eitaa logo
🏴 در مسیر مهدویت
348 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
591 ویدیو
4 فایل
اینجا محلی است که قصد داریم با هم چند قدمی در مسیر مهدویت و کسب رضایت امام زمان مهربان‌مان💚 -که خداوند ظهورش را نزدیک گرداند- برداریم.💐 ان شاء الله (کپی مطالب آزاد است) 🔗 @DarMasireMahdaviat
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ تشرف پس از پرداخت خمس مال و مسیر بازگشت از زیارت (تشرّف حاج علی بغدادی‌) 🏷 قسمت سوم ▫️... گفتم: 🔹 سیّدنا، مسأله. ▫️ فرمود: 🔸 بپرس. ▫️ عرض کردم: 🔹 سال ۱۲۶۹، حضرت رضا علیه السّلام را زیارت کردیم. در درّود (از بخشهای خراسان) یکی از عربهای شروقیّه را که از بادیه‌نشینان طرف شرق نجف اشرف هستند، ملاقات کرده و او را ضیافت نمودیم. از او پرسیدیم: 🔷 شهر حضرت رضا علیه السّلام چطور است؟ ◾️ گفت: 🔶 بهشت است. امروز پانزده روز است که من از مال مولای خود، حضرت علی بن موسی الرضا علیه السّلام خورده‌ام؛ بنابراین مگر منکر و نکیر می‌توانند در قبر نزد من بیایند. گوشت و خون من از غذای آن حضرت، در میهمانخانه روییده است. 🔹 آیا این صحیح است؟ یعنی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السّلام می‌آیند و او را از آن گردنه خلاص می‌کنند؟ ▫️ فرمود: 🔸 آری و اللّه، جدّم ضامن است. ▫️ گفتم: 🔹 سیّدنا، مسأله کوچکی است می‌خواهم بپرسم. ▫️ فرمودند: 🔸 بپرس. ▫️ گفتم: 🔹 آیا زیارت حضرت رضا علیه السّلام از من قبول است؟ ▫️ فرمودند: 🔸 ان شاء اللّه قبول است. ▫️ عرض کردم: 🔹 سیّدنا، مسأله. ▫️ فرمودند: 🔸 بپرس. ▫️ عرض کردم: 🔹 حاجی محمّد حسین بزّاز باشی، پسر مرحوم حاج احمد، آیا زیارتش قبول است؟ ▫️ (ایشان با من در سفر مشهد رفیق و شریک در مخارج راه بود) فرمود: 🔸 عبد صالح زیارتش قبول است. ▫️ گفتم: 🔹 سیّدنا، مسأله. ▫️ فرمود: 🔸 بسم اللّه. ▫️ گفتم: 🔹 فلانی که از اهل بغداد و همسفر ما بود، آیا زیارتش قبول است؟ ▫️ ایشان ساکت شدند. گفتم: 🔹 سیّدنا، مسأله. ▫️ فرمودند: 🔸 بسم اللّه. ▫️عرض کردم: 🔹 این سؤال مرا شنیدید یا نه؟ آیا زیارت او قبول است؟ ▫️ باز جوابی ندادند. ♦️ حاج علی نقل کرد که ایشان چند نفر از ثروتمندان بغداد بودند که در این سفر پیوسته به لهو و لعب مشغول بودند و آن شخص؛ یعنی حاج محمّد حسین، مادر خود را کشته بود. ▫️ در این‌جا به موضعی که جادّه وسیعی داشت، رسیدیم. 🌳 دو طرف آن باغ و این مسیر، روبروی کاظمین علیهما السّلام است. قسمتی از این جادّه که به باغها متّصل است و در طرف راست قرار دارد، مربوط به بعضی از ایتام و سادات بود که حکومت به زور آن را گرفته و در جادّه داخل کرده بود؛ لذا اهل تقوی و ورع که ساکن بغداد و کاظمین بودند همیشه از راه رفتن در آن قطعه زمین کناره می‌گرفتند؛ امّا دیدم این سیّد بزرگوار در آن قطعه راه می‌رود. گفتم: 🔹 مولای من، این محلّ مال بعضی از ایتام سادات است و تصرّف در آن جایز نیست. ▫️ فرمود: 🔸 این موضع مال جدّم امیر المؤمنین علیه السّلام و ذریّه او و اولاد ما است؛ لذا برای موالیان و دوستان ما تصرّف در آن حلال است. ▫️ نزدیک آن قطعه در طرف راست باغی است مال شخصی که او را حاجی میرزا هادی می‌گفتند و از ثروتمندان معروف عجم و در بغداد ساکن بود. گفتم: 🔹 سیّدنا راست است که می‌گویند: زمین باغ حاج میرزا هادی، مال موسی بن جعفر علیهما السّلام است؟ ▫️ فرمود: 🔸 چه‌کار داری و از جواب خودداری نمود. ▫️ در این هنگام به جوی آبی که از رود دجله برای مزارع و باغهای آن حدود کشیده‌اند، رسیدیم. این نهر از جادّه می‌گذرد و از آن‌جا جادّه دو راه به سمت شهر می‌شود؛ یکی راه سلطانی است و دیگری راه سادات. آن جناب به راه سادات میل نمود. گفتم: 🔹 بیا از این راه (راه سلطانی) برویم. ▫️ فرمود: 🔸 نه، از همین راه خودمان می‌رویم. ▫️ آمدیم و چند قدمی نرفته بودیم که خود را در صحن مقدّس نزد کفشداری دیدم درحالی‌که هیچ کوچه و بازاری مشاهده نشد. (ادامه دارد) 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W58r2
