🔸 ﷽ | قُلْ يَا عِبَادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ ۚ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَٰذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ ۗ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ ۗ إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ
🔸 بگو: «اى بندگان من كه ايمان آوردهايد، از پروردگارتان پروا بداريد. براى كسانى كه در اين دنيا خوبى كردهاند، نيكى خواهد بود، و زمين خدا فراخ است. بىترديد، شكيبايان پاداش خود را بىحساب [و] به تمام خواهند يافت.»
جزء ۲۳| آیه ۱۰ سوره زمر
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
صبر درد بی دوا را عاقبت درمان کند
ناامیدی خضر ره شد رهرو گمراه را
#صائب_تبریزی
🌷
🔹فضيلت روز قدر
استاد فاطمی نیا :
امروز روز بسيار بزرگي است.
از روايات استفاده ميشود روزقدر در فضيلت همچون شب قدر است.
اين مطلب بسيار مهم است.
اگر كسي شب قدر كوتاهي كرده است يا كسل بوده و يا در دعا كوتاهي نموده ، ميتواند در روز قدر آن را جبران كند ان شاءالله.
🌷
شنیده ام که «زبیر»، کتک خورده ی کوچه ی بنی هاشم است. شنیده را که بگذاریم کنار، ورق زدن همان چند صفحه ی اول کتاب اسرار آل محمد(ص) بس است برای دیدن جانفشانی های زبیر برای امیر المومنین (ع). درست فردای وفات پیغمبر(ص)، امیرالمومنین(ع) سه یار بیشتر نداشته، یکی از آن سه هم زبیر. همین زبیر، می شود دشمن سرسخت امیرالمومنین(ع)، چند سال بعد. ترسناک نیست؟
ما که ادعایش را داریم، علی دوست تر از زبیر که نبوده ایم، بوده ایم؟ برایش کتک که نخورده ایم، خورده ایم؟ از جانمان که نگذشته ایم، انصافا گذشته ایم؟
چه می شود که اینطور می شود؟ حاج آقا می گفت ولایت در دل بعضی موقتی است و در دل بعضی دائمی. دائما باید دائمی شدنش را از خدا و خود آقای رمضان بخواهیم.
#دم_اذانی
@deldadeghann
4_5936139007778881835.mp3
2.56M
یا رسول الله نقش پرچم هاست؛ وعدهگاه ما #مسجد_الاقصی است
#صوت_شب_جمعه
#میثم_مطیعی
🌷
هدایت شده از
| مَعْبــَـــــــ🌴ــــــرْ |
6402032_342.mp3
4.75M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | بر هیبت قاسم قسم ای قدس میآییم
🌷@deldadeghann
اَيْنَ الْمُرْتَجي لاِِزالَةِ الْجَوْرِ وَالْعُدْوانِ
كجا است آن يگانه كسى كه براى برانداختن اساس ظلم و عدوان مورد اميد و نظر (خلايق ) است
#دعای_ندبه
آخرین جمعه ماه مبارک رمضان امسال هم تمام شد ...؛ قبول باشه ان شاءالله 🌺🌱
- خدایا ظهور آقایمان را برسان
- خدایا ما رو قاطی خوبات کن
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را🌱
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور
پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را🌱🌺
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
❣ #وقتی_سفر_آغاز_شد
مجموعه خاطرات کوتاه
نوشته: رقيه كريمی
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
۶
اولين كسی بود كه سوار قايق شد. با عصبانيت از يقه لباسش گـرفتم
و پرتش كردم بيرون.
ـ كی به تو گفته بيای اينجا؟ مگه قرار نبود برت گردونند عقب؟
◇◇◇
قايق دوم به پد غربی رسيد. نشسته بود توی قايق. لجم گرفته بود اما
ديگر كاری از دستم بر نمیآمد. ۱۳ ،۱۴ سال بيشتر نداشت.
•┈┈• ❀💧❀ •┈┈•
۷
انگار يكی بهش گفت برو هيچـی نمـیشـه. بـه سـرعت رفـت زيـر اتوبوس و به ماشين چسبيد. بـه جـاده نگـاه نمـیكـرد. مـیدانـست كـه چشمانش سياهی میرود. تصميم داشت ماشين هـر كجـا ايـستاد پـايين بيايد.
◇◇◇
ماشين بعد از ۵۰ متر ايستاد. مثل موشـك پريـد پـايين. دوسـتانش از پنجره اتوبوس حيرتزده نگاهش میكردند.
◇◇◇
اتوبوس به راه افتاد. ماجرا را داخل ماشين بـرای دوسـتانش تعريـف كرد. رنگ از روی همه پريده بود..
•┈┈• ❀💧❀ •┈┈•
۸
مسئول واحد نمراتش را نگاه كرد.
ـ آقا اين بچه داره كلك ميزنه! مگه ممكنه يه اينطور دانـشآمـوزی رو اخراج كنند؟
همه نمراتش بالای هفدهست، حتماً از مدرسه فرار كرده!
◇◇◇
به زحمت آنها را راضی كرد. لحظه آخر پدرش مـانع اعـزامش شـد؛
هنوز كوچك بود.
•┈┈• ❀💧❀ •┈┈•
۹
ـ حالا كه اجازه نمیديد برم جبهه، بايد خودت به خدا جواب بدی!
