فعلا بزرگترین هدفم تکمیل کتابخونمه البته ماهی ی کتاب میخرم قیمتش مث طلاعه لامصب:) هدف بلندمدته دیگه

ولی چقدر کتاباش خوبه من نمیدونستم داستایوفسکی این همه کتاب داره کلا چار پنج تاشو میشناختم و میخواستم بخرم

کتاب قطور میبینم روحم تازه میشه:)

امروز مث معتادا بودم تو مدرسه همه چپ چپ نگام میکردن

از کسی که شیش و نیم خوابیده هفت و بیست دقیقه بیدار شده نباید انتظار بیشتر از این داشت خب

حالا داشتم چیکار میکردم تا شیش و نیم صبح؟

درس میخوندم؟

خیر غرور و تعصب میخوندم

گوشی و چراغ قومو دیشب گرفتن که بیدار نمونم ولی من از محدودیت باکی ندارم

من همونیم که وقتی بچه بود چون نمیذاشتن شبا لامپ اتاقشو روشن کنه میرفت تو دشویی مینشست رو دشویی فرنگی کتاب میخوند و از نور اونجا استفاده میکرد:)

اینقدر تخیلم فعاله که به خودم میگم راستی چ فیلمی داشتی میدیدی برو ادامشو ببین بعد یادم میاد فیلم نمیدیدم داشتم کتاب میخوندم منتها اینقدر شفاف تو ذهنم شکل گرفته که انگار داشتم فیلم میدیدم

#Piano

ب جای این ک هی بگین فلان جا تعطیل شد بهمان جا تعطیله

بگین همه جا تعطیله جز قم دیگه:) والا بخدا

واووو اینکه میرفتی تو دشویی کتاب میخوندی واقعا فکر جالبی بود خوشم اومد🙂 افرین .

دانشمندان: برای این ک چیزی که تو مختون خیلی میچرخه از ذهنتون خارج شه اونو بنویسید. من: #Fun

بزرگترین مشکلم در ارتباط با دیگران اینه که حرف کم میارم و یه سکوت ازار دهنده ای ایجاد میشه:/

‏دوستم گیر داده بیا شام بریم بیرون هرچقدر توضیح میدم نمیفهمه شب امتحانه و من میخوام فیلم ببینم.. @Ekhrajiha

برگرفته از زندگی من

#profile

#Wallpaper

13. کتاب مورد علاقه سوال سختیه نمیتونم انتخاب کنم بنابراین کلی میگم رمانای کلاسیکو خیلی دوست دارم اثار جین استین، داستایوفسکی، تولستوی و... در حال جمع اوری ی کتابخونم که محتواش همین رماناس ی علاقه خاصی هم به رمانای نوجوان دارم حسشون خیلی خوبه، ی حس سادگی و امیدواری و پاکی خاصی دارن برای همین فک کنم تا اخر عمرم رمان نوجوان بخونم به جز رمان، کتابای شهید مطهریو هم خیلی دوست دارم دید ادمو خیلی باز میکنه،کلا استاد مطهری طرز فکرش بی نقصه پیشنهاد میکنم کتاباشونو ی دوره ای بود به نام بینش مطهر کتابای اون دوره خیلی عامه فهم بودن، اثار شهید مطهریو به زبون قابل فهم نوشته بودن #چالش

اقا دیشب از طرف اداره بابام رفته بودیم رستوران

بعد دوتا بچه رو میز جلویی ما نشسته بودن

من هی منتظر بودم که مامان باباشون بیان

ک یهو مامانم برگشت گفت اینا زن و شوهرنا

من اینجوری بودم که واااااعت؟ 😐

ولی پسره همسن من بود