🌸 دختــران چــادری 🌸
✠ وصف حالِ از کربلا برگشته ها؛ حسی شبیه بیرون شدن از #بهشت ...😭😭 دوباه دلتنگی دوباره حسرت دوباره
💚 #کمی_از_حال_هوای_زیارت
😍 #هم_پای_قافله_زینب
سلام نائب الزیاره همه ی دوستان بودم مخصوصا و مخصوصا اونایی که تا حالا هنوز چشمشون به ضریح امام حسین نیوفتاده،ان شاءالله به حق امام حسین (علیه السلام) به زودی روزی همتون بشه😞
اگه بخوام توی چند جمله کوتاه سفر رو توصیف کنم:
ایوان نجف عجب صفایی داره
کربلا حال و هوای وصف ناشدنی داره
سامرا غربت خاصی داره
کاظمین انگار شور و نشاط عجیبی داره
♨️ #اما پیاده روی اربعین یه چیز دیگه است.هرکی باید خودش تجربه کنه به نظرم😍 اصلا اصلا نمیشه وصف کرد همه و همه با یه عشق خاصی حرکت میکنن ،تمام مسیر ادم یه حس عجیب و خوبی داره .
اونایی که میخوان اربعین برن کربلا نباید به نیت اینکه برن بچسبن به ضریح باشن!!چه رسم بدی داریم ما ایرانی ها .بابا به خدا زیارت به ضریح چسبیدن نیست.با اینکه بار اول بود میرفتم ،هیچ جا اصراری برای به ضریح چسبیدن نداشتم ولی عاااالی بود همه چی.جای همتون خالی بود😢
به نظر خودم جالب نیس که خانم ها گوشی به دست هی عکس بگیرن از خودشون یه جورایی جلب توجهش زیاده مخصوصا توی اون شلوغی ،خیلی توی چشم بودن ایرانی ها با سلفی های راه به راهشون😐
برا همون عکس نگرفتم توی مسیر😑
یه سری بادکنک از طرح گل دادن امسالمون اضافه اومده بود همراه خودم برده بودم ،هرجا برای استراحت میموندیم برای دختر بچه هایی که پذیرایی میکردن خودم باد میکردم ،همه خیلی خوشحاااال میشدن خستگی ادم در میرفت😊
خلاصه هرجا بادکنک باد میکردم یاد تمام دوستانی بودم که امسال توی طرحمون شرکت کردن ، دعا میکردم عاقبت بخیر بشن.
خانم مظفریان عزیز که امسال زحمت سفارش بادکنک هارو کشیدی خیلی یادت کردم خواهر😍
#ان_شاءالله_سال_آینده_همگی_همپای_صاحب_الزمان_بریم_پیاده_روی😭
⚠️ یه نکته: باید ادم از وطنش خارج بشه تا قدر کشورشو بهتر بدونه،خیلی حس غربت داره اونجا با اینکه مهمان نوازی عراقی ها توی این چند روز عالی هست، ولی سر مرز که برمیگردی چشمت که به پرچم کشورمون میوفته اشک تو چشات جمع میشه.
ساعت دو و نیم صبح رسیدیم مرز ،سربازا بدون خستگی، ردیف ایستاده بودن این طرف مرز با اسفند😍 میگفتن زائرا خیلی خوش اومدین خاک پای شما توتیای چشم ما ❤️
قدر امنیت و کشوری که داریم رو نمیدونیم واقعا😢
😥ببخشید اگه با تاخیر بود پیام .اونجا نت نداشتم فرصتش هم نشد.
شما هم اگه دوست دارین میتونید خاطره های قشنگ سفرتون رو شریک بشین با ما😊
🆔 @Clad_girls
Shab04Moharram1393_05_.mp3
10.71M
دوباه دلتنگی
دوباره حسرت
دوباره آه😭
🎙 #میثم_مطیعی
🆔 @Clad_girls
هدایت شده از چادرانه🖤🇵🇸
اربعین کرب و بلایی نشدم اما کاش
آخر ماه صفر زائر مشهد باشم♥️❤️
#آقا_بطلب_هوای_مشهد_کردم
💞 چــادرانہ ، یک سبک زندگے ست...
