جانم دوباره بیدل و بیاختیار شد
دستی شراب و دستِ دگر زلفِ یار شد
نوبت به گفتن از شه دلدل سوار شد
در خود هزار مرتبه تکرار میشوم
رسوای کویِ برزن و بازار میشوم
یک شب که استخوان ندهی هار میشوم
شاعر اگر نشد سگ دربار میشوم
- تمنا از علی هم صحبتی با اوست
وَر نَه شفاعت میکند
قبل از او ام البنین مارا -
چشم لیلی نگهی جانب مجنون نکند
تا که شیدای دگر دارد و رسوای دگر...
زاهدا ناز بهشت از تو و مِیخانه ز من
گر تو را جای دگر هست و مرا جای دگر