❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_ششم_قسمت۴
🍃و در یک چشم به هم زدن #مریم غیب شد. نگاه سنیه به ابرها کشیده شد. ناگهان به خود آمد. افسوس خورد که چرا گذاشت #مریم برود. چرا به دست و پای او نیفتاد، چه اشتباهی کرد؟!
به جایی که #مریم نشسته بود نگاه کرد، هنوز گودی روی تشک دست نخورده باقی مانده بود.
□
🍃چند ساعت بعد دکترها و پرستاران بخش مات و مبهوت مانده بودند. همه از معجزهای میگفتند که باعث زنده ماندن و بهبود حال سنیه شده بود. دکتری که با نگاه به پرستار فهمانده بود که سنیه رفتنی است. با حیرت فراوان سنیه را معاینه کرد.سنیه لبخند تلخی زد و گفت:
_من شهید نمیشوم. #مریم گفت که باید زنده بمانم!
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از #شهیدسیف_الله_شیعه_زاده
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی🌷
🌴کانال دلیران نخلستان 🌴
https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا...
#شهید_سیفالله_شیعهزاده از شهدای بهزیستی استان مازندارن که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید خانواده ای ندارد.
کم سخن میگفت و با سن کم، سخت ترین کار جبهه یعنی بسیم چی بودن را قبول کرده بود.
سرانجام توسط منافقین اسیر شد، برگه و کدهای عملیات رو قبل از اسارت خورده بود و منافقین پس از شهادت ایشان، برای بدست آوردن رمز و کدهای بیسیم، سینه و شکمش رو شکافتند، ولی چیزی نصیب آنها نشد.
✅ آسایش امروز را مدیون فداکاری شهدا هستیم....
#این_راه_ادامه_دارد
🌴کانال دلیران نخلستان 🌴
https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
محمود که حرکت توفنده انقلاب را با تمام وجود خود احساس می کرد ، کاملا درک کرده بود که همگامی با انقلاب اسباب و لوازمی می خواهد که شالوده آن ، خودسازی معنوی و آمادگی روحی و روانی برای میدان های سخت و دشوار است ، بنابراین از آن به بعد محمود زمین گرم و سخت حیاط منزل را بر آرمیدن بر بستر نرم و آماده ترجیح می داد . دیگر او می دانست که دیر یا زود باید تن خاکی را در حوادث سخت به محک آزمایش قرار دهد . محل استراخت محمود تکه گلیمی بود که در حیاط منزل بر سطح سیمانی آن فرش می شد و بقیه اهل منزل رختخواب خود را بر آن پهن می کردند اما او از حداقل امکانات هم خود را محروم کرده و تنها همان تکه گلیم را رختخواب خود قرار داده بود ، اومی دانست عمر کوتاه فرصت نخواهد داد که لذت زودگذر دنیا را بچشد و این دنیا را باید به اهل دنیا بسپارد ، محمود می دانست که اگر آنروز جسم و تن خاکی را به زمین داغ عادت ندهد چگونه باپیکر خونین چهره در نقاب خاک کشد و در زیر خروارها خاک آرام بگیرد و یا چگونه ضربات باطوم و لگد و مشت مأموران شاه را نحمل نماید ، چگونه با زبان روزه تحمل دستبند و پابند و چهره و فرق شکافته و خونین را بنماید
#ادامه_دارد
#قسمت_چهارم
🌴کانال دلیران نخلستان 🌴
https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
حضور محمود در اولین تظاهرات ضد شاه و رژیم منحوس پهلوی
در حالی که اکثر شهر های کشور درگیر تظاهرات خیابانی و جنگ و گریز با رژیم طاغوت و ضد مردمی شاه بودند آبادان در سکوتی مرگبار فرورفته و کوچکترین تحرکی از طرف مخالفین دیده نمی شد اما یاران خمینی نیز در آبادان حضوری فعال و چشمگیر داشتند ، رفته رفته کانون جوشش و تحرک که در مسجد جمی گرد هم آمده بودند برنامه ریزی کردند که اولین جرقه را در آبادان روشن نمایند و سکوت را بشکنند بنابراین در تابستان 1356 محمود و سایر جوانان که از مساجد مختلف علی الخصوص مسجد جمی بودند قرار گذاشتند که تظاهرات ضد شاه را سازمان دهی نمایند بهترین محل اجرای این برنامه خیابان 1 احمد آباد که در پر جمعیت ترین نقطه آبادان واقع بود در نظر گرفته شد . ساعت برنامه نیز دقیق و باهدف انتخاب شده بود دقیقا درپر رفت و آمد ترین ساعات یعنی بعد از نماز مغرب و عشا حدود بین صد و صدوپنجاه نفر با هماهنگی قبلی در حد فاصل خیابان عروسی تا بازار صفا در اطراف مغازه ها و دکاکین به صورت پراکنده حضور به هم