💠 @chadorane
🌸 دختــران چــادری 🌸
شب_ها_ابراهیم_بخوانیم 📜 ❤️📜
داستان #وحی_دلنواز 💓 | #قسمت_ششم
قلبم مانند تکه ابرے کوچک در جناح چپ سینه فشرده می شد و چاره اش یک نفس عمیق بود؛ دم... بازدم... صورتم را آهسته برگرداندم اما هیچ ندیم. اُریب ایستاده بود؛ از نیمه ی راست شمایل او بی خبر بودم و نیمه ی دیگرش بلطف چفیه؛ نیمه ے پنهان نام گرفت! نمی دانم، لابد از آن پسرهاے اکراه الدختر بود!
آسمان غرق در یک سکوت دل انگیز، به ما چشم دوخته بود، باد تنهایمان می گذاشت و زمین دهانش را خاک گرفته بود؛ من هم تقریبا میان آسمان و زمین بودم، کمی معلق، کمی مبهوت... تصمیم گرفتم آب دهانم را قورت بدهم: «من شما رو می شناسم! یعنی کفشاتون رو... خب! خب ماجراش مفصّله اما همه چیز از اونجا شروع شد! از وحی دلنواز، از... از پیچیدن صوت اِبراهــِم گفتن شما در نمازخونه! من... من حق دارم بفهمم چه اتفاقی داره برام میفته! شما باید به من بگید، باید! شما کی هستین؟» به علامت سوال که رسیدم، به خودم آمدم. چقدر جملات بی سر و ته تحویلش دادم اما خوب می دانستم او قابلیت این را دارد که حدیث مفصّل بخواند از این مجمل!
صدایش از ته چاه می آمد، گویی نجواے علی(ع) با چاه تنهایی در آهنگ کلامش نمود پیدا می کرد: «خواهر؛ من توفیرے با خودت ندارم. گلی گم کرده ام می جویم او را...همین!» زمزمه ے باد دوباره آغاز شده بود و چادرم را به خاک آغشته می کرد. به سرعت برق و سریع تر از باد، چادر را در دستانم جمع کردم و محکم تکاندم. چفیه گرچه حائل بود بین چشم ها اما مانع گوش ها نمی شد: «چادر خاکی قشنگ تره... فی امان الله!»
یک قدم به سمت جلو برداشت که دوباره چاشنی تندے را به نوک زبانم چشاندم: «باید قصّه تون رو بدونم! من با پای خودم نیومدم تا اینجا، به اراده ی خودم نشنیدم، نمی تونم برم! نمی تونم نشنوم!» یک قدمش را پس گرفت و عقبکی برگشت: «نوشتم! تقویمم رو میذارم دفتر بسیج دانشگاه امانت، ساعت پنج برید تحویل بگیرید! من زیاد اهل حرف زدن نیستم، می نویسم... یاعلی!»
مُبدّل شدن او به یک نقطه ی کوچک و دور شدنش را تماشا می کردم. به زمان حال پرت شدم، یاد آن عقرب افتادم و ترس دوباره به جانم افتاد. می خواستم چادرم را تکان بدهم تا مطمئن شوم که هیچ جانوری در حال بالا رفتن از پیکرم نیست منتها حافظه ام به اذن عشق بازگردانی شد: «چادر خاکی قشنگ تر!» منصرف شدم. رمز یافاطمه کافی بود برای گذر کردن از خطر. به راه افتادم با افکاری مغشوش؛ «کفش های خاکی ممتاز او، خاکستری موهاے همرزم، یعنی حالا نوبت من بود؟ چادر خاکی...!»
