دروس الشباب
#اذان #اقامه #تکرار تکبیر شهادت های سه گانه در اذان #معنا الله اکبر، الله اکبر اشهد ان لا اله الا ا
آیا می دانید
از قاعدهٔ ادبی #اصل تاسیسی بودن در برابر تأکیدی بودن قیود و جملات، در اصول فقه نیز استفاده شده است؟
مثل اینکه
در فرض تعدد امر،
مأمور به، یک فعل است؟ یا اینکه هر امری، طالب یک فعل جدید است؟
حتما قاعدهٔ تداخل اسباب و مسببات را در مفهوم شرط خوانده اید.
تعدد اسباب مقتضی تعدد مسببات است یا اینکه مقتضی تداخل مسببات است؟
یکی از ادلهٔ عدم تداخل مسببات، اصل تأسیسی بودن کلام است.
https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
#ادبیات
#اصول #ادات_عموم
#فخر_رازی
#شهید_ثانی
تأثیر پذیری شهید ثانی از فخر رازی
دلالت #أیّ استفهامیه و #شرطیه:
از نظر فخر رازی «أی» از الفاظ عمومی است که شامل موجودات عاقل و غیر عاقل می شود. او می گوید:
1. صیغه هایی که شامل موجودات عاقل و غیر عاقل میشود و آن لفظ #أیّ است، به شرط این که به معنای استفهام، شرط و جزا بیاید. (المحصول/ فخر رازی/ ج2 ص311)
#شهید_ثانی نیز در این زمینه میگوید:
صیغه #أیّ در مورد موجودات عاقل و غیر عاقل به کار می رود. این مطلب را جمهور اصولیان از جمله فخر رازی و پیروانش ذکر کرده اند. (تمهید القواعد ص155)
https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
#رجال
#اصل#عدالت
#علامه_حلی
#آیت_الله_خویی
#نقد انتساب اصالة العدالة به علامه حلی با استفاده از کتب اصولی علامه
آیا علامه در تعدیل راویان حدیث به اصل عدالت عمل می کرد؟ با وجود این که علامه خبر واحد را حجت میداند اما نسبت به راوی شرایطی مثل عدالت را شرط کرده است. این در صورتی است که راوی مسلمان باشد و جرح و تعدیلی [مجهول]
در مورد او نقل نشده باشد.
برخی معتقدند که علامه به اصل عدالت عمل کرده و راوی را تعدیل میکند.
در معجم رجال الحدیث ج ۲، ص ۳۲۸ اثر #آیت_الله_خویی در ترجمه احمد بن محمد بن یحیی عطار قمی چنین آمده است:
والثاني: تصحيح العلامة، في الفائدة الثامنة من الخلاصة ... ويرده - ما مر - من أن تصحيح العلامة مبنى على بنائه على أصالة العدالة ....
(دوم، تصحیح علامه در فایده هشتم از خلاصه است .... و این نظر مردود است؛ زیرا تصحیح علامه مبتنی بر مبنای او بر اصالت عدالت است .......)
نتیجه چنین تفکری، عدم حجیت توثیقات علامه در رجال خواهد بود.
پاسخ:
این که حقیقت عدالت چیست سه دیدگاه وجود دارد:
یکی، حسن ظاهر
دیگری، اصالت عدالت یعنی وجود ایمان و عدم ظهور فسق
و سوم، ملکه نفسانی کسی که به مبنای سوم معتقد باشد قطعاً اصل عدالت نزد او معتبر نخواهد بود.
علامه در تعریف عدالت در تهذيب الوصول، ص ۷۸ چنین نوشته است:
والعدالة كيفية نفسانية راسخة، تبعث على ملازمة التقوى والمرؤة، ويقدح فيها فعل الكبيرة، والاصرار على الصغيرة، وتعود بالتوبة ...
( عدالت کیفیت نفسانی راسخ در نفس است که موجب ملازمت با تقوا و مروت است. و انجام گناه کبیره و اصرار بر گناه صغیره به عدالت ضربه می زند و این عدالت با توبه بر می گردد.)
پس علامه معنای عدالت را ملکه نفسانی میداند از این رو اصل عدالت در نظر او اعتباری ندارد.
شاهد دوم:
علاوه بر این علامه خبر مجهول الحال را در مواردی حجت ندانسته است. (همان ص ۷۸ وهل يقبل رواية المجهول، الاقوی المنع ...)
در صورتی که اگر مبنای او در تعدیل راویان حدیث، اصل عدالت بود باید خبر مجهول را حجت می دانست.
علامه در مبادی الوصول می نویسد:
بر خلاف ابو حنیفه روایت مجهول الحال پذیرفته نیست؛ زیرا عدم فسق در پذیرش روایت شرط شده است و این شرط مورد جهل است و جهل به شرط مستلزم جهل به مشروط خواهد شد.