◇◇◇
صبح زود پدر از خواب بيدار شد.
ـ آقاجون اگه میخوای بری جبهه، خدا به همراهت... بلند شو برو!
◇◇◇
در خواب ديده بود روحانی روستا و يك سيد به ديدن مردم آمدهاند.
با همه احوالپرسی كرده بودند، به جز او!
•┈┈• ❀💧❀ •┈┈•
۱۰
نوجوان با عجله به محل اعزام رسيد، امـا اتوبـوس در حـال حركـت بود. دير رسيده بود.
با اشك و آه اتوبوس را كه دور میشد تماشا كرد.
◇◇◇
اتوبوس برگشت؛ دچار اشكال شده بود. نوجوان شانس آورده بود
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
۶. سردار رضا ميرزايی
۷. يوسف كريمی رفيع
۸. جهانشير يوسفی
۹. علي عسگری
۱۰. امير حسين فلاح
روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند هرروز و گاه نيز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست.
عارف گفت شايد اقوام باشند گفت نه من هرروز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت ميايند بعدازساعتى ميروند.عارف گفت کيسه اى بردار براى هرنفريک سنگ درکيسه اندازچند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم .
مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد.بعد از چندماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بيايىد عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه ميخواى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟ حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن ..
چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند .اى مرد انچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت .همانند توکه درواقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان ...
🔺بیایید ديگران را قضاوت نكنيم
🌷@deldadeghann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پای_منبر
موضوع: هرکه در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش میدهند.
سخنران :حجت الاسلام و المسلمین حسینی
اللهم صل علی محمد وآل محمد و
عجل فرجهم
🌷
🔸 ﷽ | أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۖ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
🔸 آيا جز خدا را به دوستى گرفتند؟ دوست حقيقى خداست. و اوست كه مردگان را زنده مىكند، و اوست كه بر هر كارى تواناست
جزء ۲۵ | آیه ۹ سوره شوری
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز؟
میکشم ناز یکی تا به همه ناز کنم …!🌱
#قیصر_امین_پور
🌷@deldadeghann
4_5814493555292375396.mp3
3.29M
دنیایِ بی حسین یعنی یه زندگیِ بی معنی..!
🌷@deldadeghann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 بیایید و به چشمم پا گذارید
فایز خوانی
#نماهنگ
🌷@deldadeghann
م_ا:
❣ #وقتی_سفر_آغاز_شد
مجموعه خاطرات کوتاه
نوشته: رقيه كريمی
━•··•✦❁✦•··•━
۱۱
وقتی بچه ها سوار تويوتا میشدند، هر كجا كه بود به سرعت خودش رو میرساند و آخرين توصيهها را میكرد.
ـ بچههـا يـادتون نـره! وقتـی ماشـين راه افتـاد، حتمـاً هفـت مرتبـه «قل هوااللهاحد» بخونيد.
•┈┈• ❀💧❀ •┈┈•
۱۲
اولين بار بود كه به جبهه میآمد. شايد تـا آن لحظـه كـه حتـی يـك خمپاره نزديكش نخورده بود و يك عراقی هم نديده بود، هنـوز بـاورش نمیشد كه جنگ، جنگ است.
با تعجب پرسيد:
ـ اونا كیاند؟
ـ غريبه نيستند؛ عراقیاند!
يكباره از هوش رفت. حالش كـه جـا آمـد، بـه شـدت گريـه كـرد.
ميخواست برگردد!
°°°°
يك هفته گذشت. نمیدانم چه اتفاقی افتاد، اما ديگر همان آدم نبـود؛
شده بود يكی از داوطلبهای دائمی
•┈┈• ❀💧❀ •┈┈•
۱۳
تشييع جنازه يكی از شهدای روستا بود.
°°°°
در مراسم فاتحه، وصيتنامهاش را با صدای بلند خواندند.
اشك در چشم همه جمع شده بـود. چنـد جـوان در گوشـه مـسجد نشسته بودند و گوش ميدادند.
°°°°
عازم جبهه بودند؛ همان چند جوان. وصيتنامه كار خودش را كـرده بود.
•┈┈• ❀💧❀ •┈┈•
۱۴
برادر كوچك دانشآموز بود و برادر بزرگ معلم.
برادر كوچك كه شهيد شد، برادر بزرگ به فكر رفتن افتاد.
گفتم: «زحمت شما توی مدرسـه و تربيـت بچـههـا كمتـر از جنـگ نيست!»
گفت: "تا امروز اين كـارو مـن كـردم، از ايـن بـه بعـد ديگـه نوبـت ديگرانه".
•┈┈• ❀💧❀ •┈┈•
۱۵
چفيهاش را از گردن باز كرد و گفت:
ـ بچهها هر چی تخمه و آجيل داريد، بريزيد اينجا...
°°°°
چفيه پر شده بود از تخمه و آجيل. از اول اتوبـوس شـروع كـرد بـه تقسيم كردن. به هر كس به اندازه يك ليوان تخمه رسید.
•┈┈• ❀💧❀ •┈┈•
۱۱. احمد خاوری
۱۲. سردار جمشيد ايمانی
۱۳. احمد نوروزی
۱۴. سردار قاسمی
۱۵. رضا بياناتی
🌷