دیروز توی یه کانال در مورد دروغ اول آوریل یا همونی که به دلیل مصادف شدنش با ۱۳ بدر میگن دروغ سیزدهه، شنیدم که میگفت اخباری که توی این یکی دو روز پخش میشه باور نکنید.
فاز اینایی که میخوان مراسمای مسخره خارجیارو تو کشور اجرا کنن چیه؟ ما چیمون از خارجیا کمتره این همه سنت های قشنگ داریم. اگر جربزه دارید مراسمای فرهنگ خودتون رو اجرا کنید .
کریسمس و جمعه سیاه کم بود ، دروغ سیزده هم اضافه شد .
واقعا یعنی چی مثلا دروغ پراکنی کنی به خاطر اینکه روز دروغ سیزدهه. در این مراسم چه چیز خوب و مفیدی وجود داره جز دروغ پراکنی و گیج کردن یا شاید رعب و وحشت مردم؟؟؟
همین عید خودمون چشه که میرید کریسمس رو جشن میگیرید؟؟ من خودم با خارجیا در ارتباط بودم قبلا و در مورد کریسمس ازشون می پرسیدم . میگفتن فکر کنم یه شب دور هم جمع میشن با هم شام میخورن.
بعد عید ما رو با کریسمس اونا مقایسه کنید .
ما دید و بازدید میریم ، عیدی میدیم به هم .
همین دید و بازدید باعث میشه که اونایی که حالا به دلایلی هم رو توی سال ندیدن (نه به خاطر کدورت و اینا کلا میگم) هم رو ببینن و دیداری تازه کنن و بدونن هنوز یه خونواده دارن و بی کس و کار نیستن.
در مورد جمعه سیاه هم یه مشکلی وجود داره . اون فروشنده هایی که جمعه سیاه میان تخفیف میزارن رو اجناسشون، چرا همونا موقع عید نوروز خودمون که مردم نیاز دارن موارد ضروریشون رو تهیه کنن چند برابر قیمت اجناسشونو میفروشن؟ اگر راست میگید موقع عید نوروز تخفیف بدید نه برای جمعه سیاه.(البته من روی صحبتم با همه فروشنده ها نیستا، هنوز ادمای خوب و با انصاف تو جامعه پیدا میشه از همینجا ازشون تقدیر میکنم🌹)
یکی نیست به وضع فرهنگیه جامعه رسیدگی کنه؟؟؟؟؟
توی سریال پایتخت ۷ قسمتی که دیروز نشون داد دوست داشتم . مخصوصا جایی که بهتاش از مادرش خواست براش لالایی بخونه و بعد موزیک محلی مازندرانی پخش شد و بهتاش به فکر فرو رفت.
با دیدن این سکانس به فکر فرو رفتم. اینکه چه لحظاتی در گذشته داشتیم که ارزشمند بودن ولی به خاطر مشغله های مختلف زندگی فراموش کردیم. اینکه چقدر نسبت به گذشته تغییر کردیم. فراموشی کسانی که در زندگی ما تاثیر گذار بودن و...
دو چیز رو حتما در برابر بچه هاتون رعایت کنید :
۱)هیچ وقت به بچه هاتون برچسب نزنید و مقایسشون نکنید.(این کلی تاثیرات منفی داره و میتونه بچه و شخصیتش رو نابود کنه)
۲)نیاز نیست برای تربیت بچتون کاری کنید. بچه ها به رفتار والدین نگاه میکنن . پس اگر میخواید بچتون درست تربیت شه خودتون رو تربیت کنید
خب قراره یه متن بزارم تو کانال
اسمشو میزارم:
⬇️ (نامه بی صدای سهیل)⬇️
خب ببین در مورد مشغله های ذهنی خیلی چیز های زیادی وجود داره.
نمیدونم شاید این تفکرات برای هر دانشجویی متناسب با رشته ای که داره میخونه باشه.
مثلا من در مورد معلمی . این گروهی که گفتم داریم در مورد اینکه چطور بخوایم یه معلم خوب بشیم و خودمونو ارتقا بدیم و.... که جلسه میزاریم حرف میزنیم میبینیم چه کار سختی رو انتخاب کردیم . احتمالا هیچی تو آینده یکه بخوریم و یه هو بریم مدرسه از سختی این درس شگفتزده شیم
من خودم امروز رفتم مدرسه (یه قضیه ای داره که یکی پیشتر بهت گفته بودم در موردش ثبتنام کرده بودیم توی طرح و بمون گفتن فلان مدرسه حاظر شیم برای کمک به معاون پرورشی) امروز برای آشنایی رفتیم ببینیم چی به چیه دیدیم وای حتی از اون چیزایی که فکر میکردیم وضع خیلی خراب تره بچه های اول تا سومی مثل هیولان صدای جیغشون عقل از آدم میپرونه😂
رفتیم یه سری مشکلات و اینا رو برسی کردیم و یه سری ایده ها تو ذهنمون بود . همه چیز داشت به روال منطقی پیش میرفت که رفتیم برای آشنایی اتاق مدیری که شنیده بودیم خیلی قانون مدار و ایناس . بعدا متوجه شدیم مدیر اصلا قضیه داستان نهضت مدرسه رو درست نمیدونسته و گفته بریم و وقتی فهمید گفت نه و فلان و اینا مخالفت کرد گفت یه مدرسه ای باید برید که کارورز نداشته باشن و ... انگار اشتباهی توی مجوزی که فرستاده بودن به این مدرسه گفتن ما کارورزی مشاوره هستیم😐
اون معاون پرورشی اونجا خیلی آدم خوب و پای کاری بود و بنده خدا صحبتم کرد ولی افاقه نکرد گفت حالا بازم صحبت میکنیم خبرشو میدیم اگر قبول کرد که هیچ اگر نکرد باید بریم یه مدرسه دیگه
حالا این اصلا مهم نیست که چکار کردم و فلان
چیزی که مهمه اینه که دقیقا ما باید چکار کنیم. دانشگاه خیلی چیز های مفیدی به ما یاد نمیده یه سری کلیات و حفظیات که شاید اصلا ندونیم چطور باید در عمل استفاده کنیم یا یه درس مثل تحقیق و پژوهش که شاید تو ارشد و دکترا اصلا به کارمون بیاد نه الان.
یه جورایی خلع صلاحیم. با چه قدرتی قراره وارد مدرسه بشیم . چطور میتونیم یه کلاسو مدیریت کنیم چطور میشه مثلا با یه مدیری مثل همین مدرسهه که انقدر قانون مدار و فلانه میشه کنار اومد. خیلی مسائل دیگه ای وجود داره که شاید فقط ما دانشجو معلما درک کنیم چون ترکیبی از روانشناسی تربیت و پرورشه.
مثلا یه کی بود میگفت بچه ای که خیلی خودشو به شما مثلا ممکنه بچسبونه این نشون دهنده اینه که مثلا بچه کمبود محبت داره . خب چطور میشه به این بچه کمک کرد یه بچه فرزند طلاقه چه کمکی میشه بهش کرد وقتی والدینش متناسب بالا سرش نیستن.
بچه ای که افسردگی داره چطور میشه حالشو خوب کرد . یکی که اختلال یادگیری داره چطور میشه کاری کرد که درسو یاد بگیره.
فکرشو بکن یه کلاس حدود ۳۵ نفر ، ۳۵ تا هر کدوم یه مشکل داشته باشن توی مثلا یادگیری ، چطور میشه جوری درس داد که همشون درسو بفهمن یکی یاد میگیره یکی یادنمیگیره بعد میای دوباره توضیح بدی برای یکی جدیده برای یکی تکراریه اصلا یه وضعی
رهبر راست میگه در امر تعلیم و تربیت جنگی بپاس
ما الان میدون جنگیم . توی میدون جنگ دست خالی وارد صحنه مبارزه نمیشن
شاید قراره اتفاقاتی قراره بی افته تا ترم پنج که کارورزی داریم و آماده تر بفرستنمون سر کلاس . ولی از یه ترم بالایی شنیدم وقتی میرن کارورزی هم کار خاصی نمیکنن میشینن سر کلاس یه معلم بعد گزارش مینویسن که معلم مثلا چجور درس داد و اینا . تازه این که خوبه میگفت یه دفع با کارورز مثل خدمتکار رفتار میکنن میگن برو چایی بیار😐
پسره میگفت تو کارورزی خیلی بشه هنر کرد اینه که معلم اجازه بده یه ساعت توی هفته بیای یه کلاسو دست بگیری
این همه تفکر فقط در مورد خود تدریس و مدرسه رفتنه که شاید تو چشمه ای از اقیانوس این تفکرات رو الان شنیدی. خودم تلاش میکنم این همه بارش فکری نداشته باشم چون اصلا الان جوابی براشون ندارم پس چه بهتر که اصلا حذف شن تا ذهنمو اشغال کنن
هر چی بیشتر میگذره به سختی ماجرا بیشتر پی میبریم. اینایی که میگن معلما چقدر سال تعطیلن و فلان یه سری چیزارو درک نمیکنن. اونا نمیدونن معلم ممکنه در طول سال به خاطر خورد غم دلنش اموزاش افسردگی بگیره. چطور میتونه ریکاوری کنه معلم خودشو برای سال جدید خب همین تعطیلی ها میتونه کمکش کنه. من خودم امروز رفتم مدرسهه هیچ کار خاصی هم به جز یکم راه رفتن و فکر کردن انجام ندادم وقتی برگشتم دانشگاه رُسَم کشیده شده بود داشتم از حال میرفتم صدای بچه ها و سرو کله زدن باهاشون میتونه سردرد ایجاد میکنه معلم داد میزنه حنجرش میگیره .
چرا مردم درک نمیکنن که هر شغلی سختی خودشو داره و هی به آدم توهین میکنن میگن شما ها که میخورید و میخوابید در حالی که خودشون پنج دقیقه حوصله سر و کله زدن با یه گروه بچه ندارن.
من خیلی کلی برات گفتم .
دلیل اینکه اون گروه حالا اهمیت بیشتری داره پیدا میکنه اینه که داره تفکراتمون نسبت به بعضی مسائل روشن تر میشه تفکراتمون و گرایش فکریمون نزدیک تر میشه و وقتی تفکرات همین جمع کوچیکو با مثلا بعضی بچه های کلاسمون مقایسه میکنم میبینم شاید چقدر تفاوت فکری داشته باشیم . مثلا فلانی سر کلاس نشسته قیمت طلا و رمز ارز و ... رو چک میکنه که ببینه داره سود میکنه یا ضرر
این همه حرفی که زدم و تازه خیلی جزئی هم نبود در مورد فقط تدریس و مدرسه بود
در مورد آینده ای که به معلمی گره خوده هم میلیون ها تفکر وجود داره
مثلا شغل
خوب شد الان یادم اومد میخواستم بگم زودتر ولی فراموش کردم.
همین امروز دقیقا این تعریف از معلمی اونم از نوع ابتدایی (چون ممکنه برای گرایشات دیگه صدق نکنه) اینه که کمال این راه اینه که معلم خودشو فدا کنه . نمی دونم چطور معنی فدا کردن رو توضیح بدم بهت یه جور شبیه کاری گه شهدا کردن از همه چیزشون گذشتن برای امنیت ما یا حفظ حریم های مقدس ، ما هم باید تمام زندگیمون رو فدای مدرسه و تدریس و دانش اموزا کنیم مخصوصا داشن اموزا. معلم انقدر باید غمخوار دانش آموزش باشه که بعد سال تحصیلی سالم از نظر روانی از مدرسه خارج نشه چون انقدر غم دانش اموزاشو خورده و تلاش کرده کمکشون کنه که خودش به زحمت افتاده. تمام وقتشو بزاره برای اینکه روز به روز تدریسش بهتر بشه روز به روز بیشتر روی دانش اموزا تاثیر بزاره.
کلا خود این فدا شدن یه بحث فلسفی باید با خودم بکنم بیشتر برای خودم تشریحش کنم چون نمیدونم چطور چیزی که توی ذهنمه در غالب کلمه بیارم .
خب الان یه تناقض به وجود میاد . یه معلمی که میخواد به کمال خودش در راهی که هست برسه، چطور وقتی تمام وقتش وقف آموزش و پرورش هست میتونه سراغ یه کار دیگه ای بره؟
از طرف دیگه زندگی پول میخواد اگر آدم پول نداشته باشه این خودش یه مشکلیه که ذهن آدمو درگیر میکنه نمیتونه با آسودگی خاطر خودشو وقف دانش اموزا کنه.
امروز سر کلاس بحث شغل بود . استاد هی در مورد کار فنی حرف میزد و میگفت مثلا کسی که استعداد داره تو کار فنی بره فنی هم یاد بگیره و میگفت نمیدونم من فلان بودم و فلان کردم و ... و کی اومده چی درست کرده چقدر گرفته و اینا . ولی خب کار فنی وقت گیره . میشه روش سرمایه گذاری کردا ولی خب کسی که نه استعدادی در کار یدی و فنی داره نه علاقه ای بهش داره باید چکار کنه؟ جمع نقیضتین نداریم که
من خودم به چیزای کامپیوتری بیشتر علاقه دارم . مثلا برنامه نویسی ، بازی سازی ، انیمیشن سازی
یا مثلا رمان نوشتن رو دوست دارم.