❇️ تشرف پس از پرداخت خمس مال و مسیر بازگشت از زیارت (تشرّف حاج علی بغدادی‌) 🏷 قسمت چهارم (آخر) 🕌 ... از طرف باب المراد که سمت مشرق و طرف پایین پا است داخل ایوان شدیم. ایشان در رواق مطهّر معطّل نشد و اذن دخول نخواند و وارد شد و کنار در حرم ایستاد. به من فرمود: 🔸 زیارت بخوان. ▫️ عرض کردم: 🔹 من سواد ندارم. ▫️ فرمود: 🔸 من برای تو بخوانم؟ ▫️ عرض کردم: 🔹 آری. ▫️ فرمود: 🔸 ء ادخل یا اللّه السّلام علیک یا رسول اللّه السّلام علیک یا امیر المؤمنین ▫️ و همچنین سلام بر همه ائمّه نمود تا به حضرت عسکری علیه السّلام رسید و فرمود: 🔸 السّلام علیک یا ابا محمّد الحسن العسکری. ▫️ آنگاه به من رو کرد و فرمود: 🔸 آیا امام زمان خود را می‌شناسی؟ ▫️ عرض کردم: 🔹 چرا نشناسم. ▫️ فرمود: 🔸 بر امام زمانت سلام کن. ▫️ عرضه داشتم: 🔹 السّلام علیک یا حجّه اللّه یا صاحب الزّمان یابن الحسن. ▫️ تبسّم نمود و فرمود: 🔸 و علیک السّلام و رحمه اللّه و برکاته. ▫️ داخل حرم مطهّر شدیم و ضریح مقدّس را چسبیدیم و بوسیدیم بعد به من فرمود: 🔸 زیارت بخوان. ▫️ دوباره گفتم: 🔹 من سواد ندارم. ▫️ فرمود: 🔸 برایت زیارت بخوانم؟ ▫️ عرض کردم: 🔹 آری. ▫️ فرمود: 🔸 کدام زیارت را می‌خوانی؟ ▫️ گفتم: 🔹 هر زیارتی که افضل است مرا به آن زیارت دهید. ▫️ ایشان فرمود: 🔸 زیارت امین اللّه افضل است. ▫️ و بعد به خواندن مشغول شد و فرمود: 🔸 السّلام علیکما یا امینی اللّه فی ارضه و حجّتیه علی عباده تا آخر. ✨ در همین‌وقت چراغهای حرم را روشن کردند. دیدم شمعها روشن است؛ ولی حرم مطهّر به نور دیگری مانند نور آفتاب روشن و منوّر است به‌طوری‌که شمعها مثل چراغی بودند که روز در آفتاب روشن کنند و مرا چنان غفلت گرفته بود که هیچ متوجه نمی‌شدم. وقتی زیارت تمام شد از سمت پایین پا به پشت سر آمدند و در طرف شرقی ایستادند و فرمودند: 🔸 آیا جدّم حسین علیه السّلام را زیارت می‌کنی؟ ▫️ عرض کردم: 🔹 آری، زیارت می‌کنم، شب جمعه است. ▫️ زیارت وارث را خواندند و در همین‌وقت مؤذّنها از اذان مغرب فارغ شدند. ▫️ ایشان به من فرمودند: 🔸 به جماعت ملحق شو و نماز بخوان. ▫️ بعد هم به مسجد پشت‌سر حرم مطهّر، که جماعت در آن‌جا منعقد بود، تشریف آوردند و خود فرادی در طرف راست امام جماعت و به ردیف او ایستادند من وارد صف اوّل شدم و مکانی پیدا کردم. بعد از نماز آن سیّد بزرگوار را ندیدم. از مسجد بیرون آمدم و در حرم جستجو کردم؛ امّا باز او را ندیدم. قصد داشتم ایشان را ملاقات نموده، چند قرانی پول بدهم و شب نزد خود نگه دارم که میهمان من باشد. 💡 ناگاه به‌خاطرم آمد که این سیّد که بود؟ و آیات معجزات گذشته را متوجّه شدم؛ ❇️ از جمله این‌که من دستور او را در مراجعت به کاظمین علیهما السّلام اطاعت کردم با آن‌که در بغداد کار مهمّی داشتم. ❇️ و این‌که مرا به اسم صدا زد، با آن‌که او را تا به حال ندیده بودم. ❇️ و این‌که می‌گفت: موالیان ما. ❇️ و این‌که می‌فرمود: من شهادت می‌دهم. ❇️ و همچنین دیدن نهر جاری و درختان میوه‌دار در غیر فصل خود ❇️ و غیر اینها. (که تماما گذشت) 🕯 و این مسائل باعث شد من یقین کنم که ایشان حضرت بقیّه اللّه ارواحنا فداه است. ❇️ مخصوصا در قسمت اذن دخول و پرسیدن این‌که آیا امام زمان خود را می‌شناسی. یعنی وقتی‌که گفتم: می‌شناسم، فرمودند: سلام کن؛ چون سلام کردم، تبسّم کردند و جواب دادند. لذا نزد کفشداری آمدم و از حال آن حضرت سؤال کردم. ▫️ کفشدار گفت: 🔸 ایشان بیرون رفت. ▫️ بعد پرسید: 🔸 این سیّد رفیق تو بود؟ ▫️ گفتم: 🔹 بلی. ▫️ بعد از این اتفاق به خانه میهمان‌دار خود آمدم و شب را در آن‌جا به سر بردم. صبح که شد، نزد جناب شیخ محمّد حسن کاظمینی آل یاسین رفتم و هرآنچه را دیده بودم، نقل کردم. ایشان دست خود را بر دهان گذاشت و مرا از اظهار این قصّه و افشای این سرّ نهی نمود و فرمود: 🔸 خداوند تو را موفّق کند. ▫️ به همین‌جهت من آن را مخفی می‌داشتم و به احدی اظهار ننمودم تاآن‌که یک ماه از این قضیّه گذشت. روزی در حرم مطهّر، سیّد جلیلی را دیدم که نزد من آمد و پرسید: 🔸 چه دیده‌ای؟ ▫️ گفتم: 🔹 چیزی ندیده‌ام. ▫️ باز سؤالش را تکرار کرد. امّا من به شدّت انکار نمودم. او هم ناگهان از نظرم ناپدید شد. 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W58r3
⭕ تشرف زهرى در زمان غيبت صغرى 🔰 زهرى مى‌گويد: ▫️ من تلاش فراوانى براى زيارت حضرت صاحب الامر (ع) داشتم، اما به اين خواسته نرسيدم. تا آن كه بـه حـضور محمد بن عثمان عمروى - نايب دوم حضرت در غيبت صغرى - رفتم و مدتى ايشان را خدمت نمودم. روزى التماس كردم كه مرا به محضر آن حضرت برساند. قبول نكرد، ولى چون زياد تضرع كردم، فرمود: 🔸 فردا، اول روز بيا. ▫️ روز بعد، اول وقت به نزد او رفتم. ديدم شخصى آمد كه جوانى خوشرو و خوشبو در لباس تجار، همراه او بود و جنسى با خود داشت. در اين جا عمروى به آن جوان اشاره كرد، كه اين است آن كه مى خواهى. مـن بـه حـضـور آن حـضـرت رفـتم و آنچه خواستم سؤال كردم و جواب شنيدم. بعد، حضرت به در خانه‌اى كه خيلى مورد توجه نبود، رسيدند و خواستند داخل آن خانه شوند كه عمروى گفت: 🔸 اگر سؤالى دارى بپرس، كه ديگر او را نخواهى ديد. ▫️ رفتم كه سؤالى بپرسم، اما حضرت گوش ندادند و داخل خانه شدند و فرمودند: 🔶 ملعون است، ملعون است، كسى كه نماز مغرب را تا وقتى كه ستاره در آسمان زياد شود، تاخير اندازد. ملعون است، ملعون است، كسى كه نماز صبح را تا وقتى كه ستاره ها غايب شوند، تاخير اندازد. ⬅ «برکات حضرت ولی عصر (عج)» اثر سید جواد معلم 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W1
🌸 تشرّف آقا سیّد مهدی قزوینی در شب عید فطر ♦️ عالم کامل، آقا سیّد مهدی قزوینی فرمود: ▫️ سالی برای زیارت فطریّه (شب عید فطر) وارد کربلا شدم و در شب سی‌ام، که احتمال شب عید در آن می‌رفت، نزدیک غروب، هنگامی‌ که اگر بنا بود شب عید هم باشد، در آن وقت هلالی دیده نمی‌شود، در حرم مطهّر بالای سر مقدّس بودم. شخصی از من سؤال کرد: 🔹 آیا امشب، شب زیارت می‌باشد؟ ▫️ و مقصودش آن بود که آیا امشب شب عید است و ماه ناقص می‌باشد تا آن‌که اعمال زیارت شب عید را بجا آورد؟ یا آن‌که شب آخر ماه رمضان است. من در جواب گفتم: 🔸 احتمال دارد امشب شب عید باشد؛ ولی معلوم نیست که عید ثابت شود. ▫️ ناگاه دیدم شخص بزرگواری که به هیئت بزرگان عرب بود، با مهابت و جلالت نزد من ایستاده است. ایشان با دو نفر دیگر که در هیبت و جلالت از دیگران ممتاز بودند، در آن‌جا تشریف داشت. آن شخص به زبان فصیح که از اهل این اعصار و زمانها بی‌سابقه است، در جواب سؤال‌کننده فرمود: 🔶 نعم هذه اللّیله لیله الزیاره؛ ▫️ یعنی آری، امشب شب عید و شب زیارت است. وقتی این سخن را از او شنیدم که بدون تزلزل و تردید، عید را اعلام فرمود، به او گفتم: 🔹 عید بودن امشب را از کجا می‌گویید؟ آیا به گفته منجّم و تقویم اعتماد کرده‌اید یا دلیل دیگری برای آن دارید؟ ▫️ اعتنای درستی به من نکرد؛ مگر همین‌قدر که فرمود: 🔶 اقول لک هذه اللیله لیله الزیاره؛ ▫️ یعنی به تو می‌گویم امشب شب زیارتی است. این را گفت و با آن دو نفر به سوی در حرم به راه افتاد. وقتی از من جدا شدند گویا الآن به خود آمده باشم، با خود گفتم این جلالت و مهابت معمولا از کسی دیده نشده است و این‌طور مکالمه و خبر دادنها از غیب، از غیر بزرگان دین و اهل اسرار انجام نمی‌شود؛ لذا با عجله هرچه تمام‌تر ایشان را دنبال کردم و بیرون آمدم؛ امّا آنها را ندیدم. از خدّامی که کنار در بودند پرسیدم: 🔹 این سه نفر که فلان لباس و فلان شکل را داشتند و الآن بیرون آمدند کجا رفتند؟ ▫️ گفتند: 🔸 ما چنین اشخاصی را که می‌گویی، ندیده‌ایم. ▫️ با وجود آن‌که معمولا نمی‌شود کسی از زوّار، مخصوصا اگر امتیازی بر دیگران داشته باشد، داخل صحن یا ایوان یا رواق یا حرم شود و خدّام او را نبینند؛ بلکه غالبا آنها می‌دانند که اهل کجا و چه کاره‌اند و از منازل هریک اطّلاع دارند و حتّی پیش از ورود اشراف و بزرگان به حرم، مطّلعمی‌شوند و می‌دانند که چه‌وقت و از کجا وارد می‌شوند. چنانکه هرکس بر عادت خدّام اطّلاع داشته باشد، اینها را می‌داند. بعلاوه زمانی نگذشته بود که ایشان رفته بودند. بالأخره از در خارج شدم و از خدّامی که در رواق و بین البابین بودند پرسیدم و همان جواب را شنیدم. همچنین در ایوان و کفشداری گشتم؛ امّا اثری دیده نشد؛ بااین‌که هریک از زوّار ناگزیر باید از جلوی کفشداری بگذرند. باز برگشتم و رواق و حجره‌ها را گردش نمودم و از ساکنین و ملازمین آنها؛ یعنی قرّاء قرآن و خدّام و غیره پرسیدم؛ ولی به همان ترتیب خبری از سه نفر بدست نیامد. از طرفی در اواخر آن شب و روز بعد معلوم شد که شب، شب عید و زیارت بوده است؛ بنابراین از مشاهده این امور و تصدیق قلبی، یقین کردم که به غیر از آن بزرگوار؛ یعنی حضرت بقیّه اللّه عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف کس دیگری نبوده است. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، ص: ۱۰۶ 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W39
⚠️ او خیال می‌کند کسی است ... ☑️ آیت اللّه العظمی بهجت از زبان یکی از آقایان علما این‌گونه نقل کرده‌اند: ▫️ روزی یک از اساتید و علما که دوست حاج شیخ محمّد کوفی بود، به وی‌ گفته بود: 🔹 من می‌دانم که خدمت حضرت می‌رسی و قول تو را هم حجّت می‌دانم. این بار که شرفیاب شدی از آقا امام عصر (ع) بپرس که عیب من چیست؟ ▫️ مدّتی گذشت تا روزی شیخ محمّد کوفی به او گفت: 🔸 خدمت آقا عرض کردم. آقا سر به زیر انداخته و تأمّلی کردند و فرمودند: 🔶 «او خیال می‌کند کسی است! و خود را کسی می‌داند و برتر از دیگران به‌حساب می‌آورد و این عیب بزرگ اوست.» ▪️ شعر، خواجه عبد اللّه انصاری در اینجا چقدر مناسب می‌نماید که: عیب است بزرگ برکشیدن خود را وز جمله خلق برگزیدن خود را از مردمک دیده بباید آموخت دیدن همه‌کس را و ندیدن خود را ⬅️ مشتاقی و مهجوری، صفحه‌ی ۳۱۸ 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W36
🏴 تشرف سيد بحرالعلوم و ارزش گريه بر امام حسين (ع) 🕌 سيد بحرالعلوم (ره) به قصد تشرف به سامرا تنها براه افتاد. 💭 در بين راه راجع به اين مساله، كه گريه بر امام حسين (ع) گناهان را مى‌آمرزد، فكر مى‌كرد. ▫️ همان وقت متوجه شد كه شخص عربى كه سـوار بـر اسـب اسـت بـه او رسـيد و سلام كرد. بعد پرسيد: 🔶 جناب سيد درباره چه چيز به فكر فرو رفته اى؟ و در چه انديشه اى؟ اگر مساله علمى است بفرماييد شايد من هم اهل باشم. ▫️ سـيـد بـحرالعلوم فرمود: 🔹 در اين باره فكر مى‌كنم كه چطور مى‌شود خداى تعالى اين همه ثواب به زائريـن و گريه كنندگان بر حضرت سيدالشهداء (ع) مى‌دهد، مثلا ❇️ در هر قدمى كه در راه زيارت بـرمى‌دارد، ثواب يك حج و يك عمره در نامه عملش نوشته مى‌شود ❇️ و براى يك قطره اشك تمام گناهان صغيره و كبيره اش آمرزيده مى شود؟ ▫️ آن سوار عرب فرمود: 🔶 تعجب نكن! من براى شما مثالى مى‌آورم تا مشكل حل شود: 🔰 سـلـطـانـى بـه همراه درباريان خود به شكار مى‌رفت. در شكارگاه از همراهيانش دور افتاد و به سـخـتى فوق العاده اى افتاد و بسيار گرسنه شد. 🏕 خيمه اى را ديد و وارد آن خيمه شد. در آن سياه چـادر، پيرزنى را با پسرش ديد. آنان در گوشه خيمه عنيزه (بز شيرده) اى داشتند و از راه مصرف شير اين بز، زندگى خود را مى‌گرداندند. 🍗 وقـتى سلطان وارد شد، او را نشناختند، ولى به خاطر پذيرايى از مهمان، آن بز را سربريده و كباب كردند، زيرا چيز ديگرى براى پذيرايى نداشتند. 🌒 سلطان شب را همان جا خوابيد و روز بعد، از ايشان جدا شد و به هر طورى كه بود خود را به درباريان رسانيد و جريان را براى اطرافيان نقل كرد. در نهايت از ايشان سؤال كرد: 🔸 اگر بخواهم پاداش ميهمان نوازى پيرزن و فرزندش را داده باشم، چه عملى بايد انجام بدهم؟ ▪️ يكى از حضار گفت : 🔹 به او صد گوسفند بدهيد. ▪️ ديگرى كه از وزراء بود، گفت : 🔹 صد گوسفند و صد اشرفى بدهيد. ▪️ يكى ديگر گفت: 🔹 فلان مزرعه را به ايشان بدهيد. ▪️ سـلطان گفت: 🔸 هر چه بدهم كم است، زيرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل كرده ام . چون آنها هر چه را كه داشتند به من دادند. من هم بايد هرچه را كه دارم به ايشان بدهم تا سر به سر شود. ▫️ بعد سوار عرب به سيد فرمود: 🔶 حالا جناب بحرالعلوم، حضرت سيدالشهداء (ع) هرچه از مال و منال و اهل و عيال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پيكر داشت همه را در راه خدا داد پس اگر خداوند بـه زائرين و گريه كنندگان، آن همه اجر و ثواب بدهد، نبايد تعجب نمود، چون 💡 خدا كه خـدائيش را نمى تواند به سيدالشهداء (ع) بدهد، پس هر كارى كه مى‌تواند، انجام مى‌دهد، يعنى با صرف نظر از مقامات عالى خودش، به زوار و گريه كنندگان آن حضرت، درجاتى عنايت مى‌كند. 🕯 در عين حال اينها را جزاى كامل براى فداكارى آن حضرت نمى‌داند. چون شخص عرب اين مطالب را فرمود، از نظر سيد بحرالعلوم غايب شد. ⬅ «برکات حضرت ولی عصر (عج)» اثر سید جواد معلم 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W5
🏴 مصیبتی که امام زمان (عج) در آن بجای اشک، خون گریه می‌کنند. 🔘 شیخ جلیل حاج ملّا سلطان علی روضه‌خوان تبریزی که از جمله عبّاد و زهّاد بود، نقل کرد: ▫️ در عالم رؤیا به حضور حضرت بقیّه اللّه ارواحنا فداه مشرّف شدم و خدمت ایشان عرض کردم: 🔹 مولای من، آنچه در زیارت ناحیه مقدّسه ذکر شده است که می‌فرمایید: 📜 فلاندبنّک صباحا و مساء و لا بکینّ علیک بدل الدّموع دما، صحیح است؟ ▫️ فرمودند: 🔸 بلی صحیح است. ▫️ عرض کردم: 🔹 آن مصیبتی که در آن بجای اشک خون گریه می‌کنید، کدام است؟ آیا مصیبت حضرت علی اکبر است؟ ▫️ فرمودند: 🔸 نه، اگر علی اکبر زنده بود، در این مصیبت او هم خون گریه می‌کرد. ▫️ گفتم: 🔹 آیا مصیبت حضرت عبّاس است؟ ▫️ فرمود: 🔸 نه؛ بلکه اگر حضرت عبّاس علیه السّلام در حیات بود، او هم در این مصیبت خون گریه می‌کرد. ▫️ عرض کردم: 🔹 لابد مصیبت حضرت سید الشّهداء علیه السّلام است. ▫️ فرمود: 🔸 نه، حضرت سید الشّهداء علیه السّلام هم اگر در حیات بود، در این مصیبت، خون گریه می‌کرد. ▫️ عرض کردم: 🔹 پس این کدام مصیبت است که من نمی‌دانم؟ ▫️ فرمودند: 🔸 آن مصیبت، مصیبت اسیری حضرت زینب علیها السّلام است. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۲۸۳ 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W54
🏴 تشرّف حاج سیّد حسین حائری‌ در مجلس روضه ی دهه اول محرم قسمت اول: 🔰 حاج سیّد حسین حائری، ساکن ارض اقدس مشهد الرضا علیه السّلام، در اوایل ماه ذی القعده الحرام سال ۱۳۶۴، فرمود: ▫️ حدود سال ۱۳۰۴ هجری، در ایّام دهه محرّم سیّدی غریب که او را نمی‌شناختم به منزل من در کرمانشاه وارد شد. غالبا زوّار چه اهل علم و چه غیر ایشان از عراقین (ایران و عراق فعلی) بدون هیچ آشنایی بر من وارد می‌شدند و من از ایشان پذیرایی می‌نمودم. پس از دو روز، یکی از اهل علم نجف اشرف به دیدن من آمد و آن سیّد را شناخت. به من اشاره کرد که: 🔸 این آقا را می‌شناسید؟ ▫️ گفتم: 🔹 سابقه‌ای با ایشان ندارم. ▫️ گفت: 🔸 یکی از مرتاضین (افرادی که با هدف تصفیه و تهذیب نفس، در مکانی خلوت ریاضت می کشند.) بسیار مهم می‌باشد. به ظاهر در کوچه مسجد هندی در نجف اشرف دکّان عطّاری دارد و غالبا از نجف و اهل‌ و عیال خود مفقود می‌شود. هرچه در کربلا و کاظمین و حلّه تفحّص می‌نمایند، او را نمی‌یابند. بعد از چند ماه معلوم می‌شود که در یکی از حجرات‌ مسجد کوفه پنهان و با موی بلند سر و ریش، در آن‌جاست. با حال پریشانی او را به نجف آورده، باز هم بعد از چند روز مفقود می‌شود و در مسجد به خادم می‌سپرد که به اهل و عیالش خبر ندهد. ▫️ من بعد از اطّلاع بر حال سیّد، به ایشان بیشتر محبّت کردم و اظهار داشتم که: 🔹 بعضی‌ها شما را از مرتاضین می‌دانند! ▫️ با کمال انکار و امتناع این مطلب را رد می‌کرد و بالأخره بعد از معاهده به این که اظهار نشود، گفت: 🔸 من دوازده سال در مسجد کوفه و غیره ریاضت کشیدم و شرط تکمیل ریاضت دوازده سال است و در کمتر از آن زمان، کسی به مقامی نمی‌رسد. ▫️ او کمالات خودش را مخفی می‌کرد فقط گفت: 🔸 احضار جنّ ممکن است؛ ولی جنّ دروغ می‌گوید و گاهی راست هم می‌گوید؛ لذا اعتمادی به قول آنها نیست. احضار ملک هم ممکن است؛ ولی چون آنها مشغول عبادت هستند، شایسته نیست ایشان را از عبادت بازداشت. ولی من روح همین علماء گذشته را احضار می‌کنم و آنچه از مغیّبات سؤال کنم، جواب می‌گویند. ▫️ من در آن چند سال اخیر که به مجالس روضه‌خوانی و سینه‌زنی توهین می‌کردند، جهت تقویت اساس شرع، مجلس روضه‌خوانی خیلی مفصّلی اقامه می‌نمودم که از اوّل فجر، مجلس منعقد و تا یک ساعت بعد از ظهر ختم می‌شد و از لحاظ هزینه زیاد و زحمات بدنی، خیلی در زحمت بودم. در آن مجلس شصت نفر روضه‌خوان شهری و غریب که از سایر شهرها آمده بودند و پنج مدّاح، روضه می‌خواندند و در این هشت و نه ساعت که مدّت مجلس بود، سی نفر و بقیّه در باقی ایّام می‌خواندند و همه آنها حقوق داشتند؛ لذا از سیّد خواهش کردم که: 🔹 شما از علماء سؤال کنید، آیا این مجلس با این زحمات مقبول اهل بیت علیهم السّلام هست؟ ▫️ گفت: 🔸 من شبها روح علماء را احضار می‌کنم. ▫️ بنا شد این کار را انجام دهد؛ لذا گفت: 🔸 من به چهار نفر از علماء مراجعه و از آنها سؤال می‌کنم: مرحوم آقا میرزا حبیب اللّه رشتی، مرحوم آقا میرزا محمّد تقی شیرازی، مرحوم آقا سیّد اسماعیل صدر و مرحوم آقا سیّد علی داماد قدّس سرّه که ایشان داماد آقا شیخ حسن مامقانی و به این جهت معروف به داماد بود. ▫️ روز بعد گفت: 🔸 من آقایان را احضار و سؤال کردم، گفتند: 🔶 بلی، این مجلس مقبول اهل بیت علیهم السّلام است و در روز نهم یا دهم حضرت ولیّ عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف تشریف می‌آورند. ▫️ با کمال وجد و شوق گفتم: 🔹 چرا روزش را تعیین نکردید؟ ▫️ گفت: 🔸 امشب سؤال می‌کنم. (ادامه دارد) ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه: ۲۴۲ 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W50
🏴 تشرّف حاج سیّد حسین حائری‌ در مجلس روضه ی دهه اول محرم 🏷 قسمت دوم (آخر) ▫️ فردا صبح گفت: 🔸 آنچه می‌گویم بنویسید و نگه دارید. ▫️ آن روز، روز پنجم محرّم بود. وضع من برخلاف وضع ریاست و ترتیب علماء در کرمانشاه بود که در جای معیّنی بنشینند و اشخاص محترم به طرف ایشان بیایند و قهرا آن قسمت، صدر مجلس محسوب شود؛ بلکه کنار در خانه نشسته یا می‌ایستادم و برای هرکسی قیام می‌نمودم؛ لذا این مجلس مورد توجّه عموم اهل شهر بود و (به علت جمعیت زیاد شرکت کنندگان مجلس،) غالبا راهش مسدود می‌شد و یک دسته دیگر در کوچه انتظار می‌کشیدند تا زمانی‌که اشخاص داخل منزل خارج شوند و آنها