#آقای_خونه #هشدار⚠️
📽 #سکانس هایی از #آفت های فضای #مجازی
#قسمت_اول 1⃣0⃣
↪️↪️↪️
تماس 📞 خانم با همسرش:
** عزیزم اونی که گفتمو از همکارت سوال کردی؟!
آقای همسر: 📞 ای باباااا میبینی سرم شلوغه همش زنگ میزنی ... اه
پیامک خانم به همسرش: 📲
عزیزم من خیلی سر درد دارم میشه برگشتنی از داروخونه برام یه مسکن بخری یکمم زودتر بیای شب ؟! 😓🤕
جواب آقای همسر📲 : خب بخواب خوب شی دیگه! کارم زیاده امشب اصلا نمیتونم زود بیام...
شب منزل🌗🏡↪️
خانم : چ خبر عزیزم؟! کارات خوب پیش میره؟!☺️
آقای همسر: تو چیکار داری ب کارای من اخه؛😒 برو شامو بکش مردم از گشنگی...🍝🍗 😩
#سکانس_دوم🔥🌐⛔️↪️
#خانم: ببخشید اون نرم افزارو تونستید برام پیدا کنید؟!!
#غریبه_نامحرم_مجازی!: سلام خواهرم؛ بله بله همین الان میفرستم براتون ... 🌷🙏
#خانم: ببخشید انلاین نبودم ی مقدار کسالت داشتم😓
#غریبه_نامحرم_مجازی!: ای واااای😰 خدا بد نده چی شد خواهره من؛ توروخدا اگه کاری از دست من برمیاد بگین... 😭😭😭
#خانم : .... سلام چ خبر ؟! 😍
#غریبه_نامحرم_مجازی!: ... سلام سلامممم خبر سلامتی شما... راستش امروز .....
..... شما چ خبر؟؟!!
خانم : .... ...... ......... ... .......
#غریبه_نامحرم_مجازی!: ... .......... ..... ....
خانم : .... ...... ......... ... .......
#غریبه_نامحرم_مجازی!: ... .......... ..... ....
⭕️⭕️⭕️
خانم: ... .....
اقای همسر: ...
خانم: ... .....
اقای همسر: ...
خانم : .... ...... ......... ... ....... ....... ......... ...... ... ....... ..... ........... .... .........
#غریبه_نامحرم_مجازی!: ... .......... ..... .... ..... .... ......... ....... .... ........ ... ...... .. .....
خانم: ... .....
اقای همسر: ...
⭕️⭕️⭕️
#آقای_همسر_هشیار_باش
#آفت_های_فضای_مجازی
♻️ ادامه دارد ...
🆔 @clad_girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
👇👇👇
•●❥❥●•
#قسمت_اول
از بچگی درس خوندن رو دوست نداشتم
بخاطر پدر و مادرم مجبور شدم تا لیسانس ادامه بدم...
بعدش رفتم سراغ کلاسهای هنری
خیاطی،خطاطی...
هر هنری رو که یاد میگرفتم برا خودم و اطرافیانم انجام میدادم
اما دوست نداشتم برم سرکار..
آرامشی که تو خونه بود رو دلم نمیخواست با هیچ چیز دیگه ای عوض کنم
هر روز بعد از انجام کارهای روزانه میرفتم سراغ گوشی..
تقریبا تا عصر سرگرم مجازی میشدم..
فعالیتم توی اینستا بیشتر بود،راه به راه پست میذاشتم
استوری که خوراکم بود..!
یه روز یکی از فالورام به اسم افشین پستی در مورد داروهای گیاهی برای پوست گذاشته بود
پست خیلی خوبی بود،میخواستم دارو رو برای صورتم استفاده کنم
نحوه استفاده رو خوب متوجه نشدم
براش کامنت گذاشتم و سوالمو پرسیدم
یه روز گذشت اما جواب نداد..
تعداد لایکاش زیاد بود و خیلیا کامنت گذاشته بودند
گفتم لابد هنوز وقت نکرده جواب بده
روز بعدش دیدم اومده تو دایرکت و پیام گذاشته..
[سلام
حال شوما؟
عذر میخوام تو خصوصی مزاحم شدم
و خیلی بیشتر عذر میخوام که شما بانوی محترم رو در انتظار جواب گذاشتم..]
بعدش نحوه استفاده رو خیلی خوب و کامل توضیح داده بود
نمیدونم چرا اومده بود دایرکت..
