eitaa logo
| مَعْبــَـــــــ🌴ــــــرْ |    
314 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
5.2هزار ویدیو
34 فایل
〰〰𝓜𝓐𝓑𝓐𝓡〰〰 〰〰
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 🔻 شهید حسین لشگری آن قدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی گفته بود تو به ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!... همسر شهید لشگری می گفت خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی برای همگان شود...او اولین کسی بودکه رفت و آخرین نفری بود که برگشت.... اسیر که شد پسرش علی۴ ماهه بود و دندان نداشت و به هنگام آزادیش علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود...وقتی بازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی و او می گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته خود را مرور می کردم سالها در سلول های انفرادی بوده و با کسی ارتباط نداشت، قرآن راکامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود حسین می گفت: از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت می شدم. بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم، این را بگویم که من ۱۲ سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت ۵دقیقه آفتاب را داشتم... کتاب خاطرات دردناک ناصر کاوه ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؛⚘ ﷽ ⚘ ♥️ #السلام_عليكِ‌_يافاطمة_الزهراء تا ابد اين نکته را انشاکنيد پاي اين طومار را امضاکنيد هرکجا مانديد درکل امور رو به سوي حضرت زهرا س کنيد باسلام سالی سرشار از برکات و نعمات الهی و سلامتی تحت عنایت خاصه باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر (ع) برای شما آرزومندم.
🍂 🔻 عشق به فرمانده یادش بخیر! 🤔 شب های عملیات که سربند توزیع می کردند. 🌹 ✨ یا حسین، ✨ یا زهرا، ✨یا سیدالشهدا، ✨ یا... نگاهی به سربند فرمانده گردان می کردیم، هر چه می بست همه می خواستن همون رو ببندند. و همین کافی بود که مثلا سربند یا سیدالشهدا کمیاب شود و....
فرازی از وصیت نامه شهید خدمت دکتر موسی فتح آبادی..#عندربهم_یرزقون🥀🥀
بهــار کـه مـی آیـد ... قصـه وفـاداری خـاڪ به رویـش لاله هــای سُـرخ تـراوش آغـاز می کنــد و نغمــه‌ای آشـــنا در گـوشِ جـان‌هـای آزاده مـی پیـچد! فرقـــی نمـی کـــند در بهــار طبیــعت باشیـم یـا در بهــار آزادی ؛ هـر لحظــه کـه مـی گـذرد " جـای شهـدا خالـی اسـت "... #بهـارتان_شهـدایی #یاد_کنید_شهدا_‌را_‌باصلوات
کانالهای پر پیچ و خم منطقه عملیاتی فتح المبین که روزی قدمگاه رزمندگان بود و امروز زیارتگاه بیشماری از زایرین جوان این نسل، و این رویدار، اتفاقی نیست. رمز و رازی دارد که جز اهل دل نمی بینند. 🍂
موسی نشده، کَلیم کی خواهی شد در طور رهش مُقیم کی خواهی شد ...🇮🇷... تا جلوهٔ حق تو را ز خود نرهاند با یار ازل نَدیم کی خواهی شد 🖋دیوان حضرت روح‌اللّه الخمینی «ره» 🍂
وقتی سرگرد با هفت هشت نفر خبرنگار وارد سالن شد، دستور داد مرا ببرند جلو. این گروه از خبرنگارها مصری و ایرانی بودند. دختری که ایرانی بود، یک پیراهن سفید با شلوار جین به تن داشت و نامش «ایراندخت» بود. تا چشمش به من افتاد، مثل آدمی که دچار شوک شود از پشت میز برخاست و یکراست آمد جلویم روی زمین نشست. چند دقیقه ای به حالت بغض فقط زل زد به من و چیزی نگفت. وقتی از نگاه کردن خسته شد، پرسید: «اسمت چیه؟... چند سالته؟..... کلاس چندمی؟» اشک در چشمانش جمع شده بود ومعلوم بود چقدر دارد به خودش فشار می آورد گریه نکند. در همین بین سرگرد خودش را به ما رساند و بالای سرم ایستاد. آن لحظه از خودم پرسیدم: «در فکر این دختر چه می گذرد؟ اینکه مرا از پای کلاس درس به زور کشانده اند به جبهه؟ دستهایش را به هم می مالید طوری که انگار سردش باشد و گفت: «آخر چطور تو را اینجا بگذارم و خودم بروم آن بیرون و راحت زندگی کنم؟... من در قبال تو احساس مسئولیت می کنم...» در آن لحظه فکرش را هم نمی کردم که اگر چیزی خلاف میل سرگرد، که بالای سرم ایستاده بود، بگویم بعدا چه بلایی سرم خواهد آورد. او تهدید کرده بود مرا فلج خواهد کرد.. همان طور که سرم پایین بود، گفتم: مرا بر خلاف تصور شما به زور نیاورده اند به جبهه. من دو سال عضو بسیج بودم و آموزش دیدم. بارها و بارها گریه کردم تا فرماندهان راضی شدند و اجازه دادند به جبهه بیایم.» سرگرد پا به زمین کوبید و غرید: «... مهدی! من پدر تو را در می آورم... بهتر است فکر بعد هم باشی...).. 🔴 خاطرات مهدی طحانیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب از ذوق آمدنت دل ما قرار ندارد زبان قلمم بند امده از شوق عطر تو آمدی برکت زندگی .... روشنی دیده ..... شور جوانی .... معنی ایمان .... آمدی هستی عاشق ها شوی آمدی تاج بندگی ام شوی قدم به چشم عاشقانت گذاشتی پادشاه دو عالم چگونه دل و جانم نلرزد برای کسی که نه فقط ملائک ، نه فقط پیغمبران و کائنات و هستی ، که خدا خاطر خواه اوست .... فدای قدم های پاکت خوش امدی جانم به قربانت .... حسین جاااان #میلادت_بر_ما_مبارک🌺🌺 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا