بزرگسال: پرهام، هفت سین چندتا سین داره؟
کودک: یکی.
بزرگسال: نه نه، سفره ی هفت سین چند تا سین داره؟
کودک: دو تا.
(پرهام ۷سال)
@ChildrenOfIdea
اصطلاح سازی های کودکانه
من رو نشنو = به حرف من گوش نکن.
(حلماسادات سه ساله)
@ChildrenOfIdea
کودک: مامان! یکی بخوابون توی گوشم، بزن روی صورتم.
بزرگسال: چرا دخترم؟! تو که کار بدی نکردی؟!
کودک: نه! میگم بزن تا از خواب پاشم.
بزرگسال: تو که بیداری.
کودک: نه! ما خوابیم. ما رؤیاییم. باید بیدار شیم. شاید ما مردم دنیا واقعی نباشیم.
(رومینا ٦ ساله)
@ChildrenOfIdea
(در قبرستان)
کودک به قبری که دور آن را نرده های آهنی کشیده بودند اشاره می کند و می پرسد: مگه این دزد بوده که این نرده ها رو دور قبرش کشیدن؟
(طه ۶ساله)
@ChildrenOfIdea
کودک: مامان میشه این مگس رو از خونه بیرون کنی!
بزرگسال: چرا؟
کودک: آخه اون یه حشره س آدم که نیست کنار ما آدما تو خونه زندگی کنه.
(رستا سه و نیم ساله)
@ChildrenOfIdea
بزرگسال گفت و گوی افرا را برای کودک نقل می کند.
کودک: آره خب. خدا کف پای ما رو زمین ربا آفریده.
(سجاد ۶ساله)
@ChildrenOfIdea
کودک: مامان! یکی بخوابون توی گوشم، بزن روی صورتم.
بزرگسال: چرا دخترم؟! تو که کار بدی نکردی؟!
کودک: نه! میگم بزن تا از خواب پاشم.
بزرگسال: تو که بیداری.
کودک: نه! ما خوابیم. ما رؤیاییم. باید بیدار شیم. شاید ما مردم دنیا واقعی نباشیم.
(رومینا ٦ ساله)
@ChildrenOfIdea
(در قبرستان)
کودک به قبری که دور آن را نرده های آهنی کشیده بودند اشاره می کند و می پرسد: مگه این دزد بوده که این نرده ها رو دور قبرش کشیدن؟
(طه ۶ساله)
@ChildrenOfIdea
( در مواجهه با یک صحنه تعجب برانگیز)
کودک: مگه می شه! (لحظه ای تامل) می شه که شده.
(علی شش ساله)
@ChildrenOfIdea
کودک: مامان! چرا وقتی آدم میخنده صورتش قشنگ تر میشه؟!
(آریا 4 ساله)
@ChildrenOfIdea
بزرگسال: حسین بلدی در رو باز کنی؟
حسین: نه.
کودک: ولی من بلدم در رو باز نکنم!
(الینا ۴ساله)
@ChildrenOfIdea
بزرگسال: مگه قرار نبود دیگه این کارو نکنی؟!
کودک: سعیم رو میکنم اما بعضی وقتا نمیشه دیگه، مثلا مثل شما که سعیتون رو میکنید پول در بیارید اما بعضی وقتا همه چیزا درست نمیشه.
(طه ۶ساله)
@ChildrenOfIdea
بزرگسال: این طرف میز که بلندتره بهش می گن طول و اون طرف که کوتاهتره بهش می گن عرض.
کودک: برای این بهش می گن طول که طول می کشه به آخرش برسیم؟!
(سجاد۶ساله)
@ChildrenOfIdea
بزرگسال: مگه قرار نبود دیگه این کارو نکنی؟!
کودک: سعیم رو میکنم اما بعضی وقتا نمیشه دیگه، مثلا مثل شما که سعیتون رو میکنید پول در بیارید اما بعضی وقتا همه چیزا درست نمیشه.
(طه ۶ساله)
@ChildrenOfIdea
کودک: مامان! چرا وقتی آدم میخنده صورتش قشنگ تر میشه؟!
(آریا 4 ساله)
@ChildrenOfIdea
بزرگسال: حسین بلدی در رو باز کنی؟
حسین: نه.
کودک: ولی من بلدم در رو باز نکنم!
(الینا ۴ساله)
@ChildrenOfIdea
کودک: عمو یعنی چی؟
بزرگسال: یعنی برادر بابات.
کودک: عمه یعنی چی؟
بزرگسال: یعنی خواهر بابات.
کودک: جدی؟ پس عمو حمید [شوهر عمه لیلا] و عمه لیلا خواهر و برادرند. من و اهورا [برادرش] هم بزرگ بشیم، خدا بهمون بچه می ده!
(رائین، ۵ساله)
@ChildrenOfIdea
کودک (با ناراحتی): ببین چه بدبختی شدم! به یه دو راهی خوردم که هر دو تای راهش به یه راهی می رسه.
(علی ۶ساله)
@ChildrenOfIdea
بزرگسال: یادته اون روز گفتی می خوای صبح از همه زودتر بیدار شی، من هم از همه زودتر بیدارت کردم!
کودک: مامان! از مغزت استفاده کن! وقتی می گی از همه زودتر بیدارم کردی یعنی اول تو بیدار شدی دوم من، این که نشد از همه زودتر.
(سجاد ۶ساله)
@ChildrenOfIdea
کودک بزرگتر: با من بازی می کنی؟
کودک کوچکتر: چرا (بله) ولی می خوام تکی بازی کنم.
(دو کودک ۶و۴ ساله)
@ChildrenOfIdea
کودک: چرا اصفهان آب نداره؟
بزرگسال: چون بارون نباریده آب کم شده.
کودک: باید چکار کنیم بارون بیاد؟
بزرگسال: دعا کنیم تا بارون بیاد و خدا دعامون را برآورده کنه.
کودک: پس بهتره بریم قشم، دیدی آنجا چقدر آب بود خدای اونجا بهتره.
(متین ۴ساله)
@ChildrenOfIdea
اصطلاح سازی های کودکانه
خار میاد = می خاره
(ریحانه پنج ساله)
@ChildrenOfIdea
کودک داشت كتابش را رنگ ميكرد در یکی از تمرين ها نوشته بود "در اين صفحه يكى از مخلوقات خدا را بكشيد." کودک یک ماشين كشيد.
بزرگسال: ماشين ميكشى؟
کودک: خدا ما انسانا رو خلق كرده، انسانم ماشينو خلق كرده، پس ميتونم ماشين بكشم.
(علی ۶ساله)
@ChildrenOfIdea
اصطلاح سازی های کودکانه
جاروگر = کسی که خانه را جارو می کند
(نیکا ۴ساله)
@ChildrenOfIdea