فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای روزهجدهم ماه رمضان با نوای سید قاسم موسوی قهار
زمان: 45 ثانیه (00:45)
اللَّهُمَّ نَبِّهْنِي فِيهِ لِبَرَكَاتِ أَسْحَارِهِ
اى خدا مرا در اين روز براى بركات سحرها بيدار و متنبه ساز
وَ نَوِّرْ فِيهِ قَلْبِي بِضِيَاءِ أَنْوَارِهِ وَ خُذْ بِكُلِّ أَعْضَائِي إِلَى اتِّبَاعِ آثَارِهِ بِنُورِكَ يَا مُنَوِّرَ قُلُوبِ الْعَارِفِينَ
و دلم را به روشنى انوار سحر منور گردان و تمام اعضاء را براى آثار و بركات اين روز مسخر فرما به حق نور خود اى روشنى بخش دلهاى عارفان.
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
Joze 18.mp3
4.16M
💠 جز هجدهم قرآن کریم
🌸 به روش تندخوانی (#تحدیر)
🌸 با صدای استاد #معتز_آقايی
۳۴ دقیقه
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💫 بسم الله الرحمن الرحیم
🔻ختم دسته جمعی قرآن کریم (کانال توسل به شهدا)
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃✨ به نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) و یارانش
🍃✨هدیه به انبیاء الهی ، چهارده معصوم علیهم السلام و شهدا
🍃✨به نیت استجابت دعای همه ی شرکت کنندگان مخصوصا همگروهی عزیزمون
🍃✨به نیت شفای عاجل همه ی بیماران
🍃✨هدیه به ارواح مومنین و مومنات و اموات تازه در گذشته ،بی وارث و بد وارث
🍃✨خانه دارشدن مستاجرها
🍃✨ ازدواج جوانان
🍃✨ادا شدن قرض قرضداران
🍃✨ووو........
🍃✨هرنیتی که مد نظر دارید.
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
📖 ختم قرآن کریم (کانال توسل به شهدا)
┈┄┅═✾•🌺•✾═┅┄┈
https://eitaa.com/joinchat/278921941C340bdd10a5
┈┄┅═✾•🌺•✾═┅┄┈
#مدافع_عشق
#قسمت_بیست_و_پنجم
❤ #هوالعشــــــق
همانطور ڪه با قدمهای بلند سمتش می روم زیر لب ریز میخندم.می ایستد و سوار موتور میشود... هنوز.متوجه حضور من نشده است. من هم بی معطلی و با سرعت روی ترڪ موتورش میپرم و دستهایم را روی شانه هایش میگذارم.شوڪه میشود و به جلو میپرد.سر میگرداند و بمن نگاه میکند!سر ڪج میکنم و لبخند بزرگی تحویلش میدهم!
_ سلام آقا!..چرا راه نمیفتی!؟
_ چی!!!...تو!...کجا برم!
_ اول خانوم رو برسون کلاس بعد خودت برو حوزه
_ برسونمت؟؟؟
_ چیه خب!تنها برم؟
_ لطفاً پیاده شو...قبلشم بگو بازی بعدیت چیه.!
_ چرا پیاده شم؟...یعنی تن...
_ اره این موقع صبح کلاس داری مگه؟
_ بــــله!
پوزخند میزند
_ کلاس داری یا تصمیم گرفتی داشته باشے...
عصبـے پیاده میشوم.
_ نه!تصمیمم چیز دیگس علےاڪبر!
این را میگویم و بحالت دو ازت دور میشوم.
خیابان هنوز خلوت است و من پایین چادرم را گرفته ام و میدوم.نفس هایم به شماره مےافتد نمیخواهم پشت سرم رانگاه کنم.گرچه میدانم دنبالم نمےآیـد...
به یڪ ڪوچه باریڪ میرسم و داخل میروم...
به دیوار تڪیه میدهم و از عمق دل قطرات اشڪم را رها میڪنم.
دستهایم را روی صورتم میگذارم، صدای هق هق در کوچه میپیچد.
چند دقیقه ای بہ همان حال گذشت که صدایـے منو خطاب کرد:
_ خانومی چی شده نبینم اشکاتو!
دستم را از روی صورتم برمیدارم،پلک هایم را از اشک پاک و بسمت راست نگاه میکنم. پسرغریبه قد بلند و هیکلے با تیپ اسپرت که دستهایش را درجیب های شلوارش فرو برده و خیره خیره نگاهم میکند.
