گاهی نمیشود ها همان شکست هاست
که در مکتب #خمینی سرمایهی پیروزیهمان
میشود...
آری...
آغوش بگشای و شکست را بپذیر!!
تا نَفسِ سَرکشِ خود را از منجلابِ
دنیای فانی بیرون کشی!
حاج قاسم چه زیبا توصیف نمود
آن پیروزی و فتح عظیم را:
آه ای مرگ خونین من!
عزیز من! زیبای من!
کجایی؟!
مشتاق دیدارت هستم...
وقتی بوسه انفجار تو، تمام وجود مرا در
خود محو میکند، دود میکند و میسوزاند...
چقدر این لحظه را دوست دارم!
آه، چقدر این منظره زیباست...
چقدر این لحظه را دوست دارم!
در راه عشق جان دادن خیلی زیباست!
با رقبای خود درافتاده
زخم برداشته، واسطه
فرستاده...
و به آنچه دلخواهِ اوست رسیده
چون دلخواهِ او دلخواهِ خداست
ما مسافرانِ این رودِ پر تلاطم
با پاهایمان نه! بلکه با سرهایمان
بهسوی معبود در حرکتیم، آنچنان
که سرهایمان را پیشکشِ معشوق
می نماییم، و چه چیزی بالاتر از سر؟!
نخل بی سر زنده گردد؟
گر سری در تن ندارد؟!
ای معبود همیشگیام
مرا با خود به دوردستها ببر
و مرا در آغوشت رها کن تا که پرواز را
در آغوش تو بیاموزم...