تقلید صدای اساتید توسط اشرار بامزه ے کلاس و از خنده رسیه رفتن ها در بدو ورودم به کلاس ۳۰۲ تاثیرے در حول حالناے من نداشت. صندلی آخر را انتخاب کردم، چشمم به آنها بود و طرحی از لبخند گوشه ے لبم مهمان اما؛ به فاصله ے طلوع و غروب آفتاب فکر می کردم،به ایستادن عقربه ے کوچک روی عدد پنج، پرش افکارم به رمزگشایی دیگر رسید؛ «اون گفت اهل حرف زدن نیست؟! ابراهیم ایل و تبارت به کی رفتند؟ بی آنکه لب بگشایند، سیم دلت را وصل می کنند. نمی دانم چند نفر در عالم وجود دارد که با زبان بی زبانی، امر به معروف کند! نمی خواهد حساب کنی، انگشت شمار است ابراهیم...!»
آفتاب بار دیگر به آغوش ابر پناه می برد و من در جست و جوی پناهگاهی امن، فاصله ے کلاس ۲۰۳ تا دفتر بسیج را طی الارض کردم.
-سلام! خداقوت... عذر میخوام امانتی من دست شماست؟!
عینکش را روی قوز بینی مرتب کرد:
-علیک سلام دخترم! از طرف عبدالرحمن هستین؟ دفتر خاطرات شهدا اونجاست! فایل دوم!
در فضاے ذهنم پیچید:
-گفت عبدالرحمن؟
و به زبان راندم:
-بله! از طرف ایشونم، خیلی ممنون!
-به یاد شهدا اشکی روی گونَت غلطید، ما رو هم دعا کنید دختر خوبم!
-چشم، محتاجم به دعا!
دفتر را روی دست ها گرفتم و به سینه ام سنجاق کردم. بالاخره می توانستم امروز یک نفس راحت بکشم؛ گرچه تلاش هایم برای پیدا کردن همرزم بی ثمر ماند اما یک قدم برداشتن از من و صد قدم از ابراهیم، ارزشش را داشت... ادامه دارد...
✍نویسنده: #میم_اصانلو
🔻انتشار با ذکر نام نویسنده جایز است.
🔺احساسات درون متن واقعیست و این را «ابراهیم دوستان» شاهدند!
🔺برای دسترسی به قسمت های قبل روی #وحی_دلنواز بزنید.
✅ ڪانال برتـــر حجابـــ
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی 🔰
💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
☀️ سه سفارش رهبرانقلاب به جوانان
♥️ به #جوانان_عزیز چند #سفارش دارم:
👈 اول اینکه دشمنی آمریکا را فراموش نکنید و فریب لبخند دشمن را نخورید.
🔸️ گاهی میگویند ما با ملت [ایران] دشمنی نداریم با دولت [ایران] دشمنی داریم؛ دروغ میگویند.
🔸️ دولت جمهوری اسلامی بدون ملت کارهای نیست.
🔸️ آمریکا قبل از انقلاب هم با ملت ایران دشمنی میکرد، منتها با عوامل خود در داخل.
👈 سفارش دوم اینکه نظریهی «مقاومت در مقابل دشمن قویپنجه» را #تبلیغ کنید. این نظریه از لحاظ عملی و نظری درست است.
👈 سفارش سوم اینکه شما جوانان، خود را در قبال مسئلهی #پیشرفت کشور مسئول بدانید؛ #ترس و #تنبلی را کنار بگذارید و #نوآوری را وظیفهی خود بدانید.
🔹️ بدانید آیندهی کشور و آیندهی ایران اسلامی بهمراتب #بهتر و #درخشانتر از گذشته است و در مناسبات جهانی دست برتر را خواهد داشت.
🔺️ این چیزی است که حتمی و قطعی است و در آن تردیدی نیست و شما این #آینده را به چشم خود خواهید دید. ۹۷/۸/۱۲
🌷 #دیدار_۱۳_آبان
🆔 @Clad_girls