اما خیلی زود به خودش میاد
تا اینجای داستان به مسئله ای
که میخوام مطرح کنم، ربطی
نداره...
حاجی با خودش میگه:
آقای حاج میرزا اسماعیل دولابی
خدا روی تو حساب کرده بود....
واقعیت اینه که حالا دیگه خیلی
از چیزا مهم نیستن و خیلی چیز
های مهم هم به ما ربطی نداره
مثلا اینکه راه حق، خون میخواد
مثلا اینکه چه کسی میاد و جای
اون مرد بزرگ رو پر میکنه...
مثلا اینکه با این خون ها
گشایشی در کار مستضعفان
عالم درست میشه...
یا عرصه تنگ تر میشه
و خیلی چیز های دیگه ای که
زمزمهشون فقط برامون اغنای
کاذب میاره و بستر فراموشیه
نقش تاریخیمون رو فراهم میکنه...
مهم این بود که خدا روی ما حساب وا کرده...
مهم این بود که مستضعفان و مظلومان عالم
روی ما حساب کرده بودن...