eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
155.7هزار دنبال‌کننده
30.2هزار عکس
19.2هزار ویدیو
287 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
16.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰لحظاتی پیش از انفجار بمب، آیت‌الله خامنه‌ای درباره چه موضوعی سخن می‌گفتند؟ ⬅️ ششم تیر ماه سال 1360، سالروز مجروحیت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر اثر انفجار بمب در مسجد ابوذر تهران است. در آن روز پس از اتمام نماز، ایشان برای پاسخ به سوالات نمازگزاران به پشت تریبون مسجد رفتند. 🔺موضوع سخنان حضرت آیت‌الله‌‌خامنه‌ای در لحظات پیش از انفجار بمب، تقابل نگاه اسلام با نگاه جاهلیت در موضوع هویت و جایگاه زن بود. آخرین جملات ایشان که با انفجار بمب قطع شد بدین شرح است: «زن در همه‌ی جوامع بشری، نه فقط در میان عرب‌ها، مظلوم بود. نه میگذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا کند. نه ممکن بود در میدان‌های....» صدای انفجار بمب. 🌱 @Khamenei_Reyhaneh 🆔️ @clad_girls
🔴 لیستی از سرکوب های کیمیا علیزاده در ایران 🆔 @Clad_girls
دلانہ✨ حضرت‌امیرالمومنین فرمودن: "‌‌شما به به چیزهایۍ که مے‌دانید، محتاج تر هستید از چیزهایۍ که نمی‌دانید!" . . . ما طوری هستیم که مدام به معلوماتمون اضافه ‌مۍ‌کنیم، بدون بازدهے/: واقعا محشریم✋🏼😐 🆔@Clad_Girls
🌿شهید‌استاد‌مطهری: حجاب‌مانند‌اولین‌خاکریز‌جبهه‌است‌که.. °• 🌱 🆔️ @clad_girls
7.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما این آزادی را نفی می کنیم! _صحبت های شهید بهشتی درباره آزادی حجاب و عفاف در جامعه به مناسبت سالگرد رحمه‌الله 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فــقــطـ20ــ‌روز‌‌ تــاعــیـــدالله‌الاڪـبــر💚✨.. ⊹ ⊹ ⊹ تمام‌لذت‌عمرم‌همین‌است، کہ‌‌مــولــایم‌امــیـر‌المؤمنین‌است💕 🆔@Clad_Girls
به کوری چشم مصی پولی نژاد و نوچه هاش، تیم ملی تکواندو بانوان ایران قهرمان آسیا شد ✌️ 👤 | طاهره رئیسی 🆔️ @clad_girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
ما این آزادی را نفی می کنیم! _صحبت های شهید بهشتی درباره آزادی حجاب و عفاف در جامعه به مناسبت سالگ
+مقام‌معظم‌رهبری: حادثه‌ی هفتم تیر یک محنت واقعی و حقیقتاً یک ضربه و حادثه‌ی تلخ و تکان دهنده‌ای برای کشور و نظام بود. ۱۳۹۰/۰۴/۰۶ 🆔️ @clad_girls
21.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️🎥 حجاب استار! 🎙مشکل ما با حجاب استارهاست❗️ 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 دختــران چــادری 🌸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شیعــه،اهـل سـنت» #پارت_هشتم بخاطر حضور مستأجری که راه پله ات
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شـیعــه،اهـل سـنت» نگاه متعجب ما به هم گره خورد و مادر با گفتن: _حتماً آقا مجیده! به عبدالله اشاره کرد تا در را باز کند. عبدالله از جا بلند شد و در را باز کرد. صدای آقای عادلی را به درستی نمی‌شنیدم و فقط صدای عبدالله می‌آمد که تشکر می‌کرد. نگاه پرسشگر من و مادر به انتظار آمدن عبدالله به سمت در مانده بود تا چند لحظه بعد که عبدالله با یک ظرف کوچک شیرینی در دست و صورتی گشاده بازگشت. دیدن چهره خندان عبدالله، زبان مادر را گشود: _چه خبره؟ عبدالله ظرف بلورین شیرینی را مقابل ما روی فرش گذاشت و با خنده پاسخ داد: _هیچی، سلام علیک کرد و اینو داد دستم و گفت عیدتون مبارک! که همزمان من و مادر پرسیدیم: _چه عیدی؟!!! و او ادامه داد: _منم همینو ازش پرسیدم. بنده خدا خیلی جا خورد. نمی‌دونست ما سُنی هستیم.گفت تولد امام رضا (علیه‌السلام)!منم دیدم خیلی تعجب کرده، گفتم ببخشید، ما اهل سنت هستیم، اطلاع نداشتم. تشکر کردم و اونم رفت.» مادر لبخندی زد و همچنانکه دستش را به سمت ظرف شیرینی می‌بُرد، برایش دعای خیر کرد: _ان شاء الله همیشه به شادی! و با صلواتی که فرستاد، شیرینی را در دهانش گذاشت. شاید احساس بهجتی که به همراه این ظرف شیرینی به جمع افسرده ما وارد شده بود، طعم تلخ بدخلقی پدر را از مذاق مادر بُرد که بلآخره چیزی به دهان گذاشت و شاید قدری از ضعف بدنش با طعم گرم این شیرینی گرفته شد که لبخندی زد و گفت: _دستش درد نکنه! چه شیرینی خوشمزه‌ایه! ان شاء الله همیشه دلش شاد باشه! کلام مادر که خبر از عبور آرام غم از دلش می‌داد، آنچنان خوشحالم کرد که خنده بر لبانم نشست. با دو انگشت یکی از شیرینی‌ها را برداشته و در دهانم گذاشتم. حق با مادر بود؛ آنچنان حلاوتی داشت که گویی تا عمق جانم نفوذ کرد. عبدالله خندید و با لحنی لبریز شیطنت گفت: _این پسره می‌خواست یه جوری از خجالت غذاهایی که مامان براش میده دربیاد، ولی بدجوری حالش گرفته شد! وقتی گفتم ما سُنی هستیم، خیلی تعجب کرد. ولی من حسابی ازش تشکر کردم که ناراحت نشه. مادر جواب داد: _خوب کاری کردی مادر! دستش درد نکنه! حالا این شیرینی رو به فال نیک بگیرید! و در مقابل نگاه منتظر من و عبدالله، ادامه داد: _دیگه اخم‌هاتون رو باز کنید. هر چی بود تموم شد. منم حالم خوبه. سپس رو به من کرد و گفت: _الهه جان! پاشو سفره رو پهن کن، صبحونه بخوریم! انگار حال و هوای خانه به کلی تغییر کرده بود که حس شیرین تعارفی همسایه، تلخی غم دلمان را شسته و حال خوشی با خودش آورده بود! ظرف کوچکی که نه خودش چندان شیک بود و نه شیرینی‌هایش آنچنان مجلسی، اما باید می‌پذیرفتم که زندگی به ظاهر سرد و بی‌روح این مرد شیعه غریبه توانسته بود امروز خانه ما را بار دیگر زنده کند! ادامه دارد... ✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد 🆔@clad_girls