ولی وایسا همینجا
امروز بعد کلاس آخرشون که همین بحث کار و اینا بود یه نکته دیگه ای جلوی چشمم اومد که دوستم بهش اشاره کرد و قبلا هم اینو یه جوری دریافت کرده بودم. اینکه وقتی سراغ یه شغل دوم میری که اگر یه دفع پولش از کار اصلیت بالا تره باشه ، تو تمرکزت از موضوع اصلی که اصلا معلمیه برداشته میشه و دغدغه ذهنی آدم میشه اون یکی کارش و اینکه مثلا چکار کنمو اینا . مثلا توی همین کارای کامپیوتری مثلا طراحی سایت. بری حالا یاد بگیری حالا تونستی پروژه بگیری باید وقت صرفش کنی خلاقیت روش بزاری زمانو صرفش کنی سعی کنی زود تمومش کنی که میتونی تو فلان محدوده زمانی تمومش کنی یا نه . اصلا توجه اینا باعث میشه کلا توجه آدم به مسئولیت حیاتی و سنگینی که انتخاب کرده اصلا برداشته بشه و محو یه کار دیگه بشه و دغدغه هاشم تغییر کنن.
خب این وسط چه کاری مناسبه؟ من خیلی در حال گشتنم خیلی با خودم کلنجار میرم . چند وقت پیش به همین فکر شغل و اینا افتاده بودم و دیدم الان چه چیزی مهم تر از همین شغل اصلیم هست؟ فعلا هیچی پس کلا شغل دوم برو کنار فعلا تو داری گیجم میکنی ای تفکر .
الان تنها چیزی که میبینم تداخلی ایجاد نمیکنه نوشتن کتابه.(حالا وایسا اینو بگم. همینجا خودش خیلی مشکل وجود داره نوشتنش، وقت گذاشتنش، بدتر از همه اینا پول چاپش ، حالا یه بانی پیدا شد چاپ شد چطور به فروش برسونم؟ بعد از یه طرف دیگه از بعد معنوی بهش نگاه کنیم . خواننده این همه پول داده کتاب بخره . کتابو خوند چی بهش اضافه میشه؟ یه رمان مینویسی که اگر کسی خوند و چیزی به اون اضافه نشد، وقتش رو تلف کنی؟ تو در قبال زمان انسان ها که تلفش میکنی مسئولی (حالا هی در تفکراتم بیشتر وارد شم اینجا باید خودمم محاکمه کنم که همین الان چرا دارم در این زمان هی الکی حرف میزنم و وقتم رو تلف میکنم در حالی که باید بخوابمبرای خوندن نماز صبح خواب نمونم . من در قبال این مسئولم که زندگی ام رو در خواب هدر میدم . پناه بر خدا از خوابی، که نفعی ندارد🦦))
انقدر الان فکر کردم و مغزم میدون جنگ تفکراته نمیتونم به چیز های بیشتری فکر کنم پس میرم اوضاع رو با خوابیدن آرام کنم.
الان حتی چیزایی که توی ذهنمه مثله یه مولکول آبه که انقدر مولکول های دیگه دارن روش حرکت میکنن و جاری میشن کلا گمش میکنی .
نامه دوم
از سهیل به محمد
سلام محمد خوبی؟
امشب شب جالبی بود برام بعد این همه وقت مشغله های ذهنی کلی در مورد مسائل مختلف و جالب خونه داداشت اینا صحبت کردیم. مثل نوشتن کتاب که حرف زدن با تو باعث شد دوباره برای نوشتن ادامش امید بگیرم . باعث شد ذوق نوشتن دوباره در من زنده بشه.
وقتی که گفتی دیگه از این وضعیت درس و اینا خسته شدی برات غصه خوردم چون حالتو درک میکنم. نمیتونم بگم شرایط کدوممون بدتر بود ولی هر کدوم به اندازه شرایط ظرف درونیم سعی کردیم اینا رو تحمل کنیم.
اینو من برات مینویسم نمیدونم هیچ وقت عضو این کانال بشی یا اصلا این پیامو بهت بگم یا نه ولی شاید روز قبل از کنکور ۱۰ اردیبهشتت شاید بهت بگم. اینا مهم نیست . تو باید سعی کنی قوی باشی . بهم گفتی یه جورایی بی حس شدی انگار قبول شدن و قبول نشدنت دیگه برات مهم نیست و یه بارم گفتی که میخوای فقط قبول شی .