_ این وقت صبح؟؟..تنها!؟...قضیه چیه ها!
و بعد چشمک میزند!
گنگ نگاهش میکنم.هنوز سرم سنگین است.چندقدم نزدیکم می آید...
_ خیلے نمیخوره چادری باشی!
و به سرم اشاره میکند.دستم را بی اراده بالا میبرم. روسری ام عقب رفته بود و موهایم پیدا بود. بسرعت روسری را جلو میکشم ، برمیگردم ازکوچه بیرون بروم که از پشت کیفم رامیگرد و میکشد.ترس به جانم مے افتد...
_ آقا ول کن!
_ ول کنم کجا بری خوشگله!؟
سعی میکنم نگاهم را از نگاهش بدزدم. قلبم در سینه میکوبد.کیفم را میکشم اما او محکم نگهش میدارد...
✍ ادامه دارد ...
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#مدافع_عشق
#قسمت_بیست_و_ششم
❤️ #هوالعشـــق❤
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نفسهایم هر لحظه از ترس تندتر میشود. دسته کیفم را میگیرم و محکم تر نگهش میدارم که او دست میندازد به چادرم و مرا سمت خود میکشد. ڪش چادرم پاره میشود و چادر از سرم به روی شانه هایم لیز میخورد. از ترس زبانم بنده می آید و تنم به رعشه مےافتد. نگاهش میکنم لبخند کثیفش حالم رابهم میریزد. پاهایم سست شده و توان فرار ندارم. یڪ دستش را در جیبش میکند.
_ کیفتو بده به عمو.
و در ادامه جمله اش چاقوی کوچکی از جیبش بیرون مےآورد و بافاصله سمتم میگیرد.دیگر تلاش بےفایده است. دسته کیفم را ول میکنم ،باتمام توان پاهایم قصد دویدن میکنم که دستم به لبه چاقو اش گیر میکند و عمیق میبرد.بےتوجه به زخم ،با دست سالمم چادرم را روی سرم میکشم، نگه میدارم و میدوم. میدانم تعقیبم نمیکند !به خواسته اش رسیده! همانطور که باقدمهای بلند و سریع از کوچه دور میشوم به دستم نگاه میکنم که تقریباً تمام ساق تا مچ عمیق بریده...تازه احساس درد میکنم!شاید ترس تابحال مقاومت میکرد.بعد از پنج دقیقه دویدن پاهایم رو به سستےمیرود. قلبم طوری میکوبد که هر لحظه احساس میکنم ممکن است برای همیشه بایستد! به زمین و پشت سرم نگاه میکنم. رد خون طوریست که گویـے سربریده گاو را بدنبال میکشی! بادیدن خون و فکر به دستم ضعف غالب میشود و قدمهایم کندتر! دست سالمم را به دیوار خیابان تکیه میدهم و خودم را بزور بہ جلو میکشم. چادرم دوباره ازسرم میفتد. یڪ لحظه چهره علےاڪبر به ذهنم میدود...
" اگر تو منو رسونده بودی ...الان من..."
با حرص دندانهایم را روی هم فشار میدهم. حس میکنم از تو بدم میاید!!
یعنی ممکن است!؟...
به کوچه تان میرسم. چشمهایم تار میشود...چقد تا خانه مانده!؟...زانو هایم خم میشود. بزور خودم را نگه میدارم. چشمهایم را ریز میکنم... یعنی هنوز نرفته!!
ازدور میبینمش که مقابل درب خانه شان با موتور ایستاده است. میخواهم صدایش کنم اما نفس درگلو حبس میشود. خفگی به سینه ام چنگ میزند و با دو زانو روی زمین میفتم. میبینم که نگاهش سمت من میچرخد و یکدفعه صدای فریاد"یاحســـینِ" ! سمتم میدود و من با چشم صدایش میکنم...
بہ من میرسد و خودش را روی زمین میندازد. گوشهایم درست نمیشنود کلماتش را گنگ و نیمه میشنوم...
_ یاجد سادات!...ر...ریحانهه...یاحسین...مامااااان...مااامااان...بیاااا..زنم...ز..زنمممم...
چشمهایم راروی صورتش حرکت میدهم...
" داری گریه میکنی!؟"
✍ ادامه دارد ...
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»