هر روزشان شده بود.
دایی محمد و فامیلهای وفادار به شاه، هفتهای چند روز میآمدند سهمیه فحش و ناسزا را کف دستم میگذاشتند و میرفتند! آنقدر به رجب فشار آوردند که طاقتش تمام شد و بعد از مدتها کمربند دست گرفت. تا از مردم حرف و کنایهای میشنید یا بچهها دیروقت به خانه میآمدند، تمام تن و بدنم را سیاه و کبود میکرد. شب تا صبح درد میکشیدم؛ اما به روی خودم نمیآوردم که مبادا فرزندانم از مسیری که پیش گرفتهاند دلسرد شوند. دایی شلوار شش جیب علی را که میدید، صورتش سرخ میشد و با عصبانیت به ما میپرید: «این چیه پای بچه کردی؟! باباش پول نداره براش شلوار بخره؟! بس کنید این مسخرهبازیها رو. همین روزا شاه برمیگرده و دمار از روزگارتون درمیاره!»
گوش ما بدهکار این حرفها نبود و کار خودمان را میکردیم. مادرم همیشه سفارش میکرد که احترام دایی فراموش نشود. حتی اگر بدترین توهینها از طرف دایی محمد به ما میشد، جوابش را نمیدادیم؛ اما رجب کمطاقت بود و فوری زور بازویش را به رخ ما میکشید و کنایههایی را که شنیده بود تلافی میکرد.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
4-Se-daghighe-dar-ghiamat-aminikhaah-18-www.ziaossalehin.ir-vd002.mp3
31.26M
📗 شرحی بر کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
💫حجتالاسلام والمسلمین مصطفی امینی خواه
🎙 #جلسه_هجدهم را بشنوید
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🕊
🌹 🕊
🕊 🌹 🕊
🌹 🕊 🌹 🕊
🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹
🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹
جمعه ۱۴۰۲/۹/۱۷
8⃣2⃣بیست و هشتمین روز چله
🦋 اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
💫 السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران یا امامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿
🦋 بـه رســـمِ ادب ســـلام بـه اربـــاب و ســـالارِ شیعیـــان...
💫اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
🦋 به نیت حاجت روایی همه اعضای محترم کانال
💫 ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮّﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮّﺣﯿﻢ
سبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ وَ ياکاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ يَسّر اَمری وَارحِم ضَعفی وَقِلَـّةَ حيلَتی وَارزُقنی حَيثَ لااَحتَسِب يارَبَّ العالَمين
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
💚 بسم الله الرحمن الرحیم 💚
بیست و یکمین 1⃣2⃣ دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊
💖 جمعه ۱۷ آذر ماه ۱۴۰۲💖
💐 « بیست و هشتمین » روز چله صلوات ،زیارت عاشورا و توسل به شهدا 💐
🌷 شهید والامقام
"غلامرضا بامدی"🌷
💠 لبیک حق : ۲۶ سالگی
💠 مزار: گلزار شهدای گمنام شهرستان مسجدسلیمان ، در جوار مزار شهید بهنام محمدی
💠معرف : دختر عمه شهید،خانم ملوک باقری بابا احمدی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#غلامرضا_بامدی
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»