(مبادی الوصول، ص ۲۰۸: ولا تقبل رواية المجهول حاله، خلافاً لأبي حنيفة؛ لأن عدم الفسق شرط في الرواية، وهو مجهول، والجهل بالشرط يستلزم الجهل بالمشروط.)
نیز
علامه در تهذیب میگوید
آیا روایت شخص مجهول پذیرفته میشود؟ نظر قوی تر منع از پذیرش است. ( تهذيب الوصول، ص ۷۸ وهل يقبل رواية المجهول، الأقوى المنع ..)
https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
#منطق
#عرفان
شبستری در کتاب حق الیقین فی معرفة رب العالمین می گوید:
با هستی، نیستی در نسازد، که ضدین اند.
و نه نیست و نه هست، _یعنی (امکان)_ اعتباری است و حقیقتی در خارج ندارد.
آنچنانکه گفته شد: «أَ إِلهٌ مَعَ اللهِ».
https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
سؤال : چرا شیخ نسبت هستی و نیستی را (ضدین) دانسته در حالی که ضدان، دو امر وجودی اند
و آنکه یک طرفش وجودی و دیگری عدمی است، نقیضان اند.
دوستان فکر کرده و پاسخ را بفرستید.
#شبستری
#عرفان
ادامۀ کلام شبستری و شرح آن:
ممکن دروقت هستی واجب الوجود است
و بر حقیقت اعتباری عدمی خود باقی است، و اگر نه قلب حقایق لازم آید،
و وجوبیت به سبب ظهور وجود اعتباری دیگر است او را،
و همچنان واجب دایما بر وجوب ذاتی خود باقی است که به هیچ وجه اعتبار تغییر و تبدیل در او نیاید. و هو الآن علی ما علیه کان. پس با وی وجودی دیگر نیست: ان اللّه لغنی عن العالمین.
شرح:
با توجه به اینکه نسبت #ممکن به وجود و عدم مساوی است و وجودش علت می خواهد و عدم علتی که بخشندۀ وجود باشد، علت عدم و گرایش او به ممتنع الوجود خواهد بود، شیخ می گوید:
ممکن الوجود (یعنی: ما سوی الله) وقتی به فیض وجود نائل آمد، واجب بالغیر است یعنی به عنایت و عطای غیر که همان خدای تعالی است، وجودش ضرورت می یابد و جانب وجودش راجح می گردد.
و از آ«جا که انقلاب ماهیت محال است، و ذاتی از ماهیت جدا نمی گردد،
ممکن الوجود، با وجوب غیری تبدیل به واجب الوجود نخواهد شد و بر حقیقت اعتباری عدمی خود باقی خواهد بود.
پس وجوب و ضرورت وجود ممکن به اعتبار توجه واجب الوجود (خدای تعالی) به اوست که اگر این نظر بر گیرد، ممکن راهی دیار عدم خواهد شد.
از طرف دیگر:
از آنجا که واجب الوجود همواره بر وجوب خود باقی است، هیچ تغییر و تبدیلی در او راه ندارد.
(علت ذکر این عبارت در اینجا این بود که شیخ می خواهد توهم وحدت وجودی خالق و مخلوق را نفی کند)
پس او در هر حالی بر وجوب و کمال خود باقی و غنی از عالمیان و عالم است.
https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
دروس الشباب
سؤال : چرا شیخ نسبت هستی و نیستی را (ضدین) دانسته در حالی که ضدان، دو امر وجودی اند و آنکه یک طرفش و
برای هر ماهیتی دو مرتبه است:
مرتبۀ وجود خارجی که برخی از ماهیت ها موجود و برخی معدوم اند.
مرتبۀ ذات که مجرّد از وجود خارجی و صرفا در ظرف ذهن تصوّر می شود در حالی که این وجود جزء ماهیت نمی باشد.
به عبارت دیگر:
معدوم و نیز ممتنع بر دو گونه است:
معدومی كه هم در ذهن معدوم باشد و هم در خارج و هیچ خبری از او نباشد نه در ذهن و نه در خارج.
معدومی که در خارج نیست ولی ماهیتش را در ذهن تصور می کنیم ولی وجود ذهنی جزئی از آن نیست. در این قسم، وجود ذهنی، صرفا به عنوان ابزار و آلتی برای دیدار و دیدن ماهیتلحاظ شده است و از آنجا که جزء ماهیت نیست، از این وجود غفلت می شود.
پاسخ سؤال دیروز:
شیخ که این دو را ضدان دانست به اعتبار لحاظ ذهنی آنها چنین حکم کرد.
