eitaa logo
چشماتُ ببند :)
2.1هزار دنبال‌کننده
290 عکس
96 ویدیو
2 فایل
خداوند فرشته‌ای دارد؛ که هر روز بانگ میزند: بزایید برای مُردن! فراهم آورید برای نابود‌شدن و بسازید برای ویران شدن.... نهج البلاغه حکمت ۱۳۲ #عادت‌کنیدکه‌عادت‌نکنید. @az_del_bego گروه جهادیمون :) @sabeqon تبادل نه! چون دل ها رو نمیشه تبادل کرد :)
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق چه آسان آموختی در دلم ابراهیم دل دل میکند دلم برای دیدنت ابراهیم تو را برادر خطاب کردن لیاقت می‌خواهد دل‌منِ ساده دست‌به دامن‌توست‌ابراهیم @CheshmatoBeband
بیخود از‌خویشم و دور‌از توکسی‌نیست‌مرا به تو ای عشق ازاین فاصله ی دور سلام @CheshmatoBeband
حضرت امام صادق(ع) فرموده: هرکس بوسیله خواندن زیارت عاشورا، جدم حسین(ع) را زیارت کند. [ (چه از راه دور یا نزدیک) به خدا قسم خداوند هر حاجت مادی و معنوی داشته باشد به او می دهد. ] _ روایات؛ |@CheshmatoBeband
علقمه بن محمد حضرمی به نقل از امام باقر (ع) می گوید ، امام پنجم شیعیان بعد از خواند زیارت عاشورا فرموده است : [ ای علقمه ، اگر هر روز از عمرت را توانستی حسین (ع) را با این زیارت ، زیارت کنی ، آن را انجام بده ، پس برای تو ثواب تمام این زیارت است. ] _ روایات؛ |@CheshmatoBeband
حاج حسین الله کرم می گوید: در ارتفاعات انار بودیم. هوا کاملا روشن شده بود. امدادگر زخم گردن ابراهیم را بست. مشغول تقسیم نیروها و جواب دادن به بیسیم بودم. یکدفعه یکی از بچه ها دوید و باعجله آمد پیش من و گفت: حاجی، حاجی یه سری عراقی دستاشونو بالا گرفتن و دارن به این طرف میان! با تعجب گفتم: کجا هستن؟! باهم به یکی از سنگرهای مشرف به تپه رفتیم. حدود بیست نفر از طرف تپه مقابل، پارچه سفید به دست گرفته و به سمت ما می آمدند. فوری گفتم: بچه ها مسلح بایستید، شاید این حقه باشه! لحظاتی بعد هجده عراقی که یکی از آنها افسر فرمانده بود خودشان را تسلیم کردند. من هم ازاینکه در این محور از عراقی ها اسیر گرفتیم خوشحال بودم. با خود فکر کردم حتما حمله خوب بچه ها و اجرای آتش باعث ترس عراقی ها و اسارت آنها شده. درجه دار عراقی را آوردم داخل سنگر. یکی از بچه را که عربی بلد بود را آوردم. مثل بازجوها پرسیدم: اسمت چیه، درجه و مسئولیت خودت را هم بگو! خودش را معرفی کرد وگفت: درجه ام سرگرد و فرمانده نیروهایی هستم که روی تپه و اطراف آن مستقر بودند. ما از لشگر احتیاط بصره هستیم که به ایم منطقه اعزام شدیم. پرسیدم چقدر نیرو روی تپه هستند. گفت: الآن هیچی!! چشمانم گرد شد. گفتم: هیچی؟! جواب داد: ما آمدیم و خودمان را اسیر کردیم. بقیه نیروها را هم فرستادم عقب، الان تپه خالیه! با تعجب نگاهش کردم و گفتم: چرا؟! گفت: چون نمیخواستند تسلیم شوند. تعجب من بیشتر شد و گفتم: یعنی چی؟! فرمانده عراقی به جای اینکه جواب من را بدهد پرسید: این الموذن؟! این جمله احتیاج به ترجمه نداشت. با تعجب گفتم : موذن؟! اشک در چشمانش حلقه زد. با گلویی بغض گرفته شروع به صحبت کرد و مترجم سریع ترجمه میکرد: به ما گفته بودن شما مجوس و آتش پرستید. به ما گفته بودند برای اسلام به ایران حمله میکنیم و با ایرانی ها می جنگیم. باور کنید همه ما شیعه هستیم. ما وقتی می دیدیم فرماندهان عراقی مشروب میخورند و اهل نماز نیستند خیلی در جنگیدن با شما تردید کردیم. صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شمارا شنیدم که باصدای رسا و بلند اذان میگفت، تمام بدنم لرزید. وقتی نام امیرالمومنین (ع) را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت میجنگی. نکند مثل ماجرای کربلا... دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. دقایقی بعد ادامه داد: برای همین تصمیم گرفتم تسلیم شوم و بار گناهم را سنگین تر نکنم. لذا دستور دادم کسی شلیک نکند. هوا هم که روشن شد نیروهایم را جمع کردم و گفتم: من میخواهم تسلیم ایرانی ها شوم. هرکس میخواهد، با من بیاید. این افرادی هم که با من آمده ند دوستان و هم عقیده من هستند. البته آن سربازی را که به سمت موذن شلیک کرد را هم آوردم. اگر دستور بدهید اورا میکشم. حالا خواهش میکنم بگو موذن زنده است یا نه؟! هیچ حرفی نمی توانستم بزنم، بعد از مدتی سکوت گفتم: آره زنده است. باهم از سنگر خارج شدیم. رفتیم پیش ابراهیم که داخل یکی از سنگرها خوابیده بود. تمام هجده اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند. نفر آخر به پای ابراهیم افتاده بود و گریه میکرد. میگفت: من را ببخش، من شلیک کردم. بغض گلوی من را هم گرفته بود. حال عجیبی داشتم. دیگر حواسم به عملیات و نیروها نبود. میخواستم اسرای عراقی را به عقب بفرستم. فرمانده عراقی من را صدا زدو گفت: آن طرف را نگاه کن، یک گردان کماندویی و چند تانک قصد پیشروی از آنجا را دارند. بعد ادامه داد سریعتر بروید و تپه را بگیرید. من هم سریع چند نفر از بچه های اندرز گو رو فرستادم سمت تپه. با آزاد شدن آن ارتفاع، پاکسازی منطقه انار کامل شد. گردان کماندویی هم حمله کرد. اما چون ما آمادگی لازم را داشتیم بیشتر نیروهای آن از بین رفت و حمله آنها ناموفق بود. روزهای بعد با انجام عملیات محمد رسول الله در مریوان فشار ارتش عراق بر گیلانغرب کم شد
ز اعماق قرون از بین جمعیت تو را دیدم توهم ای ناز مطلق،از همان بالا ببین مارا @CheshmatoBeband
شبای‌بی‌تو‌چه‌غمگینه…
هدایت شده از ‌• میـڪـده •
- تو در ڪنار خودت نیستی نمی‌دانی ڪه در ڪنار تو بودن چه عالمی دارد... I میـڪـده -
عشق گاهی لبخند می‌شود روی لبت؛ گاهی دلتنگ می‌شود می افتد به جانت حرم لازمم اقا . . . @CheshmatoBeband
الآن اگر در بیمارستان بستری شوید و دکتر دستور دهد که به شما دو روز غذا ندهند، شما ناراحت می‌شوید؟ دکتر را کتک می‌زنید که چرا گفته‌ای به من غذا ندهند؟ یا اگر داروی تلخ به شما بدهد یا آمپول بنویسد به دکتر اعتراض می‌کنید؟ نه! چون می‌دانید که دکتر صلاح شما را می‌خواهد. در روایت هم هست که «أَنْتُمْ کالْمَرْضَی وَ رَبُّ الْعَالَمِینَ کالطَّبِیب»(۱۷) یعنی شما مثل مریض هستید و خدا مانند طبیب. _ بریده‌ ای از کتاب کلاس اخلاق؛ |@CheshmatoBeband
[ اللّهم انّى اَسئَلکَ اَنْ تَجْعَلَ لى اِلی کُلِّ خَیْر سَبیلاً وَ مِنْ کُلِّ ما لا تُحِبُّ مانِعا یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ] خدایا از تو خواهم که براى من به سوى هر کار خیرى راهى و از هر چه دوست ندارى سر راهم مانعى قرار دهى اى مهربان ترینِ مهربانان... _ دعای‌پایان‌ماه‌شعبان؛ @CheshmatoBeband
چشماتُ ببند :)
|@CheshmatoBeband
إِنَّ‌اللَّهَ‌لَايَظْلِمُ‌النَّاسَ‌شَيْئًاوَلَٰكِنَّ‌النَّاسَ‌انْفُسَهُمْ‌يَظْلِمُونَ [خدا هرگز به مردم ستم نمی‌کند ، ولی مردم در حق خویش ستم می‌کنند] _ یونس۴۴؛ @CheshmatoBeband
چشماتُ ببند :)
|@CheshmatoBeband
خلق بخفتند ولی عاشقان جمله شب قصه کنان با خدا ... _ شب؛ @CheshmatoBeband
درد منو جز تو هیچکی نفهمید چشمم‌به جز داغت براهیچکی‌نبارید . . . @CheshmatoBeband
کارتان را برای خدا نکنید، برای خدا کار کنید! تفاوتش فقط همین اندازه است که ممکن است حسین(ع) در کربلا باشد و من در حال کسب علم باشم برای رضایتِ خدا ! _ سید مرتضی آوینی؛ @CheshmatoBeband
الان اگه مشهد بودیم، حالمون خوب بود. ولی خب ما کجا و امام رضا کجا...
4_202973183677039994.mp3
7.28M
میشه کنجِ حرمت گوشه‌ی قلبِ من باشه؟؟(: @CheshmatoBeband
از كسانى نباشيم كه رمضان‏ بر آنها مى ‏گذرد، در حالى كه بدن ‏هايشان ضايع شده و فكرهايشان عقيم مانده و قلب‏ هايشان سرشار از بت‏ ها شده و روح‏ هايشان هم به تنگى رسيده است؛ چون اين يك اصل است كه اگر كسى از نعمتى كه در دسترس اوست بهره‏ نگيرد، سياهى به او مى ‏رسد. _ استاد علی صفایی حائری؛ @CheshmatoBeband