منم درکت میکنم منم یه شرایط عجیبی مثل این رو داشتم . یه روز با یکی از دوستای دوازدهمم پایه دوازدهم نشستیم رو نیمکت مدرسه در مورد آینده خیلی با هم حرف زدیم . داستان زندگی ما با اینکه مختلف بود ولی یه جا هایی شبیه هم بود حتی موقع فارق التحصیل شدن .اونجا بعد از کلی صحبت های عمیق و کلی تفکر دیگه مردد بودنم بین اینکه متمرکز بشم رو تجربی که شاید پشت کنکوری شم تو آینده یا نه یا رشته معلمی رو انتخاب کنم ، این مردد بودن تبدیل شد به یقین برای رفتن به فرهنگیان. منم از این وضعیت خسته شده بودم. خیلی حرف میشه در ادامه این زد که چه درد هایی رو تحمل کردم و چه مصیبت ها کشیدم که هنوز ردپای نحسی اون روز ها شاید میتونم بگم هنوز داره دنبالم میاد و من تلاش میکنم دورش کنم.
میخوام بهت بگم تلاش کن نا امید نشی. روزی که رو معلمی متمرکز شدم تفکراتی دوباره سراغم اومد که میخواست تمرکز فکریمو به هم بزنه که مردد شم دوباره که دارم کار درست میکنم یا اشتباه ولی بازم سعی کردم متمرکز روی هدفم بمونم. یادآوری اون روزها هنوز برام هوای ناراحتی و غم و دلتنگی داره .
این حرفا رو ولش کن. از تمام دل برات آرزو میکنم که وقتی کنکورو دادی خوشحال بیای بیرون . حتی اگرم ناراحت بودی ،بدون هیچ نتیجه ای هنوز نیومده و تو هنوز امتحان نهایی ها و کنکور دوم رو داری .
منم اول بعد کنکور اول وقتی برگشتم خونه دیدم کنکور رو خراب کردم یک روز تمام حالم به شدت خراب بود ولی سعی کردم خودمو جمع و جور کنم و تونستم امتحان نهایی های تجربی نسبت به خود قبلیم کولاک کنم(حداقل بهترین خودم بودم برای خودم ) و کنکور دوم هم اصلا برام مهم نبود و نشستم برای مصاحبه آماده شدم. و بین این همه گنگ بودن و نامشخص بودن آینده، همش امید داشتم و به خودم میگفتم من قبول میشم من باید قبول بشم راه دیگه ای وجود نداره . یادت باشه من بهت یه قانونی رو گفتم که ازش پیروی میکردم.
میگفتم تو فکر کن داری برای بقا میجنگی . کسی که برای بقا میجنگه هیچ چیز برای از دست دادن نداره و برای شانس اخرش تمام قدرتشو استفاده میکنه تا به هدفش برسه .
اره خلاصه نمیخوام بیشتر حرف بزنم.
قوی برو وارد جلسه سعی کن استرس نداشته باشی. من با اینکه آدم استرسی ای بودم به طوری که حس میکردم از شدت استرس بدنم داره منجمد میشه، موقع رفتن سر جلسه انقدر آروم بودم انگار کنکوری وجود نداره. و شاید همون زیادی آروم شدن باعث شد کنکورم جالب نباشه😂
این پیامو امشب برای ابدیت ذخیره میکنم تا این شب رو فراموش نکنیم. (احتمالا ۹ اردیبهشت این پیام رو ببینی شایدم نبینی نمیدونم)
دوست دار تو سهیل🌹
هدایت شده از تربیت معلم قم (نهاد رهبری در دانشگاه)
🔻نه دست مانده نه تاب و توان به پیکر من
تو را چگونه بغل گیرم آه مادر من؟!
🔹میلاد عرفان پور از شعرای کشور در صفحه شبکه اجتماعی خود نوشت: بعد از ظهر امروز، این عکس تکان دهنده را از محمود عجور، پسر عزیز غزه دیدم، محمود که پسری همسن او دارم حالا معروف شده، عکسش عکس سال شده اما...
🔹این غزل از آتش درونم برخاست:
نه دست مانده نه تاب و توان به پیکر من
تو را چگونه بغل گیرم آه مادر من؟!
مرا به دست دعای شگفت خود بسپار
که آزمون غریبی ست در برابر من
مگر نه اینکه در آوار ترس و تنهایی
فرشتهای که تو بودی رسید در بر من
مرا گرفت خیال تو تنگ در آغوش
چقدر دست نوازش کشید بر سر من
مرا به خانه ببر مادرم! ببین! جنگ است
بگو کجاست تفنگم؟ کجاست سنگر من؟
در آن حیاط چه شد خاطرات شیرینم
چه تلخ سوخته زیتون سایهگستر من
چه مانده از پسرت-آن همیشه بازیگوش-؟
مرا ببخش و حلالم کن ای صنوبر من!
مرا بس است همین نیم جانِ خیره به تو
مرا بس است همین روزیِ مقدّر من
تو سر نداری و من، دست... عصر دلگیریست
تو را چگونه بغل گیرم آه مادر من...
@qom_cfu