مرا به لطف و وفا صید کردهای چه کنم؟
به غیر آنکه بمیرم به گوشهی دامت...
جانم دوباره بیدل و بیاختیار شد
دستی شراب و دستِ دگر زلفِ یار شد
نوبت به گفتن از شه دلدل سوار شد
در خود هزار مرتبه تکرار میشوم
رسوای کویِ برزن و بازار میشوم
یک شب که استخوان ندهی هار میشوم
شاعر اگر نشد سگ دربار میشوم
من علی میکِشَم از عرش مَلَک میآید
تا که از رویِ لبم نام تو را بو بِکِشَد...
- تمنا از علی هم صحبتی با اوست
وَر نَه شفاعت میکند
قبل از او ام البنین مارا -