دلم میخواد برگردم به اون زمان که تو دفتر خاطرات دوستامون مینوشتیم نمک در نمکدان شوری ندارد ، دل من طاقت دوری ندارد تهشم امضا میکردیم تاریخ میزدیم .
دهہ شصتےها
@dahee60
پدربزرگم چایی در حال جوش براش میاوردی با یه هورت مینداخت بالا بعد میگفت چاییتونم که سرده ...
خدابیامرز مسیر مِری تا معده رو ایزوگام کرده بود ...
هیچ درکی از سوختگی نداشت😑😂
دهہ شصتےها
@dahee60
کیا از این سرویس چای خوری طلایی ها تو خونشون داشتند؟😍❤️😊
دهہ شصتےها
@dahee60
قدیم ها، زمستون ها، مادرها، شب ها، لباس ها رو پهن میکردن روی بند، صبح که بیدار میشدن میدیدن برف اومده تا کمر، لباس ها یخ زده!
اون وقت میاوردن تو اتاق تا یخش باز بشه، و دوباره خیس خیس رو بخاری خشک میکردن
دهہ شصتےها
@dahee60
قديما خوابيدن هم يه مزه ديگه داشت! هميشه دعوا داشتيم سرجاى بهتر؛ الان هركى اتاق جدا، تخت جدا، تنهايى! هيچى خواب دورهمى قديم نميشه كه آخرش يكى از بزرگترها داد ميزد: بكپيد ديگه...😁
دهہ شصتےها
@dahee60
شما یادتون نمیاد قبلنا پدرا فقط کولر خاموش نمیکردن، به تلفن خونه هم صفربند میزدن تا اهل خونه تماس راه دور نگیرن، بعضیا هم تلفن قلکدار میذاشتن تا هرکی خواست تماس داخلی هم بگیره، قبلش یه سکه پنج ریالی تو قلک بندازه
دهہ شصتےها
@dahee60
ﭘﯿﮑﺎﻥ، ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﺮﺍﻡ ﺑﻮﺩ!
ﭘﯿﮑﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻬﺎ, ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻧﻘﻠﯿﻪ ﻧﺒﻮﺩ
ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﯽ ﺍﺩﻋﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﺳﻔﺮﻫﺎﻳﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ. ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻓﺨﺮﻓﺮﻭﺷﯽ ﻧﺒﻮﺩ، ﮐﺎﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﯾﮏ ﻣﺤﻠﻪ ﺑﻮﺩ. 👌🏻😍
دهہ شصتےها
@dahee60
کاش مثل قدیما،
مادربزرگ نوه هاشو جمع میکرد دور کرسی، بساط چای و نخودچی کشمش و نقل و قصه های قدیمیرو راه مینداخت...
دهہ شصتےها
@dahee60