اگر چه ممکن است که طور دیگری هم آن را توجیه کرد.
https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
مرء 1
#مریء
#إمرء (مرد)
#إمرأة (زن)
#لغت
#تحلیل¬_لغوی
معناشناسی #ریشه مرء:
واژۀ «مرء» که در اصل در توصیف خوردنی ها به کار می رود، به معنای گوارا و خوشایند است.
راغب در کتاب مفردات می گويد:
#مَرِىء یعنی: سر معده (لوله ای كه یک طرفش به معده و طرف دیگرش به حلقوم متصل است.
و #مَرُؤَ الطعامُ یعنی: غذائى كه با طبع آدمى و شيرۀ مرى و دستگاه گوارش سازگار است.
خداوند دربارۀ مهریۀ ای که برخی زنان به شوهر خویش می بخشند می گوید:
«فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً» (سوره نساء: 4)
یعنی: ؛ پس اگر چيزى از آن (مهریه) را با ميل و رضايت خود به شما بخشیدند، آن را با راحتی و گوارا بخوريد.
طبرسى می گوید:
#هنيء گوارا و دلچسبى است كه نقصانى ندارد
و مرىء آنست كه خوش عاقبت، تامّ الهضم و بىضرر باشد.
ابوهلال عسکری در فروق اللغة می نویسد:
#هنيء عبارتست از: خالص بدون کدورت و ناصافی. و برای توصیف غذا و هر چیزی که فاسد نشده است به کار می رود.
و #مريء یعنی: خوش عاقبت. (مريء ما فعلت) یعنی: آنچه انجام دادم به خوشی رو به پایان است.
..... ادامه دارد
https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
مرء 2
#إمرء (مرد)
#إمرأة (زن)
#لغت
#تحلیل_لغوی
معناشناسی #مروءة
مروّة یا مروءة عبارتست از: اخلاق و صفات پسندیده ای که در مردان وجود دارد، مانند: شجاعت و غیرت و دفاع و تلاش و تحمّل سختی و استقامت.
مرحوم مصطفوی در کتاب #التحقیق فی کلمات القرآن الکریم می گوید:
#مَرْء (مرد) و مَرْأَة (زن) از ریشۀ سریانی و آرامی مشتق شده است.
فرهنگ تطبيقى- آرامى: مار، مارى مرد، آقا.
فرهنگ تطبيقى- آرامى: مارت بانو.
فرهنگ تطبيقى- سرياني: مرى، مرا مرد.
فرهنگ تطبيقى- سرياني: مرتا زن.
معناشناسی #مرء و #إمرء
از آنچه گفته شد معلوم می شود که بین #مرء (مرد) و معنای لغوی اش مناسبت است. زیرا:
مرء یعنی: مردی که دارای صفا و جذبه است.
در حالی که رجل یعنی: انسانی که از جنس مذکر است.
معناشناسی #مرء و #إمرء و #أمرأة
پس زن را از این رو #مرأة یا إمرأة می گویند چون همواره مایۀ خوشی مرد و بلکه خانوادۀ خویش است.
https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
مرء 3
#إمرء (مرد)
#لغت
#تحلیل_لغوی
#قرآن
#مرء در قرآن:
گاه به معنای انسان به کار می رود؛ مانند:
«يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ. وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ» (عبس: 34- 36). معلوم است که قرينه «صاحِبَتِهِ» می فهماند منظور از مرء انسان است.
«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» (انفال: 24)
گاه به معنای مرد است:
«ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ» (بقره: 102).
و «يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ» (مريم: 28)
https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
مرء 4
#إمرأة (زن)
#قرآن
گفتیم این واژه فقط بر جنسیت (مؤنث) دلالت نمی کند بلکه به صفات و ویژگی های پسندیده نیز توجه دارد.
واژۀ #إمرأة 9 بار در قرآن به کار رفته است که شرح علت ذکر آن حوصله می خواهد:
1- امرأة عمران:
إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما فِي بَطْنِي مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي- 3/ 35.
منظور مریم مقدس است.
2- امرأة العزيز:
قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُ- 12/ 51.
منظور همسر عزیز مصر است
3- ملكة سبأ:
وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ- 27/ 23.
منظور بلقیس است
4- امرأة فرعون:
وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ- 28/ 10.
منظور آسیه است که موسی را از اب گرفت و بزرگش کرد.
5- امرأة نوح:
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ- 66/ 10.
6- امرأة لوط:
لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ- 29/ 32.
7- امرأة ابراهيم:
وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ- 11/ 71.
منظور سارا است.
8- امرأة أبى لَهَب:
وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ- 111/ 4.
9- امرأة زكريّا:
وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتِي عاقِرٌ- 3/ 41.
ناگفته نماند که واژۀ «مرأة» در قرآن به کار نرفته است.
https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB