eitaa logo
🇮🇷کانال کمیل🇮🇷
425 دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
15.9هزار ویدیو
73 فایل
کانالی برای ارائه مطالب متنوع سیاسی،اجتماعی ، مذهبی، ادبی و طنز..... کپی از مطالب کانال آزاد است https://eitaa.com/joinchat/1446576180C08cc5661cc لینک کانال کمیل👆 آیدی:👈 Canele_komeil@ ارتباط: @n_bande
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اقدام تحسین برانگیز تماشاگران ایرانی جمعی از تماشاگران ایرانی حاضر در استادیوم محل بازی ایران و ولز پس از پایان بازی اقدام به تمیزکردن ورزشگاه و جمع کردن زباله ها کردند. 🇮🇷
▪️سرمربی ولز: حریف شایستگی پیروزی را داشت/ ایران از آمریکا بهتر است سرمربی تیم ملی ولز: 🔹 ایران استحقاق پیروزی را داشت و تغییرات و جابجایی‌های این تیم نسبت به بازی قبل،‌ جواب داد. 🔹امروز از توانایی‌های خودمان کمتر ظاهر شدیم. وقتی اینطور ظاهر شوید، مجازات می‌شوید. 🔹من تحت تاثیر بازی ایران قرار گرفتم. 🔹ایران رو به جلو رفت و آمریکا هم خیلی خوب بازی می‌کند و فکر می‌کنم ایران یک مقدار جلوتر و بهتر باشد. / ایسنا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️حال و روز ایران اینترنشنال و بی‌بی‌سی و منوتو اگه در ورزشگاه بودند😂😂😂 🇮🇷
‏عجب تلاقی لبخند شادی و اشک شوقی بود دقایق آخر بازی. هیچ وقت فکر نمی‌کردم روزی برسه از شدت خوشحالی و شوق، آخر یک بازی فوتبال اشکم اینجوری سرازیر بشه. زنده باد ایران خدایا شکرت خدایا شکرت 💬 میثم مطیعی
کی‌روش: این پیروزی یک هدیه برای مردم ایران بود سرمربی تیم ملی در «جمع خبرنگاران»: ⚽️ این بازی یک هدیه برای طرفداران بود. یک هدیه برای مردم ایران بود، ما برای آنها بازی کردیم. ⚽️ ۹۰دقیقه ما تلاش کردیم و شخصیت خودمان را نشان دادیم و کاری کردیم که آنها خوشحال شوند. ⚽️ همچنین این مسابقه یک تشکر برای بازیکنان بود. بازیکنانی که ناامید نشدند و به خودشان باور داشتند. این بازی یک پاسخ به نتیجه دیدار قبل بود.
توییت زیبای وحید امیری ماشالله شیر مرد
به کوری چشم دشمنان 🇮🇷
ایران که ببره ما بلوچ‌ها اینجوری خوشحالی میکنیم؛ خیلی خیلی خوشحالم از برد تیم فوتبال وطن عزیزم مقابل ولز... مجیدبامری(بلوچم)
هدایت شده از KHAMENEI.IR
9.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | پیام امید به ملت ایران 🔻 رهبر انقلاب: دستگاه‌های زیادی مشغول برنامه‌ریزی‌اند، در کارند برای اینکه جوان ایرانی را از امید و نشاط دور کنند، دچار افسردگی کنند، دچار ناامیدی کنند. شما در یک چنین فضائی این پیام را تزریق میکنید به کل جامعه؛ این بسیار ارزشمند است. ۱۴۰۰/۶/۲۷ 💕 🇮🇷 💻 Farsi.Khamenei.ir
♨️جنگ جهانی سوم۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت سیزدهم ۰۰۰ گوشه چادر بی بی رو از روی خاک برداشتم و بوسیدم ، به ترکی گفت : یاشیاسان اُقول( زنده باشی پسرم) انگار روح مادرم تُو جسم بی‌بی حلول کرده بود ، بی‌بی یه نگاهی به من کرد و گفت : شما بوی پسرم محمد رو میدی ، شما پسر منو می شناسی ؟ چقدر چهره شما واسه من آشناست ، قبلا" شما رو جایی ندیدم ؟ سید که هنوز دست من تُو دستش بود ، گفت : نه بی‌بی ، حاج حسن آقا ، چند ماهیه اومده محله ما ، بچه اینطرفا نیست ، با تعارف بی‌بی هممون وارد اطاق شدیم ، یه اطاق قشنگ و بزرگ ، با پنجره های مُشبک رنگی ، منو یاد خونه‌های قدیمی یزد انداخت ، دور تا دور اطاق پشتی‌های ترکی ، ترکمنی چیده شده بود ، و من از دیدن اونا خیلی خوشحال شدم چون از نشستن رو مبل و صندلی بدم می یومد ، ولی متأسفانه هر جا که می رفتم پر بود از مبل‌های عجیب و غریب که دیگه شده بود مثل خیلی چیزای غیر لازم خونه ها جزء ملزومات و همه مردم رو چشم و هم چشمی ، قسطی هم که شده ، می خریدن ، دوتا در به دو تا اطاق دیگه باز میشد ، که یکیش قفل بود و یکی دیگه نیمه باز ، حاج آقا دلبری بعد از حال و احوال پرسی و فاتحه برای روح شهید پرسید ؟ بی‌بی حال لوطی صالح چطوره ، بی بی سری تکون داد و گفت ، الحمدلله خوبه ، ولی هنوز چشمش به دره ، هنوز هم میگه : محمد من بر میگرده ، مخصوصا" بعد تصادف فاطمه خانم و همسرش ، کم طاقت تر شده ، خدا پدر آقا میثم رو بیامرزه ، هفته ایی سه چهار بار سر می زنه و کارهاشو انجام میده ، آقای باصری مثل کسی که خجالت کشیده باشه گفت : شادی روح جمیع درگذشتگان ، مخصوصا" درگذشتگان جمع ، شهید جمال عشقی و همشیره محترمشون بخوانید رَحمَ الله یَقراُ فاتحه و صلوات ، همه صلوات فرستادیم ُ و فاتحه رو خوندیم ، بی‌بی واسمون داخل این استکان های کمر باریک لب طلایی قدیمی چایی اورد ، سال ها بود بعد فوت مادرم توی نعلبکی چای نخورده بودم ، کیف کردم ، البته من که عادت به چایی خوردن تو لیوان‌های خمره‌ای رو داشتم سیر نشدم ، روم نشد یه چایی دیگه بردارم ، بی‌بی در جعبه شیرینی رو باز کرد و داد دست مملی کوچیکه ، مملی با مهربونی تعارف میزد ، اصلا" مثل اینکه این مملی ، اون مملی مسجد نبود ، اینجا بزرگتر و فهمیده‌تر و مهربون‌تر به نظر می‌رسید ، تا اومدم نون خامه‌ای رو گاز بزنم ، یه تیکه از خامه‌اش افتاد روی فرش ، مملی زودی واسم دستمال کاغذی اورد ، بی‌بی و حاج آقا و همه داشتن به من نگاه میکردن و بعضی‌ها می خندیدن ، با تعجب اشاره کردم چیه ، چرا می خندید ؟ آقای باصری با نوک انگشتش اشاره کرد به محاسِنش ، سرم رو به علامت سوال تکون دادم و پرسیدم چی شده ؟ همه سکوت کرده بودن و منو نگاه می کردن ، مملی هم جلوی من نشسته بود و زل زده بود به صورت من ، انقدر طول دادن که طاقت نیاوردم و گفتم : بابا چی شده ، بلند بگو ، یه هو سید مثل بادکنکی که ترکیده باشه بلند بلند خندید و گفت : خامه روی محاسنت رو پاک کن ، کاش مادرت بود و می دید ، دستپاچه شدم ، دست و پامو گم کردم بجای اینکه دستمال کاغذی بردارم ، دست کردم تُو جیبم و دستمال یزدی رو در آوردم و صورتم ُ و پاک کردم ، یه هو مملی مثل بچه های برق گرفته داد زد بی‌بی ؟ بی‌بی ؟ اینهاش ، این دستمالو می گفتم ، همینه ، مثل دستمال دایی محمد تو عکسشه که میگفتی : یه روزی دستمال گردن لوطی صالح بوده ، دستمال رو فوری گذاشتم تو جیبم ، بی‌بی خندید و گفت : محمد جان ؟ مادر ؟ شبیه اونه ، اون نیست ، چون من گوشه دستمال دایی محمد با نخ گلدوزی نوشتم( عشقم مملی) ، یه هو صدای زنگ خونه بلند شد ، مملی عین قرقی رفت تا در رو باز کنه ، برادر صاحب بصیر ، خندید و گفت : خواهر افشانه اومد ، امانتی رو اورده ، سید در حالی که گوشه لبش رو گاز می گرفت اشاره کرد ، ساکت شو ، خواهر افشانه وارد شد ، بی‌بی پر و بال باز کرد بلند شد خواهر افشانه رو بغل گرفت و دو تایی های های گریه کردن ، من خیلی متعجب شدم اینا چرا گریه میکنن ؟ خانم افشانه اشکش رو پاک کرد و گفت ببخشید ، منو و فاطمه خدا بیامرز ، هم سن و سال بودیم ، اتفاقا " دوست و هم کلاسی هم بودیم ، تا دیپلم بگیریم هم تو یه مدرسه درس خوندیم ، مادر من دوست صمیمی بی‌بی‌یه ، من و فاطمه خدا بیامرز با هم تو این حیاط خاطرات زیادی داریم ، بی‌بی با اشاره به خواهر افشانه تا اومد بگه : معصومه جوون خیلی تو کارهای خونه به من کمک میکنه ، خواهر افشانه فوری پرید میون حرفش و نذاشت ادامه بده و زودی گفت آقا سید این هم امانتی شما ، یه بسته کادویی خیلی قشنگ با یه جعبه شیرینی بزرگ و چند تا شاخه گُل که روی کارتش نوشته شده بود ( گُل برای گُل) ، سید از خوشحالی زبونش بند اومده بود ، بریده بریده گفت : آبجی! خدا خیرت بده ، امشب تو جلوی شروع جنگ جهانی سوم رو گرفتی ، همه زدیم زیر خنده ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
📷 تفاوت را احساس کنید‼️ 🔶 روز شکست تیم «باخت تیم ملی» و روز پیروزی تیم «تیم جمهوری اسلامی». 🇮🇷