✨﷽✨
امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمودند:
"نحنُ کهفُ مَن اِلتَجَأ اِلینا و نورٌ لِمَن اِستَضاءَ بِنا و عِصمةٌ لِمن إِعتَصَم بِنا. مَن احَبَّنا کان مَعَنَا فِی السَّنامِ الأعلی و مَنِ انْحَرفَ عنّا مالَ إلی النّار؛"
ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد؛ و روشنی کسی هستیم که از ما فروغ گیرد؛ و نگهدارندهی کسی هستیم که در حفاظت ما درآید. هرکه ما را دوست بدارد، در قلّهی برتر با ما خواهد بود، و هر که از ما منحرف گردد، به آتش دوزخ داخل میگردد.
📚 مناقب ابن شهرآشوب، ج۴، ص ۴۳۵
💚 بسم الله الرحمن الرحیم 💚
9⃣1⃣ نوزدهمین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊
🏴امروز یکشنبه ۲ مهر ماه
🖤 عرض تسلیت به مناسبت شهادت جانسوز امام حسن عسکری علیه السلام
💐 «چهلمین » روز چله صلوات ،زیارت عاشورا و توسل به شهدا 💐
🌷 شهید والامقام مهدی زین الدین
💠 لبیک حق: ۲۵ سالگی
💠 مزار:
قم، گلزار :علی ابن جعفر(علیه السلام) ، قطعه: ۵ ، ردیف:۸ ، شماره:۶۶۶
💠معرف : منتظر المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🖤 کانال توسل به شهدا 🖤
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
شهید والامقام مهدی زین الدین🕊🌷
🖤 کانال توسل به شهدا 🖤
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💫 شهید والامقام مهدی زین الدین در۲۴ اسفند ۱۳۳۸ خورشیدی در تهران دیده به جهان گشود. وی به دلیل استعداد بینظیری که داشت، پایههای تحصیلی دوره ابتدایی را به صورت متفرقه میخواند و با نمره خوبی قبول می شد.
هوش وی در حدی بود که او توانست در دوران کودکی خود، قرآن را بدون معلم بیاموزد. زمان نوجوانی وی مصادف با آغاز دوران تبعید آیت الله مدنی به خرم آباد بود، وی در آنجا از محضر این معلم اخلاق بهره مند شد و در این دوران به انجام کارهای سیاسی گرایش یافت و راه رسم مبارزه با رژیم ستم شاهی را آموخت.
این نابغه جوان بعد از اخذ دیپلم، توانست رتبه چهار کنکور تجربی را به دست بیاورد و در رشته پزشکی شیراز قبول شود اما وی از ادامه تحصیل و ورود به دانشگاه انصراف داد و در مغازه پدرش مشغول به کار شد، او درباره علت انصراف از دانشگاه گفته بود:
مغازه پدرم سنگر است و رژیم پهلوی با تبعید پدرم می خواهد، سنگر محکم او خالی بماند، ولی من نمی گذارم این سنگر مبارزه خالی بماند.
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌷🍃 شروع فعالیتهای سیاسی
با اوج گیری مبارزات مردمی علیه رژیم پهلوی و شکل گیری انقلاب اسلامی شهید زین الدین به همراه خانواده خود در آبان ۱۳۵۷خورشیدی به قم آمد تا فصل جدیدی از مبارزات سیاسی خود را در کانون انقلاب اسلامی شروع کند. در حقیقت وی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی جزو نخستین افرادی بود که جذب نهاد جهادسازندگی شد و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قم، برای انجام وظیفه شرعی و اجتماعی خود و حفظ و حراست از دستاوردهای انقلاب به این نهاد پیوستاین سردار سرافراز اسلام بعد از اینکه در جهاد سازندگی و سپاه پاسداران خوش درخشید، مسوولیتهای حساس و کلیدی را به او واگذار کردند و بدین ترتیب، زینالدین به عنوان مسوول شناسایی یگانها انتخاب شد و پس از آن به عنوان مسوول اطلاعات عملیات سپاه دزفول به ایفای نقش پرداخت و سپس مسوول اطلاعات عملیات محورهای سوسنگرد شد. بنابراین شهید زین الدین در اوج جوانی و با وجود تجربه کم در عرصه مدیریت و جنگ، تبدیل به یکی از شاخصترین فرماندهان آن سالها شد. او در عملیات بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر، مسوولیت اطلاعات عملیات قرارگاه نصر را پذیرفت و در عملیات رمضان به سرپرستی تیپ ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) قم و سرانجام به فرماندهی لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) قم منصوب شد.
🥀🍂 شهادت
سرانجام این سردار سرافراز اسلام در حالی که تنها ۲۵ سال داشت در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ خورشیدی به همراه برادرش مجید زین الدین در مأموریتی که از کرمانشاه به طرف سردشت آذربایجان غربی درحرکت بود در منطقه تپه ساروین با گروهک های ضد انقلاب درگیر و به فیض شهادت نائل آمد.
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹 ماجرای برخورد شهید زینالدین با افسر عراقی
شهید مهدی زینالدین برای شناسایی وارد منطقه دشمن میشود، موقعیت را مناسب میبیند و برای زیارت به نجف و کربلا میرود، در راه برگشت وارد قرارگاه عراقیها میشود و به سنگر فرماندهی میرود، میبیند، خلوت است، چای آماده میریزد و وقتی دارد چای میخورد فرمانده عراقیها خسته و عصبانی به داخل سنگر میآید و به عربی میگوید: یک چای به من بده که بخورم، زینالدین چای میریزد و میبرد، فرمانده میگوید: سرباز جدیدی؟
شهید زینالدین در جواب میگوید: نعم سیدی!
افسر عراقی یک کشیده به زینالدین میزند و یک جمله میگوید!
شهید زینالدین شناسایی میکند و بر میگردد، شب عملیات وارد قرارگاه که میشوند، مستقیم میرود و فرمانده را اسیر میکند، میگوید فردا که روشن شد او را پیش من بیاورید.
ماشین، جلوی سنگر فرماندهی ایستاد. آقا مهدی در ماشین را باز کرد. ته آیفا یک افسر عراقی نشسته بود. پیادهاش کردند. ترسیده بود. تا تکان میخوردیم.، سرش را با دستهایش میگرفت. آقا مهدی با او دست داد و دستش را رها نکرد. رفتند پنج شش متر آن طرفتر. گفت: برای او کمپوت ببریم، تمام که شد، گفت: ببرید تحویلش بدهید، بیچاره گیج شده بود، باورش نمیشد، این فرمانده لشکر باشد، تا آیفا از مقر بیرون رفت، یکسره به مهدی نگاه میکرد.»
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