eitaa logo
کانال توسل به شهدا 🌹🌼🌹
12.4هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
886 ویدیو
85 فایل
بسمه تعالی 🌺هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی داده میشوند🌺 🌷چله صلوات،زیارت عاشورا ، هدیه به۱۴معصوم وشهدای والامقام روزی دو قسمت داستان‌های شهدای📚 ادمین 👇 @R_keshavarz_sh @K_khaleghiBorna
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم میکوبید.. و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد _مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟😁 و محکم روی پا مصطفی کوبید _این تا وقتی زن نداره خیلی بی کلّه میزنه به خط! 😁زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط میکنه کار دست خودش و ما نمیده!😜 کمکم داشتم باور میکردم.. همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند..☺️🙈 که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید _من میخوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!😊😄 بیش از یک سال در یک خانه.. از داریا تا دمشق با مصطفی بودم،.. بارها طعم احساسش را چشیده و یک سحر در حرم حرف عشقش را از زبان خودش شنیده بودم.. و باز امشب دست و پای دلم میلرزید... دلم میخواست از زبان خودش حرفی بگوید.. و او همه احساسش در 👀❤️ بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو میکرد... ابوالفضل کار خودش را کرده بود.. که از جا بلند شد و خنده اش را پشت بهانه ای پنهان کرد _من میرم یه سر تا مقرّ و برمیگردم.😊 و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید😧 و انگار میخواست فرار کند که خودش داوطلب شد _منم میام!🤭😧 از اینهمه دستپاچگی،... مادرش خندید😄 و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهانکاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد _داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا میخوای بیای؟😉😁 از صراحت شوخ ابوالفضل این بار من هم به خنده افتادم.. 😅🙈 و خنده بی صدایم مقاومت مصطفی را شکست.. که بی هیچ حرفی سر جایش نشست و میدیدم... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
‎‌‌‎‌‎✨﷽✨ امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمودند: "نحنُ کهفُ مَن اِلتَجَأ اِلینا و نورٌ لِمَن اِستَضاءَ بِنا و عِصمةٌ لِمن إِعتَصَم بِنا. مَن احَبَّنا کان مَعَنَا فِی السَّنامِ الأعلی و مَنِ انْحَرفَ عنّا مالَ إلی النّار؛" ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد؛ و روشنی کسی هستیم که از ما فروغ گیرد؛ و نگهدارنده‌ی کسی هستیم که در حفاظت ما درآید. هرکه ما را دوست بدارد، در قلّه‌ی برتر با ما خواهد بود، و هر که از ما منحرف گردد، به آتش دوزخ داخل می‌گردد. 📚 مناقب ابن شهرآشوب، ج۴، ص ۴۳۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 🏴 🕊 🕊🏴 🕊 🕊🏴 🕊🏴 🕊🏴 🕊 🏴 🕊 🏴 🕊 🏴 🕊 🏴 🕊🏴 🕊 🏴 یکشنبه ۱۴۰۲/۷/۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 بسم الله الرحمن الرحیم 💚 9⃣1⃣ نوزدهمین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊 🏴امروز یکشنبه ۲ مهر ماه 🖤 عرض تسلیت به مناسبت شهادت جانسوز امام حسن عسکری علیه السلام 💐 «چهلمین » روز چله صلوات ،زیارت عاشورا و توسل به شهدا 💐 🌷 شهید والامقام مهدی زین الدین 💠 لبیک حق: ۲۵ سالگی 💠 مزار: قم، گلزار :علی ابن جعفر(علیه السلام) ، قطعه: ۵ ، ردیف:۸ ، شماره:۶۶۶ 💠معرف : منتظر المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🖤 کانال توسل به شهدا 🖤 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید والامقام مهدی زین الدین🕊🌷 🖤 کانال توسل به شهدا 🖤 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💫 شهید والامقام مهدی زین الدین در۲۴ اسفند ۱۳۳۸ خورشیدی در تهران دیده به جهان گشود. وی به دلیل استعداد بی‌نظیری که داشت، پایه‌های تحصیلی دوره ابتدایی را به صورت متفرقه می‌خواند و با نمره خوبی قبول می شد. هوش وی در حدی بود که او توانست در دوران کودکی خود، قرآن را بدون معلم بیاموزد. زمان نوجوانی وی مصادف با آغاز دوران تبعید آیت الله مدنی به خرم آباد بود، وی در آنجا از محضر این معلم اخلاق بهره مند شد و در این دوران به انجام کارهای سیاسی گرایش یافت و راه رسم مبارزه با رژیم ستم شاهی را آموخت. این نابغه جوان بعد از اخذ دیپلم، توانست رتبه چهار کنکور تجربی را به دست بیاورد و در رشته پزشکی شیراز قبول شود اما وی از ادامه تحصیل و ورود به دانشگاه انصراف داد و در مغازه پدرش مشغول به کار شد، او درباره علت انصراف از دانشگاه گفته بود: مغازه پدرم سنگر است و رژیم پهلوی با تبعید پدرم می خواهد، سنگر محکم او خالی بماند، ولی من نمی گذارم این سنگر مبارزه خالی بماند. 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌷🍃 شروع فعالیت‌های سیاسی با اوج گیری مبارزات مردمی علیه رژیم پهلوی و شکل گیری انقلاب اسلامی شهید زین الدین به همراه خانواده خود در آبان ۱۳۵۷خورشیدی به قم آمد تا فصل جدیدی از مبارزات سیاسی خود را در کانون انقلاب اسلامی شروع کند. در حقیقت وی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی جزو نخستین افرادی بود که جذب نهاد جهادسازندگی شد و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قم، برای انجام وظیفه شرعی و اجتماعی خود و حفظ و حراست از دستاوردهای انقلاب به این نهاد پیوستاین سردار سرافراز اسلام بعد از اینکه در جهاد سازندگی و سپاه پاسداران خوش درخشید، مسوولیت‌های حساس و کلیدی را به او واگذار کردند و بدین ترتیب، زین‌الدین به عنوان مسوول شناسایی یگان‌ها انتخاب شد و پس از آن به عنوان مسوول اطلاعات عملیات سپاه دزفول به ایفای نقش پرداخت و سپس مسوول اطلاعات عملیات محورهای سوسنگرد شد. بنابراین شهید زین الدین در اوج جوانی و با وجود تجربه کم در عرصه مدیریت و جنگ، تبدیل به یکی از شاخص‌ترین فرماندهان آن سال‌ها شد. او در عملیات بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر، مسوولیت اطلاعات عملیات قرارگاه نصر را پذیرفت و در عملیات رمضان به سرپرستی تیپ ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) قم و سرانجام به فرماندهی لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) قم منصوب شد. 🥀🍂 شهادت سرانجام این سردار سرافراز اسلام در حالی که تنها ۲۵ سال داشت در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ خورشیدی به همراه برادرش مجید زین الدین در مأموریتی که از کرمانشاه به طرف سردشت آذربایجان غربی درحرکت بود در منطقه تپه ساروین با گروهک های ضد انقلاب درگیر و به فیض شهادت نائل آمد. 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹 ماجرای برخورد شهید زین‌الدین با افسر عراقی شهید مهدی زین‌الدین برای شناسایی وارد منطقه دشمن می‌شود، موقعیت را مناسب می‌بیند و برای زیارت به نجف و کربلا می‌رود، در راه برگشت وارد قرارگاه عراقی‌ها می‌شود و به سنگر فرماندهی می‌رود، می‌بیند، خلوت است، چای آماده می‌ریزد و وقتی دارد چای می‌خورد فرمانده عراقی‌ها خسته و عصبانی به داخل سنگر می‌آید و به عربی می‌گوید: یک چای به من بده که بخورم، زین‌الدین چای می‌ریزد و می‌برد، فرمانده می‌گوید: سرباز جدیدی؟ شهید زین‌الدین در جواب می‌گوید: نعم سیدی! افسر عراقی یک کشیده به زین‌الدین می‌زند و یک جمله می‌گوید! شهید زین‌الدین شناسایی می‌کند و بر می‌گردد، شب عملیات وارد قرارگاه که می‌شوند، مستقیم می‌رود و فرمانده را اسیر می‌کند، می‌گوید فردا که روشن شد او را پیش من بیاورید. ماشین، جلوی سنگر فرماندهی ایستاد. آقا مهدی در ماشین را باز کرد. ته آیفا یک افسر عراقی نشسته بود. پیاده‌اش کردند. ترسیده بود. تا تکان می‌خوردیم.، سرش را با دست‌هایش می‌گرفت. آقا مهدی با او دست داد و دستش را رها نکرد. رفتند پنج شش متر آن طرف‌تر. گفت: برای او کمپوت ببریم، تمام که شد، گفت: ببرید تحویلش بدهید، بیچاره گیج شده بود، باورش نمی‌شد، این فرمانده لشکر باشد، تا آیفا از مقر بیرون رفت، یک‌سره به مهدی نگاه می‌کرد.» 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