خواستم جوابشو ندم
اما دیدم دور از ادبه جواب کسی رو که انقدر محترمانه صحبت کرده رو ندم!
خلاصه مجبورشدم براش پیام بذارم
تا گفتم سلام!
آنلاین بود و جوابمو داد
سلام خانومم😊
_ممنون بابت جواب سوالم،خیلی لطف کردید
+خواهش بانوی محترم
_خدانگهدار
+عه چه زود خداحافظی! سوالی نداری؟!
_نه دیگه..متوجه دستور استفاده شدم
+اگه سوالی برات پیش اومد حتما ازم بپرس،خوشحال میشم کمکت کنم
_بله،ممنون. خداحافظ
+قطعا که پوست بانو خوب و زیبا هست
اما امیدوارم پوستتون شفاف تر از همیشه بشه😉
خدانگهدار🌺
اینبار حس خوبی نسبت به طرز صحبتش نداشتم...
چند روزی گذشت
یه روز توی اینستا استوری گذاشتم
دیدم سریع اومد دایرکت
شکلک😍 فرستاده بود
دیدم اما جوابشو ندادم..
یعنی نمیدونستم چی باید جواب بدم!
پیام فرستاد
جواب شکلک سکوته بانو؟!
ادامه دارد..
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
🌸 دختــران چــادری 🌸
شب_ها_ابراهیم_بخوانیم 📜 ❤️📜
داستان #وحی_دلنواز💓 | #قسمت_اول
سر از سجده ے آخر برداشتم. گرچه خواندن نماز در سه نوبت واجب است اما غروب های دانشگاه، خواندن <نماز غربت> اوجب واجبات بود. در محراب نشسته بودم، صدای باد از کوه می گریخت و با وساطت پنجره، به چادرم پناه می برد. باب معنویت باز بود و من دانه هاے تسبیح را با ذکرِ فکر و سکوت زبان می چرخاندم.
در عالمی دیگر بودم که یک آن صدایی من را به دنیای اطراف کشاند؛ صدایی مبهم از آن طرف پرده هاے سبز و طویل نماز خانه. وحی وار به گوش می رسید: «ابراهِـــم...» نفس های او با این شش حرفیه ساده برکت پیدا می کرد و رزق معنوی از آن طرف پرده ها بر سرتاسر چادرم فرو می ریخت.
دیگر دل از صدای باد بریده بودم و فقط سوال هاے دلم را می شنیدم؛ یعنی او کیست؟ چه نسبتی با آن شش حرفی دارد؟ این نفس حق از سینه ے چه کسی بلند می شود؟ دریغ از یک جواب. دلم می خواست حیا را قورت بدهم و پرده ها را کنار بزنم اما حجاب درونی ام مانع می شد. چاره ای نبود، کفش ها را جفت کردم تا بیش از این دُچار نشوم. هنگام بیرون رفتن، چشم هایم متمایل به جاکفشی مردانه شد. یک جفت کفش سورمه اے که با لایه اے از خاک، ظاهری متمایز پیدا کرده بود. عکسش را در قاب چشم هایم ثبت کردم و به قدم هایم شتاب دادم.
آن شب، ساعت خاموشی در خوابگاه زودتر از همیشه اعلام شد و من به محض ورود در تخت خواب، ضبط صداے پیامبر گونه اش در اتاق ذهن را روشن کردم: «ابراهِم... ابراهِم...» و به مرور یک عکس که اسمش را گذاشته بودم <کفش هاے ممتاز> مشغول شدم.
در عالم خواب و بیداری غوطه ور بودم که دو تا چشم قهوه ای روشن در دل تاریکی به سمتم آمد و صدایی خفه در گوشم گفت: «هیس! بیداری؟ فردا یادواره ے شهدا در سالن دانشگاه برپاست، خودت رو آماده کن برای دکلمه خوانی، باشه؟ باید گل بکاری!» سهیلا سادات بود، رفیق شفیقم که دقیقه ی نود، انتظار معجزه داشت. صورتش را لمس کردم و آرام گفتم: «نگران نباش، به روی چشم!» در دلم اما کسی جواب داد: «از آن صوت دلنواز بخواهید، همان که کفش هاے ممتاز دارد!» لبخندی مهمان صورتم شد و رویاے خواب بالاخره به استقبال آمد. ادامه دارد...