به جایشان بیایند. سیّد گفت: 🔸 در روز نهم، حدود ساعت دو، کنار چاهی که نزدیک در خانه است، نشسته‌اید یک مرتبه حال شما منقلب می‌شود و تمام بدنتان تکان می‌خورد؛ در آن حال به نقطه‌ای که آخرین حدّ محلّ نشستن زنها است نگاه کنید. هروقت تکان خوردید متوجّه آن نقطه مجلس باشید که یک عدّه اشخاص (ده دوازده نفر) به یک هیئت و یک لباس و یک شکل، نشسته‌اند یکی از آنها حضرت ولیّ عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف است. آنها ساعت دو، از در اتاق روضه‌خوانها از طرف بیرونی، وارد می‌شوند و تا ساعت سه تشریف دارند و ساعت سه که مجلس برای خارج و وارد شدن افراد بهم می‌خورد، ایشان در ضمن مردم بیرون می‌روند و شما ملتفت نمی‌شوید. با وضو باشید و به محضر مبارکشان برسید و خدمتی از قبیل: چای دادن یا استکان برداشتن انجام دهید. آنها برای شما قیام نمی‌کنند و می‌گویند: 🔶 این خانه، خانه خودمان است؛ در خانه بروید و از مردم پذیرایی کنید. 🔸 در همان ساعتی که تشریف دارند دو روضه‌خوان، روضه می‌خوانند و هر دو از امام زمان علیه السّلام می‌گویند و کسی مصیبت نمی‌خواند با این حال، مجلس خیلی دگرگون و ضجّه و ناله بیشتر از هر روز می‌شود. آقای اشرف الواعظین که هر روز یک ساعت بعد از ظهر می‌آید و مجلس را ختم می‌کند، در همین ساعت آمده و منبر می‌رود و از امام زمان علیه السّلام می‌گوید. ▫️ به‌هرحال این مذاکرات در روز پنجم محرّم بین من و سیّد مرتاض اتفاق افتاد و این مطالب را نوشتم. من همیشه دم در می‌ایستادم و پذیرایی می‌کردم و اتاقی در بیرونی، مجمع آقایان روضه‌خوانها بود. تا روز نهم در انتظار این قضیّه روزشماری می‌کردم. در آن روز، مجلس جمعیّت زیادی داشت و من در آن ساعت معیّن کنار چاه نشسته بودم ناگاه لرزشی بر من‌ عارض شد و بدنم شروع به تکان خوردن نمود. فورا به آن نقطه معیّن نگاه کردم؛ دیدم در همان مکان حلقه‌ای مشتمل بر ده، دوازده نفر دایره‌وار و در لباس معمول اهل کرمانشاه (عبای بلند و کلاه نمدی و دستمال روی آن و کفش پاشنه خوابیده) نشسته‌اند. آنها تماما گندمگون و قوی‌استخوان و در سنّ نزدیک به چهل سالگی بودند به من تبسّم کردند و قیام و تواضعی که معمول همه‌کس بود؛ حتّی اهل حکومت و امراء لشکر، نکردند و گفتند: 🔶 خانه ی خودمان است همه چیز آورده‌اند شما در خانه بروید و مشغول پذیرایی باشید. ▫️ به مکان خود مراجعت نمودم و دانستم که این آقایان از در اتاق بیرونی به اندرونی آمده‌اند. به‌هرحال در آن ساعت دو نفر منبر رفتند و با آن‌که روز تاسوعا معمولا مصیبت حضرت ابالفضل علیه السّلام را می‌خوانند، هرکدام چند دقیقه منبر رفتند و به امام زمان علیه السّلام به عنوان تسلیت خطاب می‌کردند. مجلس از گریه و زاری هنگامه بود. آقای اشرف الواعظین که باید بعد از ظهر بیایند، ساعت دو آمدند و به اتاق روضه‌خوانها نرفتند و در همان مجلس وارد شدند و کنار در خانه، پهلوی من نشستند و گفتند: 🔹 من امروز برای رفع خستگی تعطیل کردم؛ چون فردا که عاشورا است کار زیاد است. ولی نتوانستم این‌جا نیایم. ▫️ ایشان بعد از چای و قلیان، به منبر رفت و سکوتی طولانی کرد و بعد بدون مقدّمه‌ای که معمول اهل منبر است صدا زد: 🔹 ای گمشده بیابانها روی سخن ما با توست. ▫️ مجلس بحدّی از این کلمه پریشان و مردم به سر و سینه می‌زدند که همگی بی‌اختیار شدند. پس از لحظه‌ای دیدم افراد آن حلقه نیستند. و دانستم از همان در اتاق وسطی رفته‌اند. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ی ۲۴۲ 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W50r1