رسانده و مقرر شده بود به محض اینکه پرچم لا اله الا الله توسط یکی از جوانان به وسط خیابان آورده شود دیگران سریعا گرد او جمع شده و شروع به شعار دادن علیه شاه نموده و بلافاصله سایرین اعلامیه های ضد رژیم و پیام های امام را به مغازه های اطراف و مردم حاضر در محل توزیع نمایند . هدف از این کار صرفا شکستن هیمنه و اقتدار پوشالی شاه وشکستن جو خفقان در آبادان و برانگیختن جرئت و جسارت مردم برای ادامه اعتراض به جنایات رژیم شاه بود . این حرکت انقلابی و بی سابقه که تا آن روز در آبادان کم سابقه و بلکه بی سابقه بود با دقت و سرعت عمل انجام و به اهداف خود رسید و پلیس ضد مردمی شاه نیز کاملا غافلگیر شده ونتوانست کوچکترین حرکتی از خود بروزدهد و موفق شود کسی را دستگیر نماید و جوانان برومند آبادان بعد از اجرای موفقیت آمیز تظاهرات از محل دور شده و پراکنده گردیدند و زمانی پلیس به محل رسید که دیگر اثری از افراد تظاهرکننده نبود
#قسمت_پنجم
#ادامه_دارد
🌴کانال دلیران نخلستان 🌴
https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_ششم_قسمت۵
🍃سنیه به سنگ مزار #مریم خیره شده بود. چشمانش از فرط گریستن سرخ شده بود. فاطمه جوشی و فاطمه فرهانیان و میمنت کریمی گرد مزار #مریم نشسته بودند. چند شمع روشن در حال آب شدن بودند. فاطمه فرهانیان خیسی چشمانش را گرفت و رو به سنیه گفت:
_درست همان شب که میگویی #مریم به دیدنت آمد، من در بیمارستان داشتم مریم را به دنیا میآوردم حالم خیلی بد بود. تنهای تنها بودم. به اصرار خودم شهید بیداری را برای تشییع جنازه #مریم به آبادان فرستادم. فشارم روی بیست بود و دکترها از زنده ماندنم قطع امید کرده بودند. فقط یادم است که از شدت درد بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم فهمیدم که مادر شدهام. ایمان دارم این #مریم بود که شفای مرا از آقا امام رضا گرفت.
🍃سنیه آه کشید. سپس رو به فاطمه جوشی گفت:
_خانم جوشی یادت میآید یکبار به شوخی و جدی به من گفتی که:
_سنیه تو #مریم را از من دزدیدی؟
میبینی خانم جوشی،جنگ هم #مریم را از من دزدید!
مؤلف: #داود_امیریان
پایان فصل ششم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_هفتم_قسمت۱
✨بهمن ماه سال ۱۳۸۱ بود. ننه محمد مثل هر سال در زینبیهای که در طبقه پایین منزلشان است، مراسم سالگرد شهید مهدی بیداری را برگزار میکرد.
🍃زنها دور هم نشسته و صحبت میکردند. ننه محمد گفت:
_سال ۱۳۶۷ وقتی جنگ تمام شد به آبادان برگشتیم. من و حاج آقا به خانه آمدیم. آن زمان هنوز زینبیه را نساخته بودیم. من طبقه بالا بودم که یکهو صدای فریاد حاج آقا بیداری آمد. هراسان پایین آمدم. دیدم حاج آقا به گوشهای اشاره کرد. دیدم که یک کبوتر🕊 زیبا که دور گردنش خال خال قهوهای و بدنش مثل برف سفید است کنار حوض نشسته است. دُمش بلند و خیلی خوشگل بود. من و حاج آقا مات و مبهوت مانده بودیم. کبوتر سفید🕊 با نگاه از ما اجازه گرفت و بعد از حوض آب خورد. نگاهی به من و حاج آقا کرد و رفت طرف در. دوباره برگشت به ما دو نفر نگاه کرد و بعد پرواز کرد. آمد بالای سرمان چرخید و بعد رفت. یکهو بغض هر دویمان ترکید. همان جا گریه کنان به حاج آقا گفتم: حاج آقا متوجه شدی این پرنده کی بود؟ این کبوتر🕊، روح مهدی بود. من میدانستم که مهدی ما را تنها نمیگذارد. پس از آن بود که من و حاج آقا طبقه پایین خانه را زینبیه کردیم.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_هفتم_قسمت۲
🌴ننه هادی در حالی که میگریست گفت:
_حرف دل مرا زدی ننه محمد. خدا خیر کند. چند وقت پیش من هم خواب عجیبی دیدم. در خواب دیدم که آقای خامنهای آمده و روی نیمکت حیاط خانهمان نشسته است. رفتم جلو و گفتم:
_آقا چرا تو حیاط نشستهاید. تشریف بیارید داخل خانه.
♥️آقای خامنهای با مهربانی لبخند زد و گفت:
_من آمدهام که در نبود همسر و فرزندان و دامادهای شهیدت مراقب شما و دخترتان باشم.
وقتی از خواب پریدم مطمئن شدم که ما تنها نیستیم.
مؤلف: #داود_امیریان
پایان فصل هفتم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