✍نویسنده: #میم_اصانلو
انتشار با ذکر نام نویسنده جایز است.
احساسات درون متن واقعیست و این را
«ابراهیم دوستان» شاهدند!
✅ ڪانال برتـــر حجابـــ
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی 🔰
💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🌸 دختــران چــادری 🌸
💕 #یه_قول_واقعی💕
#قسمت_اول
اولین روزی که چادر سر کردم وقتی بود که رفتم اول دبیرستان (البته بچگی هامم چادر داشتم ولی اونا فقط از روی بچگی بود و من خیلی بشون اهمیت نمیدم)مامانم یه چادر خوشگل خریده بود و بهم داد گفت دخترم بزرگ شدی باید از نامحرم خودتو بپوشونی اینم هدیه ی تو برا بزرگ شدنت.
منم چادرو سر کردم انصافا هم تا پیش دانشگاهی خوب سرم کردم ولی چون خودم هنوز نفهمیده بودم این چادر چه نعمت بزرگیه، پیش دانشگاهی به بهانه ی اینکه جلوی دستو پامو میگیره از سرم برداشتم؛ اون موقع هیچ حس خاصی نداشتم حتی نمی فهمیدم بدون اون چقدر راه رفتن تو خیابون سخته ،حتی نمی فهمیدم که تحمل نگاه هوس آلود چقدر سخته.
تا اینکه به لطف خدا دانشگاه شاهد قبول شدم؛ اون موقع هم چادر رو فقط تو دانشگاه سر میکردم چون دانشگاهمون چادر اجبار بود، سر کلاسم به هوای اینکه می خوره زمین کثیف میشه درش می اوردم بعد از یه مدت با یه سری از بچه ها آشنا شدم که خیلی خفن بودن... ادامه دارد...
منبع : یه قول واقعی|حجاب برتر
💟 @clad_girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
#شهوت_شهادت
#قسمت_اول
❗️اصلا چی هست؟
حاج حسین یکتا:
رفقا مواظب باشیم شهوت شهادت نگیردمون.
اگه به منه می گم یعنی جوگیر نشیم آی من می خوام شهید شم و برم سوریه و ...
میشینیم و پا میشیم حرف از شهادت بزنیم
این رو می گن شهوت یعنی یه چیزی انقدر بخوای و انقدر برات بت شه که اصل کاری هارو فراموش کنیم
که سنگر اصلیمون رو خالی کنیم ...
که ...
شهوت هر چیزی مضره ...
شهوت سلوک ,پول,محبت,
دین داری و ...
چیزایی که در نوع خودشون بد نیستن شاید خیلی هم خوبن ولی شهوت داشتن توشون ...
می دونید هر چی که در حالت عادی بهتر باشه شهوت توش ویرانگر تره ...
مثلا عبادت که میشه رهبانیت ...
که هممون می دونیم ...
شهادت هم همینه ...
تو قسمت های بعدی اثار این موضوع رو بررسی می کنیم و این که بفهمیم داریم یا نه؟
✍ #ابو_رقیه
✅ @clad_girls
——¦◎※♡ #گل_پوش♡※◎¦——
🔶ســــــلام
🔸خیلی ها هستن که واقعا دنبال حقیقتن و میخوان بفهمن پوشش درست کدومه؟؟
🔸ما اینو میدونیم که خیلی از کسایی که اهل آرایش کردن و مانتوی تنگ پوشیدن تو خیابون هستن ، از این نحوه پوشش شون قصد بدی ندارن و اونا هم دنبال راه درست هستن. ما سعی کردیم با نگاهی منصفانه جواب این سوال مهم رو پیدا کنیم که«واقعا کدوم نحوه لباس پوشیدن و راه رفتن تو خیابون درسته و به چه علت؟»
🔸پیشنهاد میکنم اگه دوست دارین به جواب این سوال مهم برسین ، مطالب رو دنبال کنین.
#هانیه_میم_قاف
#گلپوش
#قسمت_اول
@clad_girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
📚 ڪتابی که رهبری توصیه کردند «خانمها بخوانند!»👆 🔰 «خاطرات سفیر»، داستان دخ
📕 #خاطرات_سفیر
📚 ڪتابی که رهبری توصیه کردند
«خانمها بخوانند!»
✨ هرشب یک قسمت
🎙 #قسمت_اول / فهرست
🎙 #قسمت_دوم