▪️ ... از شـدت وحشت برگشتم و مجددا قبل از ظهر مشرف شدم. باز مردم را به همان حالت مى‌ديدم. برگشتم و بعد از ظهر رفتم، ولى مردم را همان طور مشاهده كردم! روز بعد كـه رفتم، ديدم همه به صورت انسان مى‌باشند. تا آن كه بعد از اين سفر، چند سفر ديگر مـشرف شدم، باز روز عرفه مردم را به صورت حيوانات مختلف مى ديدم و در غير آن روز، به همان صورت انسان مى‌ديدم. به همين جهت، تصميم گرفتم كه ديگر براى زيارتى عرفه مشرف نشوم. چون اين وقايع را براى مردم نقل مى كردم، بدگويى مى كردند و مى‌گفتند: 🔹 براى يك سفر زيارت، چه ادعاهايى مى‌كند. ▪️ لذا من، نقل اين قضايا را به كلى ترك كردم، تا آن كه شبى با خانواده ام مشغول غذا خوردن بوديم.🍳🍚 صـداى در بـلند شد، وقتى در را باز كردم، ديدم شخصى مى فرمايد: 🔸 حضرت صاحب الامر (ع) تو را خواسته اند. ▪️ بـه هـمـراه ايشان رفتم، تا به مسجد جمعه رسيدم. ديدم آن حضرت (ع) در محلى كه منبر بسيار بلندى در آن بود، بالاى منبر تشريف دارند و آن جا هم مملو از جمعيت است. آنها عمامه داشتند و لباسشان مثل لباس شوشترى ها بود. به فكر افتادم كه در بين اين جمعيت، چطور مى توانم خدمت ايشان برسم، اما حضرت به من توجه فرمودند و صدا زدند: 🔶 جعفر بيا. ▪️ من رفتم و تا مقابل منبر رسيدم. فرمودند: 🔶 چرا براى مردم آنچه را كه در راه كربلا ديده اى نقل نمى كنى؟ ▪️ عرض كردم: 🔷 آقا من نقل مى‌كردم، از بس مردم بدگويى كردند، ديگر ترک نمودم. ▪️ حضرت فرمودند: 🔶 تو كارى به حرف مردم نداشته باش، آنچه را كه ديده اى نقل كن تا مردم بفهمند ما چه نظر مرحمت و لطفى با زائر جدمان حضرت سيدالشهداء (ع) داريم. ⬅ «برکات حضرت ولی عصر (عج)» اثر سید جواد معلم
10.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ نوجوان سنی مذهب که در جمکران شفا گرفت و بدست وهابیون به شهادت رسید « ماجرای سعید چندانی، نوجوان سنّی مذهب که بیماری لاعلاجی داشت. او در شب شهادت حضرت زهرا (س) در مسجد مقدس جمکران بدستان مبارک امام زمان أرواحنا فداه، شفا یافت؛ سپس شیعه شد؛ و در نهایت، بدست وهابیت ملعون، مسموم و مضروب شد و در شب ۲۱ رمضان، شب شهادت امیرالمؤمنین (ع)، سال ۱۳۷۵ به شهادت رسید.» 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W25
🌸 تشرف مؤذن و خادم مدرسه سامرا ♦️ آقا میرزا هادی بجستانی ‌می‌گوید: ▫️ از مؤذن و خادم مدرسه سامرا پرسیدم: 🔹 این چندسال که در جوار این ناحیه مقدسه به سر برده ای آیا معجزه ای مشاهده کرده ای؟ ▫️ گفت: 🔸 بلی، شبی برای گفتن اذان صبح به پشت بام حرم مطهر رفتم. چند نفر را در آن جادیدم. ▫️ بعد از گفتن این مطلب ساکت شد. گفتم: 🔹 تمام قضیه را ذکر کن. ▫️ گفت: 🔸 الان حال مساعدی ندارم سر فرصت آن را بیان ‌می‌کنم. ▫️ این بود و چند مرتبه از او درخواست اتمام جریان را ‌می‌کردم، ولی ایشان همان جواب را ‌می‌دادند. تا شب بیست و دوم ماه صفر سال ۱۳۳۵، در حرم عسکریین (ع) مقابل ضریح مقدس به او گفتم: 🔹 حکایت را بگو. ▫️ گفت: 🔸 تا به حال قضیه را به احدی نگفته ام. پنج سال قبل شب جمعه ای وارد صحن مطهر شدم. در پله‌های پشت بام همیشه قفل است. آن را باز کردم و از پله‌ها بالا رفتم تا به فضای پشت بام رسیدم. درفلان محل، هفت نفر از سادات را دیدم که رو به قبله نشسته اند و بزرگواری که عمامه سیاه بر سر مبارک دارد، مانند امام جماعت جلوی آنها نشسته است. من پشت سرایشان قرار گرفته بودم. از یکی سؤال کردم: 🔷 ایشان کیستند؟ ◽️ گفت: 🔶 این بزرگوار، حضرت صاحب الزمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف است و نماز صبح را به ایشان اقتدا می‌کنیم. ▫️ مشهدی ابوالقاسم گفت: 🔸 من از هیبت نام مبارک آن حضرت، یارای ماندن نداشتم، لذا روانه سمت مقابل گشته، بالا رفتم. صبح که طالع شد، اذان گفتم و وقتی به زیر آمدم درفضای بام هیچ کس را ندیدم. ⬅️ بركات حضرت ولى عصر(عليه السلام)، سید جواد معلم، صفحه ۷۷ 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W29